ی روز صبح کوک زودتر از ات بیدار شد۶ بود رفت و کاراشو کرد
ی روز صبح کوک زودتر از ات بیدار شد۶ بود رفت و کاراشو کرد و رفت صبحونه خورد
بعد از اینکه ات بیدار شد اومد صبحونه خورد و کمک مادر کوک کرد وقتی که کوک رفت سر کار توی راه به خودش گفت نمیدونم چرا عاشق ات شدم و بهش علاقه پیدا کردم
ات هم موقع کار کردن اروم به خودش گفت
نمیدونم چرا از امروز به کوک علاقه پیدا کردم و عاشقش شدم
شب وقتی کوک از سر کار اومد شامش رو خورد و رفت توی اتاقش ات هم اونجا بود
کوک: ات ی لحظه بیا کارت دارم
ات: باشه
ات رفت پیش کوک و گفته چه کارم داری
کوک: ات راستش من عاشقت شدم
ات: راستش کوک منم همینطور
از امروز عاشقت شدم
کوک : خب خانم ات میای بغلم
ات : اومدم بغلت
موقع خواب کوک و ات همو تا صبح بغل کرده بودن و خوابیده بودن
بعد از اینکه ات بیدار شد اومد صبحونه خورد و کمک مادر کوک کرد وقتی که کوک رفت سر کار توی راه به خودش گفت نمیدونم چرا عاشق ات شدم و بهش علاقه پیدا کردم
ات هم موقع کار کردن اروم به خودش گفت
نمیدونم چرا از امروز به کوک علاقه پیدا کردم و عاشقش شدم
شب وقتی کوک از سر کار اومد شامش رو خورد و رفت توی اتاقش ات هم اونجا بود
کوک: ات ی لحظه بیا کارت دارم
ات: باشه
ات رفت پیش کوک و گفته چه کارم داری
کوک: ات راستش من عاشقت شدم
ات: راستش کوک منم همینطور
از امروز عاشقت شدم
کوک : خب خانم ات میای بغلم
ات : اومدم بغلت
موقع خواب کوک و ات همو تا صبح بغل کرده بودن و خوابیده بودن
۳.۳k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳