جوجه اردک زشت پارت۹ بخش اول
قسمت نهم
از اتاقش اومدم بیرون و رفتم داخل حیاط نفسمو فرستادم بیرون تا به عصابم مسلط باشم،بهتر بود یه چند دقیقه با خودم تنها میبودم تا از اعصبانیتم کم شه برای همین رفتم پشت عمارت و روی تخته سنگی که رو به روی گلای رز قرمز و صورتی بود نشستم سرمو به سمت آسمون گرفتم و چشمامو بستم.
_ چه چیزی ناراحتت کرده؟.
چشمامو باز کردم و به دوربرم نگاه کردم ولی کسیو ندیدم.
لونا:شما کی هستین؟.
_من صدای درونتم،بهم بگو چه چیزی ناراحتت کرده؟.
نشخندی زدم و گفتم.
لونا: صدای درونمی؟جالبه.
خندید
_ کجاش جالبه.
لونا: نمیدونم.
با دیدن جونگکوک که سرش پایین بود و داشت زیر لب چیزی میگفت از روی تخته سنگ بلند شدم خواستم برم سمتم که با دادی که زد ترسیده دستمو گذاشتم روی قلبم.
کوک:جمن شیییی شیرموزامو از حلقومت میکشم بیرون از مردی خودتو بهم نشون بده.
با پریدن چیزی از روی درخت جیغ خفیفی کشیدم .
_ یاااا جونگکوکا چقدره تو خسیسی چند لیتر شیرموز بودا.
با تعجب به پسری که از روی درخت پریده بود نگاه میکردم.
کوک:یااا جمن شییی تا آخر شب وقت داری تا برام شیرموز جور کنی اگه نه از همین عمارت پرتت میکنم بیرون.
پسری که تازه فهمیدم اسمش جمنه از جیبم کیف پولشو درآورد و چندتا اسکناس داد به جونگکوک و با اخمی که بین وسط ابروهاش جا خوش کرده بود گفت.
_بیا نمیدونستم اینقدره تو خسیس.
جونگکوک با خنده مرموزی پولو از دست جمن گرفت.نگاه پسره جمن به من افتاد.
_جونگکوک معرفی نمیکنی؟.
جونگکوک با دیدنم لبخندی زد و به شوخی گفت.
کوک:کنیز جدید مین یونگی لونا کوزت هستن.
قبل از اینکه جمن چیزی بگه گفتم.
لونا: آقای جمن شی شما خجالت نمیکشی میای خلوت یه آدمو خراب میکنی؟.
اولش با تعجب نگام کرد ولی بعد تعجبش جاشو به خنده داد و شروع کرد به خندیدن.
_ببخشید خودمو معرفی نکردم پارک جیمین هستم و متاسفم که خلوتتو خراب کردم
لونا:اشکالی نداره
تهیونگ:بچه ها ببینید کیو آوردم.
با دیدن پسر بچه ای فوق العاده کیوت و خوشگل چهار ساله که دست تهیونگ رو گرفته بود جیغ خفیفی کشیدم و با ذوق رفتم سمت تهیونگ.
لونا:وای خدای من چقدره این خوشگله و نازه.
تهیونگ با ابهت ساختگی گفت.
ته:اره دیگه به خودم رفته.
اخمی کردم و چیزی نگفتم. جونگکوکاومد جلو و بچه رو توی بغلش گرفت.
کوک: خوشگل عمو میری بغل خاله سوسکه؟.
با اعتراض گفتم.
لونا:اولا خاله سوسکه عمته دوما اگه من خاله سوسکم توهم آقا موشه ای.
جونگکوک چینی به صورتش داد .
کوک:خودتو به من ننداز عمرا بگیرمت.
با حرفش جیمین تهیونگ خندیدن برا اینکه که کم نیارم گفتم.
لونا:از خدات باشه من به این خوبی.
کوک:از خدام نیست.
رفتم جلو و بچه رو از بغلش گرفتم.
لونا:اسمت چیه؟.
معلوم بود داره ازم خجالت میکشه چون سرشو انداخته بود زمین.
جیمین: اوه این پسره تا یه دقیقه پیش داشت موهای سایارو میکشید الان اینجا اینقدره با ادبه.
بهش نمیخورد شیطون باشه با کنجکاوی رو به جیمین گفتم.
لونا:این پسرته؟.
خندید.
جیمین:نه پسر جینه هیونگه.
اهانی گفتم و بچه رو دادم به جونگکوک.
لونا:من برم دیگه کار دارم.
با خدافظی کردن رفتم سمت اتاق شوگا ،،،،وقتی به اتاقش رسیدم با تردید در زدم با اجازه دادنش در اتاقشو باز کردم و وارد شدم.
شوگا:خوبه خودت اومدی خواستم بیام دنبالت.
لونا:اومدم اتاقتون رو تمیز کنم برم.
اومد سمتم و با اعصبانیت به لباسم نگاه کرد.
شوگا:مگه نگفته بودم برو عوض کن،باید برات چندتا قانون بزارم تا آدم بشی اگه ازشون سر پیچی کنی تنبیه میشی.
با تعجب بهش نگاه کردم .
شوگا:قانون اول به هیچ عنوان حق نداری با پسری حرف بزنی ،قانون دوم هر کاری که من بگم بدون چون و چرا باید ازش اطاعت کنی ،قانون سوم هر وقت کارت داشتم باید قبل پنج دقیقه خودتو برسونی و قانون آخر همه قانونا یادت باشه.
عصبانی دستمو مشت کرد و گفتم.
لونا:هه چیکارمی که برام تعیین تکلیف میکنی؟
دستاشو گذاشت داخل جیبش.
شوگا:از امروز به بعد همه کارتم و اینم توی مغزت فرو کن از این به بعد صاحب منم و مال منی.
از اتاقش اومدم بیرون و رفتم داخل حیاط نفسمو فرستادم بیرون تا به عصابم مسلط باشم،بهتر بود یه چند دقیقه با خودم تنها میبودم تا از اعصبانیتم کم شه برای همین رفتم پشت عمارت و روی تخته سنگی که رو به روی گلای رز قرمز و صورتی بود نشستم سرمو به سمت آسمون گرفتم و چشمامو بستم.
_ چه چیزی ناراحتت کرده؟.
چشمامو باز کردم و به دوربرم نگاه کردم ولی کسیو ندیدم.
لونا:شما کی هستین؟.
_من صدای درونتم،بهم بگو چه چیزی ناراحتت کرده؟.
نشخندی زدم و گفتم.
لونا: صدای درونمی؟جالبه.
خندید
_ کجاش جالبه.
لونا: نمیدونم.
با دیدن جونگکوک که سرش پایین بود و داشت زیر لب چیزی میگفت از روی تخته سنگ بلند شدم خواستم برم سمتم که با دادی که زد ترسیده دستمو گذاشتم روی قلبم.
کوک:جمن شیییی شیرموزامو از حلقومت میکشم بیرون از مردی خودتو بهم نشون بده.
با پریدن چیزی از روی درخت جیغ خفیفی کشیدم .
_ یاااا جونگکوکا چقدره تو خسیسی چند لیتر شیرموز بودا.
با تعجب به پسری که از روی درخت پریده بود نگاه میکردم.
کوک:یااا جمن شییی تا آخر شب وقت داری تا برام شیرموز جور کنی اگه نه از همین عمارت پرتت میکنم بیرون.
پسری که تازه فهمیدم اسمش جمنه از جیبم کیف پولشو درآورد و چندتا اسکناس داد به جونگکوک و با اخمی که بین وسط ابروهاش جا خوش کرده بود گفت.
_بیا نمیدونستم اینقدره تو خسیس.
جونگکوک با خنده مرموزی پولو از دست جمن گرفت.نگاه پسره جمن به من افتاد.
_جونگکوک معرفی نمیکنی؟.
جونگکوک با دیدنم لبخندی زد و به شوخی گفت.
کوک:کنیز جدید مین یونگی لونا کوزت هستن.
قبل از اینکه جمن چیزی بگه گفتم.
لونا: آقای جمن شی شما خجالت نمیکشی میای خلوت یه آدمو خراب میکنی؟.
اولش با تعجب نگام کرد ولی بعد تعجبش جاشو به خنده داد و شروع کرد به خندیدن.
_ببخشید خودمو معرفی نکردم پارک جیمین هستم و متاسفم که خلوتتو خراب کردم
لونا:اشکالی نداره
تهیونگ:بچه ها ببینید کیو آوردم.
با دیدن پسر بچه ای فوق العاده کیوت و خوشگل چهار ساله که دست تهیونگ رو گرفته بود جیغ خفیفی کشیدم و با ذوق رفتم سمت تهیونگ.
لونا:وای خدای من چقدره این خوشگله و نازه.
تهیونگ با ابهت ساختگی گفت.
ته:اره دیگه به خودم رفته.
اخمی کردم و چیزی نگفتم. جونگکوکاومد جلو و بچه رو توی بغلش گرفت.
کوک: خوشگل عمو میری بغل خاله سوسکه؟.
با اعتراض گفتم.
لونا:اولا خاله سوسکه عمته دوما اگه من خاله سوسکم توهم آقا موشه ای.
جونگکوک چینی به صورتش داد .
کوک:خودتو به من ننداز عمرا بگیرمت.
با حرفش جیمین تهیونگ خندیدن برا اینکه که کم نیارم گفتم.
لونا:از خدات باشه من به این خوبی.
کوک:از خدام نیست.
رفتم جلو و بچه رو از بغلش گرفتم.
لونا:اسمت چیه؟.
معلوم بود داره ازم خجالت میکشه چون سرشو انداخته بود زمین.
جیمین: اوه این پسره تا یه دقیقه پیش داشت موهای سایارو میکشید الان اینجا اینقدره با ادبه.
بهش نمیخورد شیطون باشه با کنجکاوی رو به جیمین گفتم.
لونا:این پسرته؟.
خندید.
جیمین:نه پسر جینه هیونگه.
اهانی گفتم و بچه رو دادم به جونگکوک.
لونا:من برم دیگه کار دارم.
با خدافظی کردن رفتم سمت اتاق شوگا ،،،،وقتی به اتاقش رسیدم با تردید در زدم با اجازه دادنش در اتاقشو باز کردم و وارد شدم.
شوگا:خوبه خودت اومدی خواستم بیام دنبالت.
لونا:اومدم اتاقتون رو تمیز کنم برم.
اومد سمتم و با اعصبانیت به لباسم نگاه کرد.
شوگا:مگه نگفته بودم برو عوض کن،باید برات چندتا قانون بزارم تا آدم بشی اگه ازشون سر پیچی کنی تنبیه میشی.
با تعجب بهش نگاه کردم .
شوگا:قانون اول به هیچ عنوان حق نداری با پسری حرف بزنی ،قانون دوم هر کاری که من بگم بدون چون و چرا باید ازش اطاعت کنی ،قانون سوم هر وقت کارت داشتم باید قبل پنج دقیقه خودتو برسونی و قانون آخر همه قانونا یادت باشه.
عصبانی دستمو مشت کرد و گفتم.
لونا:هه چیکارمی که برام تعیین تکلیف میکنی؟
دستاشو گذاشت داخل جیبش.
شوگا:از امروز به بعد همه کارتم و اینم توی مغزت فرو کن از این به بعد صاحب منم و مال منی.
۱۵.۰k
۲۵ مهر ۱۴۰۲