تک پارتی جونگ کوک
خب رفتن به مدرسه یه اجباره البته برای اونایی که از مدرسه بدشون میاد بعضیا واسه رفتن به مدرسه و درس خوندن التماس میکنن
اما برای ات هیچکدوم نبود برای درس مشتاق نبود دوست اما داشت به مدرسه بره
اما ی چیز بود که تو مدرسه خیلی میترسوندش
اون جونگ کوک بود تنها دوستی که تو مدرسه داشت ...
درسته که تنها دوستش بود اما گاهی رفتارهایی از خودش نشون میداد که باعث ترس ات میشد
به خاطر همین رفتاراش بقیه بهش لقب روانی رو داده بودن
اگه هر کس دیگه ای بود خیلی ناراحت می شد اما اون زره ای برای مهم نبود ....
از اتاقش بیرون رفت از پدر و مادرش خداحافظی کرد و بیرون رفت و به سمت مدرسه حرکت کرد.....
«کلاس درس »
استاد در حال درس دادن بود ات هم داشت تمام نکات مهم رو یادداشت میکرد
میز ها سه نفره بود و جونگ کوک کنار دیوار ات وسط و دوست دیگشون سونگ کانک طرف دیگه مینشست
ات حواسش به هیچ جا نبود فقط روی درس تمرکز کرده بود
جونگ کوک هم بدون توجه به هیچ جا به ات زل زده بود
فقط اون نبود که داشت نگاش میکرد سونگ کانک هم نگاهش روی ات و پاهاش قفل بود
جونگ کوک متوجه این شده بود...رگ گردنش بیرون زده بود و دلش میخواست همونجا کار سونگ کانک رو یک سره کنه
ات نگاهای سنگین رو روی خودش حس میکرد و فکر می کرد بهتره سرش رو بلند نکنه
اونا تا آخر زنگ با نگاهشون ات رو میخوردند و گاهی برای هم خط و نشون میکشیدن ...
زنگ خورد و همه به سمت استارباکس حرکت کردن
ات زود از اون دوتا جدا شد و رفت یه میلک شیک سفارش داد و روی صندلی نشست
از اینکه از اون دوتا راحت شده نفس راحتی کشید
ات : هوفففف ...آخه تا کی میخوان مثل بادیگاردا دنبالم بیان
خستم کردن اصلا معلوم نیست چشونه
جونگ کوک یه شیر موز گرفت و رفت پیش ات نشست
جونگ کوک: ات ....امروز حالت چطوره
ات :خوبم ممنون
در همین هین سونگ کانک اومد و سریع جای اون طرف ات رو پر کرد ...و این باعث اصبانیت جونگ کوک شد ....آخه چرا نمیتونست ی دقیقه با دختر مورد علاقش تنها باشه و حرف دلشو بزنه
دلش میخواست سونگ کانک نباشه...کلن محو شده بره
جونگ کوک: گمشو
سونگ کانک: نمیخوام ....اگه ناراحتی خودت برو
بعدش نگاه گرمی به ات کرد : من میخوام کنار ات جونم بشینم
(ات )
این حس بین دو نفر گیر کردن رو دوست نداشتم
شاید اونا به خاطر من با هم چپ بودن
با گونه های سرخ به سونگ کانک نگاه می کردم ...برای ی لحظه دست گرمی روی رونم حس کردم
نگاه کردم...درست فکر کردم دست سونگ کانک بود سریع از جام پاشدم که هم جونگ کوک هم سونگ کانک با تعجب نگاهم کردن
ات : چطور جرعت میکنی....
جونگ کوک: ات چی شده
ات : این عوضی ....بهم دست میزنه
با دستش به سونگ کانک اشاره کرد و همین باعث شد تا جونگ کوک مثل آتش فشان فعال روشن بشه
سونگ کانک: ات ببین..من...
جونگ کوک محلت نداد تا سونگ حرفشو تموم کنه سمتش رفت و سرشو محکم به میز کوبید نه ی بار نه دو بار بلکه سه بار
همه اونا رو با بهت نگاه می کردن و جمله های مثل ( این روانی و ببینین )( اگه سونگ کانک جون سالم به بر ببره تعجب میکنم )( این روانی و باید ببرن تیمارستان و گرنه کل مدرسه رو قتل عام میکنه )
ات با چشمای اشکی به منظره رو به روش خیره بود حرفای بقیه روی گوشش سنگینی میکرد
سمت جونگ کوک رفت و به زور اون رو از سونگ کانک دور کرد
جونگ کوک دست ات رو گرفت و سمت حیات حرکت کرد
بعد از رفتن به حیاط مسیرشو سمت انباری تعقیر داد
رفتن تو و درو قفل کرد
سریع شروع کرد به چک کردن ات
جونگ کوک: ات تو خوبی...کاری باهات نکرد
ات : من خوبم...اما تو
ات به دستای خونی جونگ کوک نگاه کرد
جونگ کوک: منو ول کن
با دستای خونیش دستای اتو گرفت
کوک : دیگه نمیزارم هم اون سونگ کانک عوض هم هیچ پسر دیگه ای نزدیکت بشه ... ات مال من باش فقط مال من
ات : چ..چی
کوک : دوستت دارم ات
و این شد شروع عشقی در مدرسه و عشقی که بقیه بهش لقب عشق روانیا رو دادن
تا اطلاع ثانوی دیگه تک پارتی نمیزارم فقط فیکو مینویسم
بایی 👋🏼
اما برای ات هیچکدوم نبود برای درس مشتاق نبود دوست اما داشت به مدرسه بره
اما ی چیز بود که تو مدرسه خیلی میترسوندش
اون جونگ کوک بود تنها دوستی که تو مدرسه داشت ...
درسته که تنها دوستش بود اما گاهی رفتارهایی از خودش نشون میداد که باعث ترس ات میشد
به خاطر همین رفتاراش بقیه بهش لقب روانی رو داده بودن
اگه هر کس دیگه ای بود خیلی ناراحت می شد اما اون زره ای برای مهم نبود ....
از اتاقش بیرون رفت از پدر و مادرش خداحافظی کرد و بیرون رفت و به سمت مدرسه حرکت کرد.....
«کلاس درس »
استاد در حال درس دادن بود ات هم داشت تمام نکات مهم رو یادداشت میکرد
میز ها سه نفره بود و جونگ کوک کنار دیوار ات وسط و دوست دیگشون سونگ کانک طرف دیگه مینشست
ات حواسش به هیچ جا نبود فقط روی درس تمرکز کرده بود
جونگ کوک هم بدون توجه به هیچ جا به ات زل زده بود
فقط اون نبود که داشت نگاش میکرد سونگ کانک هم نگاهش روی ات و پاهاش قفل بود
جونگ کوک متوجه این شده بود...رگ گردنش بیرون زده بود و دلش میخواست همونجا کار سونگ کانک رو یک سره کنه
ات نگاهای سنگین رو روی خودش حس میکرد و فکر می کرد بهتره سرش رو بلند نکنه
اونا تا آخر زنگ با نگاهشون ات رو میخوردند و گاهی برای هم خط و نشون میکشیدن ...
زنگ خورد و همه به سمت استارباکس حرکت کردن
ات زود از اون دوتا جدا شد و رفت یه میلک شیک سفارش داد و روی صندلی نشست
از اینکه از اون دوتا راحت شده نفس راحتی کشید
ات : هوفففف ...آخه تا کی میخوان مثل بادیگاردا دنبالم بیان
خستم کردن اصلا معلوم نیست چشونه
جونگ کوک یه شیر موز گرفت و رفت پیش ات نشست
جونگ کوک: ات ....امروز حالت چطوره
ات :خوبم ممنون
در همین هین سونگ کانک اومد و سریع جای اون طرف ات رو پر کرد ...و این باعث اصبانیت جونگ کوک شد ....آخه چرا نمیتونست ی دقیقه با دختر مورد علاقش تنها باشه و حرف دلشو بزنه
دلش میخواست سونگ کانک نباشه...کلن محو شده بره
جونگ کوک: گمشو
سونگ کانک: نمیخوام ....اگه ناراحتی خودت برو
بعدش نگاه گرمی به ات کرد : من میخوام کنار ات جونم بشینم
(ات )
این حس بین دو نفر گیر کردن رو دوست نداشتم
شاید اونا به خاطر من با هم چپ بودن
با گونه های سرخ به سونگ کانک نگاه می کردم ...برای ی لحظه دست گرمی روی رونم حس کردم
نگاه کردم...درست فکر کردم دست سونگ کانک بود سریع از جام پاشدم که هم جونگ کوک هم سونگ کانک با تعجب نگاهم کردن
ات : چطور جرعت میکنی....
جونگ کوک: ات چی شده
ات : این عوضی ....بهم دست میزنه
با دستش به سونگ کانک اشاره کرد و همین باعث شد تا جونگ کوک مثل آتش فشان فعال روشن بشه
سونگ کانک: ات ببین..من...
جونگ کوک محلت نداد تا سونگ حرفشو تموم کنه سمتش رفت و سرشو محکم به میز کوبید نه ی بار نه دو بار بلکه سه بار
همه اونا رو با بهت نگاه می کردن و جمله های مثل ( این روانی و ببینین )( اگه سونگ کانک جون سالم به بر ببره تعجب میکنم )( این روانی و باید ببرن تیمارستان و گرنه کل مدرسه رو قتل عام میکنه )
ات با چشمای اشکی به منظره رو به روش خیره بود حرفای بقیه روی گوشش سنگینی میکرد
سمت جونگ کوک رفت و به زور اون رو از سونگ کانک دور کرد
جونگ کوک دست ات رو گرفت و سمت حیات حرکت کرد
بعد از رفتن به حیاط مسیرشو سمت انباری تعقیر داد
رفتن تو و درو قفل کرد
سریع شروع کرد به چک کردن ات
جونگ کوک: ات تو خوبی...کاری باهات نکرد
ات : من خوبم...اما تو
ات به دستای خونی جونگ کوک نگاه کرد
جونگ کوک: منو ول کن
با دستای خونیش دستای اتو گرفت
کوک : دیگه نمیزارم هم اون سونگ کانک عوض هم هیچ پسر دیگه ای نزدیکت بشه ... ات مال من باش فقط مال من
ات : چ..چی
کوک : دوستت دارم ات
و این شد شروع عشقی در مدرسه و عشقی که بقیه بهش لقب عشق روانیا رو دادن
تا اطلاع ثانوی دیگه تک پارتی نمیزارم فقط فیکو مینویسم
بایی 👋🏼
۱۲.۸k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.