*پارت آخر*
یه هفته بعد ؛ ویو ا.ت:
این روزا همه چی با جیمین خوب پیش میرفت ولی انگار چیزی کمه
خودمم نمیدونم دقیقا چه حسیه که دارم ولی شاید دلتنگ تهیونگم
اون حافظمو پاک کرده بود و به اجبار منو کنار خودش نگه داشته بود ولی بازم دوسش داشتم
جیمین آروم دستامو گرفت و لبخندی زد
_دلتنگشی نه؟
+چ...چی؟
_تو دوسش داری...میتونم از چشمات بخونم فکر میکردم وقتی حافظتو به دست بیاری مثل قبل عاش منی ولی اینطور نبود
+درسته اون حافظمو پاک کرد ولی سلامتیمو برگردوند...نمیتونم خاطرات خوبی ک باهاش دارمو فراموش کنم
_پس خاطرات من و تو چی ا.ت؟من برات هر کاری کردم...
+من دوست دارم جیمینا ولی...
منتظر نگام کرد
_ولی چی؟
+ولی تهیونگو هم دوست دارم...تو میتونی بدون من زندگی کنی ولی تهیونگ نه...بعد از اونشب حتی مدرسه هم نیومد
آروم گونمو بوسید
_بیا بریم...الان کلاس شروع میشه
دستمو گذاشتم تو دستش و با هم به سمت کلاس رفتیم
ویو جیمین:
حرفای یونگی تو سرم می چرخید
*از چیزی ک مال تو نیست دور بمون*
*اون دیگه دوست دختر تهیونگه و دوسش داره*
*تورو به یاد نمیاره*
حق با یونگی بود...
کاش هیچوقت تلاش نمیکردم دوباره مال خودم بکنمش
ولی حالا ک شده...
اونشبی ک باهم حرف زده بودیم تعقیبش کرده بودم و آدرس خونشو میدونستم...
امیدوارم از اونجا نرفته باشه
پرش زمانی ؛ رفتن جیمین به خونه تهیونگ:
زنگ درو زدم و منتظر موندم
در آروم باز شد...
تهیونگ بود ، همینکه نگاهش بهم افتاد خواست درو ببنده ک پامو گذاشتم لای در
_صبر کن...میخوام باهات حرف بزنم
×چه حرفی؟؟میخوای تحقیرم کنی و بگی ا.ت دوست نداشت و این مزخرفات؟
_یه نفر بهم گفت از چیزی که مال من نیس دور بمونم...
×منظورت چیه؟!
_اون مال توعه ...حتی اگه قبلا عاشقم بود...میگفت دلش برات تنگ شده و دوست داره...لطفا برگرد پیشش...
×پس...
_من دوسش دارم...اینکه اون خوشحال باشه منو هم خوشحال میکنه
اینو گفتم و سریع ازش دور شدم
ویو ا.ت؛ روز بعد؛مدرسه:
روی نیمکتی ک کنار درخت صد ساله مدرسه بود نشستم...
همونجایی ک همیشه با تهیونگ میومدم
+دلم برات تنگ شده کیم ته ته
بلند شدم و اروم اسم من و تهیونگو ک روی تنه ی درخت بود لمس کردم
+ینی میشه دوباره ببینمت؟
دستی آروم دورم حلقه شد فکر کردم جیمینه ولی با حس عطر تلخش
نفسم تو سینه حبس شد
×ینی اینقد دلت برام تنگ شده بود؟
+ت...تهیونگ؟
_دست کشیدن ازت سخت ترین تصمیم زندگیم خوشحالم ک بازم دارمت
+منم خوشحالم ک دوباره میبینمت
نگاهم به جیمین ک از دور با لبخند بهمون خیره شده بود افتاد
پس اون تهیونگو برگردونه بود...
ازش ممنونم ک باعث شد زندگیم دوباره رنگ بگیره...
غیرع منتظرع بود🗿
#اتک
این روزا همه چی با جیمین خوب پیش میرفت ولی انگار چیزی کمه
خودمم نمیدونم دقیقا چه حسیه که دارم ولی شاید دلتنگ تهیونگم
اون حافظمو پاک کرده بود و به اجبار منو کنار خودش نگه داشته بود ولی بازم دوسش داشتم
جیمین آروم دستامو گرفت و لبخندی زد
_دلتنگشی نه؟
+چ...چی؟
_تو دوسش داری...میتونم از چشمات بخونم فکر میکردم وقتی حافظتو به دست بیاری مثل قبل عاش منی ولی اینطور نبود
+درسته اون حافظمو پاک کرد ولی سلامتیمو برگردوند...نمیتونم خاطرات خوبی ک باهاش دارمو فراموش کنم
_پس خاطرات من و تو چی ا.ت؟من برات هر کاری کردم...
+من دوست دارم جیمینا ولی...
منتظر نگام کرد
_ولی چی؟
+ولی تهیونگو هم دوست دارم...تو میتونی بدون من زندگی کنی ولی تهیونگ نه...بعد از اونشب حتی مدرسه هم نیومد
آروم گونمو بوسید
_بیا بریم...الان کلاس شروع میشه
دستمو گذاشتم تو دستش و با هم به سمت کلاس رفتیم
ویو جیمین:
حرفای یونگی تو سرم می چرخید
*از چیزی ک مال تو نیست دور بمون*
*اون دیگه دوست دختر تهیونگه و دوسش داره*
*تورو به یاد نمیاره*
حق با یونگی بود...
کاش هیچوقت تلاش نمیکردم دوباره مال خودم بکنمش
ولی حالا ک شده...
اونشبی ک باهم حرف زده بودیم تعقیبش کرده بودم و آدرس خونشو میدونستم...
امیدوارم از اونجا نرفته باشه
پرش زمانی ؛ رفتن جیمین به خونه تهیونگ:
زنگ درو زدم و منتظر موندم
در آروم باز شد...
تهیونگ بود ، همینکه نگاهش بهم افتاد خواست درو ببنده ک پامو گذاشتم لای در
_صبر کن...میخوام باهات حرف بزنم
×چه حرفی؟؟میخوای تحقیرم کنی و بگی ا.ت دوست نداشت و این مزخرفات؟
_یه نفر بهم گفت از چیزی که مال من نیس دور بمونم...
×منظورت چیه؟!
_اون مال توعه ...حتی اگه قبلا عاشقم بود...میگفت دلش برات تنگ شده و دوست داره...لطفا برگرد پیشش...
×پس...
_من دوسش دارم...اینکه اون خوشحال باشه منو هم خوشحال میکنه
اینو گفتم و سریع ازش دور شدم
ویو ا.ت؛ روز بعد؛مدرسه:
روی نیمکتی ک کنار درخت صد ساله مدرسه بود نشستم...
همونجایی ک همیشه با تهیونگ میومدم
+دلم برات تنگ شده کیم ته ته
بلند شدم و اروم اسم من و تهیونگو ک روی تنه ی درخت بود لمس کردم
+ینی میشه دوباره ببینمت؟
دستی آروم دورم حلقه شد فکر کردم جیمینه ولی با حس عطر تلخش
نفسم تو سینه حبس شد
×ینی اینقد دلت برام تنگ شده بود؟
+ت...تهیونگ؟
_دست کشیدن ازت سخت ترین تصمیم زندگیم خوشحالم ک بازم دارمت
+منم خوشحالم ک دوباره میبینمت
نگاهم به جیمین ک از دور با لبخند بهمون خیره شده بود افتاد
پس اون تهیونگو برگردونه بود...
ازش ممنونم ک باعث شد زندگیم دوباره رنگ بگیره...
غیرع منتظرع بود🗿
#اتک
۵۹.۲k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.