trust me part. 31
کت سیاه چرمی پوشیده بودم موهامو بالا سرم بسته بودم دستکش های سیاه هم رو دستم کردم و با چکمه های تنگ و شلوار سیاه چسب پاهم پام بود
تفنگمو چک کردم و از اتاقی که کلی خاطر بد توش داشتم امدم بیرون
از اون دختر شکننده تبدیل شده بودم به کسی که دنبال انتقام عزیز ترین کساشه
از پله ها امدم پایین دیدم همه جمع شدن
+ خب همه چیز امادست؟
ته: اره همه چیز امدس حتی چیزایی که پیش بینی کردیم
سرمو تکون دادم و سرمو سمت جین کردم
+به همه اسلحه هاشون رو دادی؟.
جین: اره
+ خب منتظر چی هستین حرکت کنین
همه سوار ماشین ها شدیمو حرکت کردیم
به یونگی میس انداختم
(پیام ماها) شما زود تر برید من جایی کار دارم
یونگی: اوکی
فرمون رو چرخوندم و جهت ماشین رو عوض کردم
بالاخره رسیدم
پیاده شدمو رفتم سمتش
+ سلام جیمیم من امدم.
وبازم اون سکوت مزخرف همیشه وقتی میام باهاش حرف بزنم فقط منم حرف میزنم چون اون فقط الان خاکسترشه نه خودش
+امروز امدم بگم قراره برم دیگه کارمو عملی کنم بهت قول داده بودم که انتقامت رو بگیرم
هوپی: چه انتقامی؟
سرمو برگردنومم و با شخصی که پشتم دیدم چشمام چهارتا شد
روی زمین افتادم و به کسی که حتی فکرشم نمی کردم زنده باشه نگاه می کردم
هوپی: ماها خوبی؟؟؟
+هو...هوپی ت....... و خ.. خودتی؟
دستشو سمتم گرفت و بلند کرد
هوپی: خوبی؟؟؟ چیزت که نشد؟
+ تو..و چجوری زنده شدی؟
(چند دقیقه بعد)
توی ماشین نشسته بودیم و داشتم اب می خوردم
هوپی: الان بهتری؟
سرمو تکون دادم
هوپی: خب الان به پسرا زنگ بزن بگو برگردن بیان جایی که بهت می گم
گوشیمو برداشتو با دست پاچگی به یونگی زنگ زدم بعد دوتا بوق برش داشت
یونگی: الو ؟ ماها کجایی؟
+سلام یونگی برگریدن همه چیز کنسله
یونگی:یعنی چی؟ خوبی تو؟ داری چی می گی؟
صدام میلرزید
+ یونگی برگردین لطفا بیاین جایی که براتون میفرستم چند تا از بادیگارد ها رو که خیلی بهشون اعتماد داری رو بیار بقیه رو بفرست برن
یونگی: خوبی ماها؟ چیزی شده؟
دیگه نمی تونستم جلو خودمو بگیرم زدم زیر گریه
که گوشی از دستم کشیده شد
هوپی : یونگی
یونگی: . .......
هوپی: منم هوسوک
یونگی: ه........ هو... سوک
ته:چی داری می گی؟ هوسوک مرده
(از دیدی یونگی)
ماها بهم زنگ زد بود حس می کردم یک جوریه ولی گفتم شاید به خاطر این که رفته پیش جیمین این جوری شده بعد این که زد زیر گریه فهمیدم یک چیزیش هست
یونگی: ماها گریه نکن
ادامه پست بعدی😁
تفنگمو چک کردم و از اتاقی که کلی خاطر بد توش داشتم امدم بیرون
از اون دختر شکننده تبدیل شده بودم به کسی که دنبال انتقام عزیز ترین کساشه
از پله ها امدم پایین دیدم همه جمع شدن
+ خب همه چیز امادست؟
ته: اره همه چیز امدس حتی چیزایی که پیش بینی کردیم
سرمو تکون دادم و سرمو سمت جین کردم
+به همه اسلحه هاشون رو دادی؟.
جین: اره
+ خب منتظر چی هستین حرکت کنین
همه سوار ماشین ها شدیمو حرکت کردیم
به یونگی میس انداختم
(پیام ماها) شما زود تر برید من جایی کار دارم
یونگی: اوکی
فرمون رو چرخوندم و جهت ماشین رو عوض کردم
بالاخره رسیدم
پیاده شدمو رفتم سمتش
+ سلام جیمیم من امدم.
وبازم اون سکوت مزخرف همیشه وقتی میام باهاش حرف بزنم فقط منم حرف میزنم چون اون فقط الان خاکسترشه نه خودش
+امروز امدم بگم قراره برم دیگه کارمو عملی کنم بهت قول داده بودم که انتقامت رو بگیرم
هوپی: چه انتقامی؟
سرمو برگردنومم و با شخصی که پشتم دیدم چشمام چهارتا شد
روی زمین افتادم و به کسی که حتی فکرشم نمی کردم زنده باشه نگاه می کردم
هوپی: ماها خوبی؟؟؟
+هو...هوپی ت....... و خ.. خودتی؟
دستشو سمتم گرفت و بلند کرد
هوپی: خوبی؟؟؟ چیزت که نشد؟
+ تو..و چجوری زنده شدی؟
(چند دقیقه بعد)
توی ماشین نشسته بودیم و داشتم اب می خوردم
هوپی: الان بهتری؟
سرمو تکون دادم
هوپی: خب الان به پسرا زنگ بزن بگو برگردن بیان جایی که بهت می گم
گوشیمو برداشتو با دست پاچگی به یونگی زنگ زدم بعد دوتا بوق برش داشت
یونگی: الو ؟ ماها کجایی؟
+سلام یونگی برگریدن همه چیز کنسله
یونگی:یعنی چی؟ خوبی تو؟ داری چی می گی؟
صدام میلرزید
+ یونگی برگردین لطفا بیاین جایی که براتون میفرستم چند تا از بادیگارد ها رو که خیلی بهشون اعتماد داری رو بیار بقیه رو بفرست برن
یونگی: خوبی ماها؟ چیزی شده؟
دیگه نمی تونستم جلو خودمو بگیرم زدم زیر گریه
که گوشی از دستم کشیده شد
هوپی : یونگی
یونگی: . .......
هوپی: منم هوسوک
یونگی: ه........ هو... سوک
ته:چی داری می گی؟ هوسوک مرده
(از دیدی یونگی)
ماها بهم زنگ زد بود حس می کردم یک جوریه ولی گفتم شاید به خاطر این که رفته پیش جیمین این جوری شده بعد این که زد زیر گریه فهمیدم یک چیزیش هست
یونگی: ماها گریه نکن
ادامه پست بعدی😁
۱۵.۰k
۲۸ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.