اشتباه خاص!
اشتباه خاص!
پارت⁴
-:اگه نیاره چی؟..
طلبکارا با تعجب و عصبی ب مردی نگا میکردن ک مشخص بود..منظور خاصی داره!
&:بنال ببینم چه زری میزنی!؟
-:اوو..از طرز حرف زدنت خوشم نیومد..
&:مثلا کی هستی ک بخوام باهات خوب حرف بزنم ک خوشت بی...
حرفش قطع شد..با ادمایی ک از ماشین ها و ون هایی مشکی پیاده میشدن..و سمتش رفتن..البته بگم که..حرفش بخاطر گلوله ای ک تو سرش توسط کیم بود قطع شد..
-:آروم ب سمتش میرفتم..اما از ترس فقد میلرزید هیچکاری نمیکرد...هی بچه جون بهتری؟!..
+:واسه چی اینکارو کردی؟!..
-:کدوم کار؟..نفله کردن اونا؟
+:تو تا ده دیقه پیش داشتی سرم هو..
-درحالی ک دستشو محکم کشید..اما برای یه لحظه نمیتونست طاقت بیاره..اما چرا؟..:..هیش..چقد غر میزنی..بلند شو بیا دنبالم..
پسر حرفی نمیزد..فقد دنبالش میرفت..سوار ماشین صندلی عقب شد..و مرد برخلاف میلش ک خودش هم نمیدونست چرا..کنارش نشست..هیچ صحبتی ردو بدل نشد..تا اینکه پسر شروع ب غر زدن کرد..
+:تو چرا الان منو میبری؟..ک چی بشه؟..ثابت کنی خیلی خوبی؟..مثلا کی هستی ک بخاطر یه قهوه اخراج شدم؟...الان این مسیر خونه من نیست..از کدوم گوری میخوای بری هان؟؟!..
-:مرد فقد پوزخند زد..ولی کاری نکرد..
×:رسیدیم..
+:اینجا کجاس؟..مگه الان نباید خونه جلو..
پسر ترسیده و صداشو بالا برد...چیی؟!..تو میخوای منو بکشی؟..میخوای اعضای بدنمو قاچاق کنی؟..ن نهه..بخدا من تک پسرم..خرج خونوادمو میدم..بیخیال شو!...کم کم داشت بغضش میگرفت از بی حرفی مرد
-:نمیبینی عمارتو؟..
+:عمارت؟..اینجا مال توعه؟!..
-:اره..بعدم درسته ک اعضا بدن رو قاچاق میکنم..اما فعلا باهات کار ندارم..اینقد هم رو اعصابم راه نرو!..با لحنی جدی..ماشین رو ترک کرد...سریع باش..بیا دنبالم+:ام..باشه..زیر لب ب دنبال پسر بزرگ تر رفت...توی عمارت..
همهیخدمههاداشتنبا کنجکاو نگا میکردن..چون میدونستن این پسر هم قراره زجر بکشه..اما با چشم غره ای ک توسط تهیونگ بود..خفه میشدن....ب سمت راهرویی رفت..ک درش با تموم در ها متفاوت بود..وارد شد..
یه اتاق بزرگ..ب اندازه خونه پسر..اما این براش چیز ناچیزی بود..بش اشاره کرد ک روی مبل چرمی ای بشینه..اروم با باند و الکل..ب سمت پسر اومد..
-:با لحن جدی لب باز کرد..لباستو در بیار!
+:منظورت چیه؟..منحرفی چیزی هستی؟..عجباا چی میگ..
-:دهنتو بهتره ببندی تا زخمات بیشتر عفونت نکرده..خودت انجام میدی یا من درش بیارم؟..
+:جونگکوک..با لبایی بیرون انداخته و لج کرد..نوموخوام..
-:هی..من مسخره بابات نیستم..بجنب!...تا لباسمو عوض میکنم..درحالی ک خودش ب سمت کمدش رفت و ب ارومی لباساشو در آورد...متوجه نگاهی ک روشه شد..اما نیش خندی زد و ادامه در آوردن لباساش شد..:
نمیخوای چشای هیزتو برداری؟!.
+:م..من؟!
...
پارت بعدی³کامنت⁸لایککامنتامالیکنفرنباشه!
پارت⁴
-:اگه نیاره چی؟..
طلبکارا با تعجب و عصبی ب مردی نگا میکردن ک مشخص بود..منظور خاصی داره!
&:بنال ببینم چه زری میزنی!؟
-:اوو..از طرز حرف زدنت خوشم نیومد..
&:مثلا کی هستی ک بخوام باهات خوب حرف بزنم ک خوشت بی...
حرفش قطع شد..با ادمایی ک از ماشین ها و ون هایی مشکی پیاده میشدن..و سمتش رفتن..البته بگم که..حرفش بخاطر گلوله ای ک تو سرش توسط کیم بود قطع شد..
-:آروم ب سمتش میرفتم..اما از ترس فقد میلرزید هیچکاری نمیکرد...هی بچه جون بهتری؟!..
+:واسه چی اینکارو کردی؟!..
-:کدوم کار؟..نفله کردن اونا؟
+:تو تا ده دیقه پیش داشتی سرم هو..
-درحالی ک دستشو محکم کشید..اما برای یه لحظه نمیتونست طاقت بیاره..اما چرا؟..:..هیش..چقد غر میزنی..بلند شو بیا دنبالم..
پسر حرفی نمیزد..فقد دنبالش میرفت..سوار ماشین صندلی عقب شد..و مرد برخلاف میلش ک خودش هم نمیدونست چرا..کنارش نشست..هیچ صحبتی ردو بدل نشد..تا اینکه پسر شروع ب غر زدن کرد..
+:تو چرا الان منو میبری؟..ک چی بشه؟..ثابت کنی خیلی خوبی؟..مثلا کی هستی ک بخاطر یه قهوه اخراج شدم؟...الان این مسیر خونه من نیست..از کدوم گوری میخوای بری هان؟؟!..
-:مرد فقد پوزخند زد..ولی کاری نکرد..
×:رسیدیم..
+:اینجا کجاس؟..مگه الان نباید خونه جلو..
پسر ترسیده و صداشو بالا برد...چیی؟!..تو میخوای منو بکشی؟..میخوای اعضای بدنمو قاچاق کنی؟..ن نهه..بخدا من تک پسرم..خرج خونوادمو میدم..بیخیال شو!...کم کم داشت بغضش میگرفت از بی حرفی مرد
-:نمیبینی عمارتو؟..
+:عمارت؟..اینجا مال توعه؟!..
-:اره..بعدم درسته ک اعضا بدن رو قاچاق میکنم..اما فعلا باهات کار ندارم..اینقد هم رو اعصابم راه نرو!..با لحنی جدی..ماشین رو ترک کرد...سریع باش..بیا دنبالم+:ام..باشه..زیر لب ب دنبال پسر بزرگ تر رفت...توی عمارت..
همهیخدمههاداشتنبا کنجکاو نگا میکردن..چون میدونستن این پسر هم قراره زجر بکشه..اما با چشم غره ای ک توسط تهیونگ بود..خفه میشدن....ب سمت راهرویی رفت..ک درش با تموم در ها متفاوت بود..وارد شد..
یه اتاق بزرگ..ب اندازه خونه پسر..اما این براش چیز ناچیزی بود..بش اشاره کرد ک روی مبل چرمی ای بشینه..اروم با باند و الکل..ب سمت پسر اومد..
-:با لحن جدی لب باز کرد..لباستو در بیار!
+:منظورت چیه؟..منحرفی چیزی هستی؟..عجباا چی میگ..
-:دهنتو بهتره ببندی تا زخمات بیشتر عفونت نکرده..خودت انجام میدی یا من درش بیارم؟..
+:جونگکوک..با لبایی بیرون انداخته و لج کرد..نوموخوام..
-:هی..من مسخره بابات نیستم..بجنب!...تا لباسمو عوض میکنم..درحالی ک خودش ب سمت کمدش رفت و ب ارومی لباساشو در آورد...متوجه نگاهی ک روشه شد..اما نیش خندی زد و ادامه در آوردن لباساش شد..:
نمیخوای چشای هیزتو برداری؟!.
+:م..من؟!
...
پارت بعدی³کامنت⁸لایککامنتامالیکنفرنباشه!
۷.۸k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.