ازدواج اجباری❤🥀⛓️ 𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟓
ازدواج اجباری❤🥀⛓️ 𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟓
تهیونگ ویو :
داشت با تلفن حرف میزد. یهو بی اختیار گوشیو ازش گرفتم و روش خیمه زدم. بدون اینکه خودم بفهمم. واقعا عجیب بود. ولی نمیخواستم تموم شه. حس خوبی داشتم. به چشماش خیره شدم. اولش تقلا میکرد ولی اونم به من خیره شد . بعد از چند ثانیه از روش بلند شدم. کمرشو گرفتم و سینشو چسبوندم به سینه خودم : بیشتر از این تحریکم نکن. وقتیم مستم لباسای باز نپوش. تحریکم میکنی.
ولش کردم کردم. نمیتونست حرف بزنه. خیلی تعجب کرده بود . پوزخند زدم . راننده در ماشینو باز کرد : رسیدیم قربان.
از ماشین پیاده شدم. اونم پشت سرم اومد.
ا/ت ویو :
زبونم بند اومده بود هیچی نمیتونستم بگم.
فقط به سمت خونه حرکت میکردم. تهیونگ تا رسید به اتاق خودشو رو تختش رها کرد. (تختاشون جدا هست)
منم لباسام رو عوض کردم. به سمت تختم رفتم.
ولی یکدفعه.......
لایک یادتون نره 💖
تهیونگ ویو :
داشت با تلفن حرف میزد. یهو بی اختیار گوشیو ازش گرفتم و روش خیمه زدم. بدون اینکه خودم بفهمم. واقعا عجیب بود. ولی نمیخواستم تموم شه. حس خوبی داشتم. به چشماش خیره شدم. اولش تقلا میکرد ولی اونم به من خیره شد . بعد از چند ثانیه از روش بلند شدم. کمرشو گرفتم و سینشو چسبوندم به سینه خودم : بیشتر از این تحریکم نکن. وقتیم مستم لباسای باز نپوش. تحریکم میکنی.
ولش کردم کردم. نمیتونست حرف بزنه. خیلی تعجب کرده بود . پوزخند زدم . راننده در ماشینو باز کرد : رسیدیم قربان.
از ماشین پیاده شدم. اونم پشت سرم اومد.
ا/ت ویو :
زبونم بند اومده بود هیچی نمیتونستم بگم.
فقط به سمت خونه حرکت میکردم. تهیونگ تا رسید به اتاق خودشو رو تختش رها کرد. (تختاشون جدا هست)
منم لباسام رو عوض کردم. به سمت تختم رفتم.
ولی یکدفعه.......
لایک یادتون نره 💖
۱۵.۴k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.