جادوگر سفید و سیاه پارت ۱
____________
سرزمینی وجود داشت به نام نورلند(اسم دیگه ای به ذهنم نرسید) که توی اون سرزمین جادوگران فراوانی زندگی میکنن
همه ی مردم جادوگران رو بد میدانن و سعی میکنن که از آن ها دوری کنن ولی از جادوگران سیاه ولی جادوگران سفید رو خیلی دوست دارن و حتی آنها را به شهرشون دعوت میکنن
بین مردم سرزمین و جادوگران یک افسانه ای است که میگه
یک روزی جادوگران به دو گروه بد و خوب تقصیم میشن
و دلیل تقصیم آن ها به دو گروه یک انسان هستش
از این اتفاق چند نسل میگذره که یک الهی انسان به سرزمین جادوگران میاد و باعث میشه دو پادشاه خوب و بد عاشق اون شخص بشن و انتخاب آن انسان سرزمین رو عوض میکنه
اگر طرف خیر و نیکی رو انتخاب کنه همه چی خوب میشود و بدی های اون سرزمین ازبین میرود و جادوگران بد به سمت جادوگران خوب میروند و دیگر جادوگر بدی وجود نخواهد داشت
ولی اگر طرف تاریک و بد رو انتخاب کنه بشریت در سرزمین نابود میشود و جادوگران خوب هم به سمت بدی میروند
و پادشاهی که انتخاب نشد اگر با آن موضوع کنار بیاید به طرف اون جادوگران انتخاب شده میرود و اگر کنار نیاید نابود میشود
________
داستان
روزی از روزگاری جادوگری به نام مکس داشت تو جنگل قدم میزد که چشمش به یک دختر انسانی خورد او وقتی دیدش عاشقش میشود آن دختر هم همان طور چند ماه میگذرد و زن حامله میشود مرد تصمیم میگیرد برای خوشبختی دخترش دیگر طرف جادوهای سیاه نرود و خوب شود و برای اینکه با آن ها متفاوت بشود لباس سفید دقیقا متضاد رنگ لباس آن ها یعنی سیاه پوشید
سر انجام آن ها صاحب یک دختر شدن و آن دختر بزرگ شد که .....
سرزمینی وجود داشت به نام نورلند(اسم دیگه ای به ذهنم نرسید) که توی اون سرزمین جادوگران فراوانی زندگی میکنن
همه ی مردم جادوگران رو بد میدانن و سعی میکنن که از آن ها دوری کنن ولی از جادوگران سیاه ولی جادوگران سفید رو خیلی دوست دارن و حتی آنها را به شهرشون دعوت میکنن
بین مردم سرزمین و جادوگران یک افسانه ای است که میگه
یک روزی جادوگران به دو گروه بد و خوب تقصیم میشن
و دلیل تقصیم آن ها به دو گروه یک انسان هستش
از این اتفاق چند نسل میگذره که یک الهی انسان به سرزمین جادوگران میاد و باعث میشه دو پادشاه خوب و بد عاشق اون شخص بشن و انتخاب آن انسان سرزمین رو عوض میکنه
اگر طرف خیر و نیکی رو انتخاب کنه همه چی خوب میشود و بدی های اون سرزمین ازبین میرود و جادوگران بد به سمت جادوگران خوب میروند و دیگر جادوگر بدی وجود نخواهد داشت
ولی اگر طرف تاریک و بد رو انتخاب کنه بشریت در سرزمین نابود میشود و جادوگران خوب هم به سمت بدی میروند
و پادشاهی که انتخاب نشد اگر با آن موضوع کنار بیاید به طرف اون جادوگران انتخاب شده میرود و اگر کنار نیاید نابود میشود
________
داستان
روزی از روزگاری جادوگری به نام مکس داشت تو جنگل قدم میزد که چشمش به یک دختر انسانی خورد او وقتی دیدش عاشقش میشود آن دختر هم همان طور چند ماه میگذرد و زن حامله میشود مرد تصمیم میگیرد برای خوشبختی دخترش دیگر طرف جادوهای سیاه نرود و خوب شود و برای اینکه با آن ها متفاوت بشود لباس سفید دقیقا متضاد رنگ لباس آن ها یعنی سیاه پوشید
سر انجام آن ها صاحب یک دختر شدن و آن دختر بزرگ شد که .....
۶.۴k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.