فیک آیدل خون آشام من
پارت18:
ویو جیمین:چشمام داشت قرمز میشد که یهو یه تیکه از فیلم جن پرید تو دوربین و ات جیغ زد و افتاد بغلم. منم نمیدونستم باید چیکار کنم.
_:جیمین تو نترسید....
_:ج..جیمین چشمات چرا داره قرمز میشه؟(ترس)
+:ترسیدی؟نترس نور تلویزیون افتاده حتما
_:برای اطمینان خاموشش میکنم و برقارو روشن میکنم
+:نه نمیخوا...
_:همین که گفتم
ویو جیمین:فکر کنم لو برم.
راوی:ات برقا رو روشن کرد و بله دید که چشماش هنوزم قرمز و بعد کم کم دندون نیش جیمین دراومد بیرون و بعد چند ثانیه جیمین تبدیل به خون آشام شد.
_:ت..تو
+:نترس ات توضیح میدم
_:خب بده(وحشت)
+:ببین من یه خون آشامم و شبا وقتی ساعت 12 میشه تبدیل میشم تا ساعت 6 صبح.
_:پس اوندفعه هم خون آشام شده بودی و بهم دروغ گفتی
+:من معذرت میخوام نمیخواستم بترسونمت. به هرحال هیچکس خبر نداره پس ازت میخوام به کسی نگی.
_:باشه نمیگم.
+:هنوزم ازم میترسی؟
_:نه. من تو رویاهام بود که یکی رو ببینم که خون آشام باشه. کلا دوست داشتم شوهرم یا خون آشام باشه یا مافیا(ذوق)
+:حالا که حرفش شد ات میخوام یه چیزی بهت بگم.
_:چی؟
+:من ازت خوشم اومد
_:(سکوت)
+:نمیدونم تو بهم حسی داری یا ن
_:منم دارم جیمین منم بهت علاقه دارم(لبخند)
+:پس میشه یار همیشگیم و مادر بچه هام باشی؟(لبخند)
_:بله میشه(لبخند)
راوی: خب امشب یه شب قشنگی بود البته برای اون دوتا نه برای ما😂. ولی چون جیمین خون آشام بود نتونستن باهم نماز بخونن ولی تا جایی که لب ات با دندون نیش تیز جیمین پاره نشه ادامه دادن.
فردای آن روز:........
این دوتا بهم رسیدن ولی خب من اینجا هستم که نزارم بهم برسن پس منتظر اتفاق هیجان انگیز باشین😉
لایک و کامنت یادتون نره عشقای من❤❤
ویو جیمین:چشمام داشت قرمز میشد که یهو یه تیکه از فیلم جن پرید تو دوربین و ات جیغ زد و افتاد بغلم. منم نمیدونستم باید چیکار کنم.
_:جیمین تو نترسید....
_:ج..جیمین چشمات چرا داره قرمز میشه؟(ترس)
+:ترسیدی؟نترس نور تلویزیون افتاده حتما
_:برای اطمینان خاموشش میکنم و برقارو روشن میکنم
+:نه نمیخوا...
_:همین که گفتم
ویو جیمین:فکر کنم لو برم.
راوی:ات برقا رو روشن کرد و بله دید که چشماش هنوزم قرمز و بعد کم کم دندون نیش جیمین دراومد بیرون و بعد چند ثانیه جیمین تبدیل به خون آشام شد.
_:ت..تو
+:نترس ات توضیح میدم
_:خب بده(وحشت)
+:ببین من یه خون آشامم و شبا وقتی ساعت 12 میشه تبدیل میشم تا ساعت 6 صبح.
_:پس اوندفعه هم خون آشام شده بودی و بهم دروغ گفتی
+:من معذرت میخوام نمیخواستم بترسونمت. به هرحال هیچکس خبر نداره پس ازت میخوام به کسی نگی.
_:باشه نمیگم.
+:هنوزم ازم میترسی؟
_:نه. من تو رویاهام بود که یکی رو ببینم که خون آشام باشه. کلا دوست داشتم شوهرم یا خون آشام باشه یا مافیا(ذوق)
+:حالا که حرفش شد ات میخوام یه چیزی بهت بگم.
_:چی؟
+:من ازت خوشم اومد
_:(سکوت)
+:نمیدونم تو بهم حسی داری یا ن
_:منم دارم جیمین منم بهت علاقه دارم(لبخند)
+:پس میشه یار همیشگیم و مادر بچه هام باشی؟(لبخند)
_:بله میشه(لبخند)
راوی: خب امشب یه شب قشنگی بود البته برای اون دوتا نه برای ما😂. ولی چون جیمین خون آشام بود نتونستن باهم نماز بخونن ولی تا جایی که لب ات با دندون نیش تیز جیمین پاره نشه ادامه دادن.
فردای آن روز:........
این دوتا بهم رسیدن ولی خب من اینجا هستم که نزارم بهم برسن پس منتظر اتفاق هیجان انگیز باشین😉
لایک و کامنت یادتون نره عشقای من❤❤
۳.۹k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.