(دنیا سلطنت )
(دنیا سلطنت )
پارت ۱۰
در خمان هالت شب شد و هنوز هم در راه بودن
دوباره شب به پایان رسید و صبح خیلی سرد تر شده بود تا حدی که پتو کوچیکی رو آلیس یخ زده بود آلیس همش میلرزید خدمه ای با خشم گفت
...... : خفشو دیگر
کالسکه ایستاد
آلیس چشم هایش باز کرد با صدا آرام گفت
آلیس: سردم هست .....
خدمه ای دیگر به بزرگ تر اش نگاه کرد و گفت
... : سرد هست و او سنی ندارد ...
خدمه ای نفس عميقي کشید و پتو را رو آلیس انداخت و گفت
.... : بگیر کلفت فکر کردی کسی هستی
آلیس دیگر نمیتوانست حرف بزنه سر اش میشد و شانه اش بکل از کار افتاده بود نمیدونست که شانه ای داره یا نه
بلخره رسیدن آلیس در خواب بود با صدا وحشی همان خدمه بیدار شد
.... : پاشو مگر اینجا هتل هست که اینحوری خوابیدی
آلس چشم هایش را مالید و به دورو ور اش آنگاه کرد مردم ها به آن سو و این سو میرفتن آلیس را از کالسکه پیاده کرد و هول اش داد که خورد به زمین و گفت
.... : پاشو دیگه زود باش دیرمان میشود
آلیس بلند شد و با نفس نفس زدن به راه خدمه ها رفت
بعد از کمی راه رفتن به یه جا ای که مشد گفت بازار رسیدن همه به فروش آدم ها میامدن آلیس لرزه بدی به بدن اش وارد شد ترسيده که این بار به کشور آدمی فروخته میشد آب دهن اش را قور داد خدمه ای با اسلحه ای که دست اش بود زد به شانه آلیس و گفت
.... : زود باش برو
آلیس را هول داد سمت همان آدم ها الیس با خودش میگفت
// یعنی به چه کسی فروخته میشوم خدا کنه این بار آدم خوبی باشه انگار سبزیجات میفرشون نه آدم//
همه آن ها که میخواست فردی را بفروشن به صف ایستاده بودن کم کم شب شد تا نوبت آن ها میرسید بلاخره بعد از کلی ایستادن نوبت آن ها هم رسید
انگار برایه کار ها سلطنتی آن ها را به بردگی میگرفتن
مرده ای که رو صندلی نشسته بود به آلیس نگاهی انداخت و گفت
مرد : این را آورده اید
خدمه ای با احترام گفت
....: بله این دختر خیلی قوی هست و هر کار بخواید برایتان میکند
مرد : خب تو حرف بزن ببینم لال یه کر که نیستی
آلیس: اگه شما کرین بگید من درمانتون میکنم
مرد عصبی شد و بلند شد
مرد: میفهمید که چی میگید
خدمه زود سر اش را پایین و بالا برد و معذرت خواهی کرد
.... : لطفا عذرخواهي من را قبل کنید من معذرت خواهی میکنم از طرف این دختره
مرد خوب بود و مهربان رو صندلی اش نشست و میخواست چیزی بگه که آلیس گفت
آلیس: سرورم گستاخی مرا ببخشید شما از من پرسیدید چیزی بگم که لال نباشم خب من چی میگفتم
میگفتم غذا خورده اید یا ازدواج کرده اید چی میگفتم
مرد خندی کرد از رفتار آلیس
مرد: درست میگوید شما ...
قیمت مناسب را گفت و خدمه ها قبول کردن انگار داشتن گوسفند میگرفتن این دختر را به قیمتی خیلی کم فروختن همان خدمه روبه آلیس کرد و گفت
.... : دیگه باید دست از اون حرف های خودت برداری
برات بد تموم میشه
آلیس تک خندی کرد
آلیس: هر چقدر هم باشه اون ها بهتر از نیش عقرب و سوختن توست زنجیر که در آتش میسوخت را در شانه کسی میگذاشت هست
خدمه ای خنده کرد و گفت
.... : تو واقعا خوش شانس هستی
بعد از حرف اش راه اش را ادامه داد همان مرد نگاهی به آلیس انداخت و گفت
مرد : تو آخرین کسی نیستی که امسال خریده شده بیا بریم
از رو صندلی اش بلند شد و آلیس هم پشته سر اش قدم برداشت او نمیدانست دیگر چه بدبختی ها در انتظار اش هست یعنی این بار باهاش چیکار میکردن اون جا ای که این شیش ماه را گذروند برایش جهنم بود ولی باز هم زنده ماند و تلاش به جنگیدن را راها نکرد
آلیس با خودش گفت
// شانم درد میکنه چیکار کنم دیگر خدمه آنا نیست تا درمان اش کنن کاش به این آقا بگویم نه نباید بهش عتماد کنم اما شنیده بودم که شاه دوخت فرانسه به قتل رسیده یعنی چجوری مرده هست اصلا شاید کشتن اش هالا هر چی به من ربطی ندارد //
@h41766101
پارت ۱۰
در خمان هالت شب شد و هنوز هم در راه بودن
دوباره شب به پایان رسید و صبح خیلی سرد تر شده بود تا حدی که پتو کوچیکی رو آلیس یخ زده بود آلیس همش میلرزید خدمه ای با خشم گفت
...... : خفشو دیگر
کالسکه ایستاد
آلیس چشم هایش باز کرد با صدا آرام گفت
آلیس: سردم هست .....
خدمه ای دیگر به بزرگ تر اش نگاه کرد و گفت
... : سرد هست و او سنی ندارد ...
خدمه ای نفس عميقي کشید و پتو را رو آلیس انداخت و گفت
.... : بگیر کلفت فکر کردی کسی هستی
آلیس دیگر نمیتوانست حرف بزنه سر اش میشد و شانه اش بکل از کار افتاده بود نمیدونست که شانه ای داره یا نه
بلخره رسیدن آلیس در خواب بود با صدا وحشی همان خدمه بیدار شد
.... : پاشو مگر اینجا هتل هست که اینحوری خوابیدی
آلس چشم هایش را مالید و به دورو ور اش آنگاه کرد مردم ها به آن سو و این سو میرفتن آلیس را از کالسکه پیاده کرد و هول اش داد که خورد به زمین و گفت
.... : پاشو دیگه زود باش دیرمان میشود
آلیس بلند شد و با نفس نفس زدن به راه خدمه ها رفت
بعد از کمی راه رفتن به یه جا ای که مشد گفت بازار رسیدن همه به فروش آدم ها میامدن آلیس لرزه بدی به بدن اش وارد شد ترسيده که این بار به کشور آدمی فروخته میشد آب دهن اش را قور داد خدمه ای با اسلحه ای که دست اش بود زد به شانه آلیس و گفت
.... : زود باش برو
آلیس را هول داد سمت همان آدم ها الیس با خودش میگفت
// یعنی به چه کسی فروخته میشوم خدا کنه این بار آدم خوبی باشه انگار سبزیجات میفرشون نه آدم//
همه آن ها که میخواست فردی را بفروشن به صف ایستاده بودن کم کم شب شد تا نوبت آن ها میرسید بلاخره بعد از کلی ایستادن نوبت آن ها هم رسید
انگار برایه کار ها سلطنتی آن ها را به بردگی میگرفتن
مرده ای که رو صندلی نشسته بود به آلیس نگاهی انداخت و گفت
مرد : این را آورده اید
خدمه ای با احترام گفت
....: بله این دختر خیلی قوی هست و هر کار بخواید برایتان میکند
مرد : خب تو حرف بزن ببینم لال یه کر که نیستی
آلیس: اگه شما کرین بگید من درمانتون میکنم
مرد عصبی شد و بلند شد
مرد: میفهمید که چی میگید
خدمه زود سر اش را پایین و بالا برد و معذرت خواهی کرد
.... : لطفا عذرخواهي من را قبل کنید من معذرت خواهی میکنم از طرف این دختره
مرد خوب بود و مهربان رو صندلی اش نشست و میخواست چیزی بگه که آلیس گفت
آلیس: سرورم گستاخی مرا ببخشید شما از من پرسیدید چیزی بگم که لال نباشم خب من چی میگفتم
میگفتم غذا خورده اید یا ازدواج کرده اید چی میگفتم
مرد خندی کرد از رفتار آلیس
مرد: درست میگوید شما ...
قیمت مناسب را گفت و خدمه ها قبول کردن انگار داشتن گوسفند میگرفتن این دختر را به قیمتی خیلی کم فروختن همان خدمه روبه آلیس کرد و گفت
.... : دیگه باید دست از اون حرف های خودت برداری
برات بد تموم میشه
آلیس تک خندی کرد
آلیس: هر چقدر هم باشه اون ها بهتر از نیش عقرب و سوختن توست زنجیر که در آتش میسوخت را در شانه کسی میگذاشت هست
خدمه ای خنده کرد و گفت
.... : تو واقعا خوش شانس هستی
بعد از حرف اش راه اش را ادامه داد همان مرد نگاهی به آلیس انداخت و گفت
مرد : تو آخرین کسی نیستی که امسال خریده شده بیا بریم
از رو صندلی اش بلند شد و آلیس هم پشته سر اش قدم برداشت او نمیدانست دیگر چه بدبختی ها در انتظار اش هست یعنی این بار باهاش چیکار میکردن اون جا ای که این شیش ماه را گذروند برایش جهنم بود ولی باز هم زنده ماند و تلاش به جنگیدن را راها نکرد
آلیس با خودش گفت
// شانم درد میکنه چیکار کنم دیگر خدمه آنا نیست تا درمان اش کنن کاش به این آقا بگویم نه نباید بهش عتماد کنم اما شنیده بودم که شاه دوخت فرانسه به قتل رسیده یعنی چجوری مرده هست اصلا شاید کشتن اش هالا هر چی به من ربطی ندارد //
@h41766101
۳۳۹
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.