s2 p2
+....
....سرمو بین دستام گرفتم و فشار دادم
یه کم اینجوری موندم که دو تا دست از کنار رو
...شونه هام نشست
اول فک کردم مامان جونگکوکه و برگشتم که یا
....خودش مواجه شدم
..خوبی؟...میخوای بریم دکتر؟...._
!خوبم...نمیخواد نگرانم باشی...+
...جونگکوک حتی با من تویه یه اتاق نمیخوابید
....چند شبه تو اتاق خودمون نمیای....+
هانا میگه وقتی من پیششون نمیخوابم...._
....بچه تو شکمش اذیت میکنه
...قلبم آتیش گرفت و سرمو پایین انداختم
....اونوقت....مطمئنی من مزاحمتون نیستم؟+
...چی؟_
من میخوام از این خونه برم....چون دیگه+
!...نقشی هم اینجا ندارم
مزخرف نگو!...توخودت اجازه نمیدی حتی..._
....من ببوسمت
هانا خانم جونگکوک داشت اونور سالن با....
...تلفن حرف میزد
...برو....اینجا زیاد واینسا+
...بچت ناراحت میشه...بدوو
_.....
دلیل اینکه قبول کردم زن بگیری این بود که+
عین قبل باهم باشیم!.. در غیر اینصورت طالق
بود....غیر اینصورتع؟..البته اگه بخوای هم من
نمیزارم....چون بد از چشمم افتادی. .....واسه
!اینکه بچه تو شکممو کشتی و نابارورم کردی
دستمو که گرفته بود محکم از دستش بیرون
....کشیدم
!شام میخوری بد میری باال_
خواسته دیگه ای ندارید؟...اون شاموبده زنت+
!بخوره.من نمیخوام
و با لجبازیت تمام رفتم تو اتاقم که قبال اتاقمون
....بود
ظاهرم خشن و لجباز بود...فقط میخواستم برسم
....یجا گریه کنم
جونگکوک اصال با هانا حرف نمیزد و اونو فقط
برای بچه میخواست...واضح بود از کارش
!فاکینگ پشیمونه
ولی متأسفانه من اصال هیچ جوره راضی به
...حرف زدن باهاش نبودم
یه کم دیگه وقت شام می رسید و من قرار نبود
.مثل همیشه باهاش سر یه سفره بشینم
...در اتاق باز شد و خودمو به خواب زدم
....بابا منم×
..مامان...شمایی؟+
هوم...ات..توروخدا بیا سر سفره....بخدا...×
میترسم جونگکوک یه کاری دست خودش
بده..خواهشمیکنم....جونگکوک میگه تا ات
..نیاد منم غذا نمیخورم
....شما برو االن میام....+
همون لباسا تنم بود....جلوی آینه رفتم و یه کم
.کانسیلر زدم
رژ قرمز رنگم رو برداشتم و کشیدم رو لبم..دو
طرف لبم رو بهم مالیدم عطر هم زدم...و رفتم
..پایین
جونگکوک روی صندلیش نشسته بود..و دو تا
صندلی خالی بود...یکی کنار بابای جونگکوک
و یکی کنار جونگکوک. خواستم کنار
جونگکوک بشینم ولی همون لحظه اون دختره
....اومد نشست
جونگکوک بهمنگاه کرد و منم بدون اینکه نگاه
...کنم لهش رفتم پیش بابای جونگکوک نشستم
..چی میخوری عزیزم ..؟÷
بابا جان...من زیاد گشنم نیست...کم برام+
بریزید...خیلی کم... اشتها ندارم اصال ...×وا ات
....یعنی چی
..اگر برام زیاد بریزید میمونه+
به اندازه یه کاسه کوچیک غذا ریختم ولی غذام
....موند
....ببخشید ولی نمیخورم+
...قاشق چنگالشو ول کرد تو بشقاب
!یعنی چی اینکارات؟_
+.....
....سرمو بین دستام گرفتم و فشار دادم
یه کم اینجوری موندم که دو تا دست از کنار رو
...شونه هام نشست
اول فک کردم مامان جونگکوکه و برگشتم که یا
....خودش مواجه شدم
..خوبی؟...میخوای بریم دکتر؟...._
!خوبم...نمیخواد نگرانم باشی...+
...جونگکوک حتی با من تویه یه اتاق نمیخوابید
....چند شبه تو اتاق خودمون نمیای....+
هانا میگه وقتی من پیششون نمیخوابم...._
....بچه تو شکمش اذیت میکنه
...قلبم آتیش گرفت و سرمو پایین انداختم
....اونوقت....مطمئنی من مزاحمتون نیستم؟+
...چی؟_
من میخوام از این خونه برم....چون دیگه+
!...نقشی هم اینجا ندارم
مزخرف نگو!...توخودت اجازه نمیدی حتی..._
....من ببوسمت
هانا خانم جونگکوک داشت اونور سالن با....
...تلفن حرف میزد
...برو....اینجا زیاد واینسا+
...بچت ناراحت میشه...بدوو
_.....
دلیل اینکه قبول کردم زن بگیری این بود که+
عین قبل باهم باشیم!.. در غیر اینصورت طالق
بود....غیر اینصورتع؟..البته اگه بخوای هم من
نمیزارم....چون بد از چشمم افتادی. .....واسه
!اینکه بچه تو شکممو کشتی و نابارورم کردی
دستمو که گرفته بود محکم از دستش بیرون
....کشیدم
!شام میخوری بد میری باال_
خواسته دیگه ای ندارید؟...اون شاموبده زنت+
!بخوره.من نمیخوام
و با لجبازیت تمام رفتم تو اتاقم که قبال اتاقمون
....بود
ظاهرم خشن و لجباز بود...فقط میخواستم برسم
....یجا گریه کنم
جونگکوک اصال با هانا حرف نمیزد و اونو فقط
برای بچه میخواست...واضح بود از کارش
!فاکینگ پشیمونه
ولی متأسفانه من اصال هیچ جوره راضی به
...حرف زدن باهاش نبودم
یه کم دیگه وقت شام می رسید و من قرار نبود
.مثل همیشه باهاش سر یه سفره بشینم
...در اتاق باز شد و خودمو به خواب زدم
....بابا منم×
..مامان...شمایی؟+
هوم...ات..توروخدا بیا سر سفره....بخدا...×
میترسم جونگکوک یه کاری دست خودش
بده..خواهشمیکنم....جونگکوک میگه تا ات
..نیاد منم غذا نمیخورم
....شما برو االن میام....+
همون لباسا تنم بود....جلوی آینه رفتم و یه کم
.کانسیلر زدم
رژ قرمز رنگم رو برداشتم و کشیدم رو لبم..دو
طرف لبم رو بهم مالیدم عطر هم زدم...و رفتم
..پایین
جونگکوک روی صندلیش نشسته بود..و دو تا
صندلی خالی بود...یکی کنار بابای جونگکوک
و یکی کنار جونگکوک. خواستم کنار
جونگکوک بشینم ولی همون لحظه اون دختره
....اومد نشست
جونگکوک بهمنگاه کرد و منم بدون اینکه نگاه
...کنم لهش رفتم پیش بابای جونگکوک نشستم
..چی میخوری عزیزم ..؟÷
بابا جان...من زیاد گشنم نیست...کم برام+
بریزید...خیلی کم... اشتها ندارم اصال ...×وا ات
....یعنی چی
..اگر برام زیاد بریزید میمونه+
به اندازه یه کاسه کوچیک غذا ریختم ولی غذام
....موند
....ببخشید ولی نمیخورم+
...قاشق چنگالشو ول کرد تو بشقاب
!یعنی چی اینکارات؟_
+.....
۶.۳k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.