فیک جین قلعه سیاه
فیک جین قلعه سیاه
(پارت ۳۷ )
از زبان ات
فقط من دوست دارم توی یه باغ واسم جشن بگیرین گفتم عمرن بهم معصومانه نگاه کرد گفتم باشه ولی اجاره ای نه من یه باغ دارم گفت باشه گفتم خب فردا برات تولد میگیرم رفت توی اتاقش گفتم خدایا چرا من دارم ناز این بچه رو میکشم همش تقصیر این یوری مار سفت یوری گفت ات داری یه کار خیر میکنی غر نزن گفتم خب بابا من دارم میرم که بونا کوچولو دوباره اومد گفت ابجی ات یه خواهش ازت دارم گفتم جااااان ابجی ات دیگه چی من با ات خالی راحت ترم حالا خیلی خب درخواستت چیه گفت داداش جین نیست میشه اونم باشه گفتم اون نمیاد البته من نمیخوام فعلان بیاد گفت ازش بدت میاد گفتم بونا بتو مربوط نیس گفت من میخوام داداشم باشه پاشو کبوند به زمین گفت میخوام یوری گفت باشه کوچولو بهش یه چپی نگاه کردم گفتم من میخوام جای جین امن باش بعد اه بیخیال
از زبا جین
توی بیمارستان بودم یوری اومد گفت سلام گفتم سلام چطوری گفت هعی از توچخبر گفتم ازمن که بیخیال ات انقدر منتظر بود من برم که نخواست حتی بدونه من خوبم یانه گفت جین زود قضاوت نکن گفتم حالاچرا یاد مارو کردی گفت فردا تولد بونا کوچیکس وخواسته تو باشی گفتم من که با اون بچه صمیمی نبودم پس نبود منوحس نمیکنه گفت جین اون بچه توی دعوا تو ات هیچ نقشی نداشته پس خرابش نکن یه روزه گفتم باشه اما زود میرم فقط ده دقیقه فقط بخاطر اون بچه
(پارت ۳۷ )
از زبان ات
فقط من دوست دارم توی یه باغ واسم جشن بگیرین گفتم عمرن بهم معصومانه نگاه کرد گفتم باشه ولی اجاره ای نه من یه باغ دارم گفت باشه گفتم خب فردا برات تولد میگیرم رفت توی اتاقش گفتم خدایا چرا من دارم ناز این بچه رو میکشم همش تقصیر این یوری مار سفت یوری گفت ات داری یه کار خیر میکنی غر نزن گفتم خب بابا من دارم میرم که بونا کوچولو دوباره اومد گفت ابجی ات یه خواهش ازت دارم گفتم جااااان ابجی ات دیگه چی من با ات خالی راحت ترم حالا خیلی خب درخواستت چیه گفت داداش جین نیست میشه اونم باشه گفتم اون نمیاد البته من نمیخوام فعلان بیاد گفت ازش بدت میاد گفتم بونا بتو مربوط نیس گفت من میخوام داداشم باشه پاشو کبوند به زمین گفت میخوام یوری گفت باشه کوچولو بهش یه چپی نگاه کردم گفتم من میخوام جای جین امن باش بعد اه بیخیال
از زبا جین
توی بیمارستان بودم یوری اومد گفت سلام گفتم سلام چطوری گفت هعی از توچخبر گفتم ازمن که بیخیال ات انقدر منتظر بود من برم که نخواست حتی بدونه من خوبم یانه گفت جین زود قضاوت نکن گفتم حالاچرا یاد مارو کردی گفت فردا تولد بونا کوچیکس وخواسته تو باشی گفتم من که با اون بچه صمیمی نبودم پس نبود منوحس نمیکنه گفت جین اون بچه توی دعوا تو ات هیچ نقشی نداشته پس خرابش نکن یه روزه گفتم باشه اما زود میرم فقط ده دقیقه فقط بخاطر اون بچه
۶.۱k
۲۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.