وقتی میری داخل کما و چند بار قلبت وایمیسته...p2
#سناریو #استری_کیدز #سونگمین #بی_تی_اس #فلیکس #هیونجین #لینو
•گذشت زمان•
دکتر از اتاق بیرون اومد،همه پسرا از جاشون بلند شدن و به دکتر نگاه کردن.
= خانوم کیم بهوش اومدن،میتونین ملاقاتشون کنین فقط نباید بهشون شوک وارد بشه،زیاد هم طول نکشه.
اشک خوشحالی از چشم همشون جاری شد...
چان تشکر کرد و بعد از رفتن دکتر با راهنمایی پرستار وارد اتاق شدن.
•ویو ات راوی•
با دیدنشون لبخند بزرگی زدی،و دستاتو برای بغل باز کردی. چان زودتر از همه به سمتت اومد و خودشو توی بغلت جا داد؛ ریه هاشو با بوی تنت پر کرد و آهسته اشک ریخت.
×من حالم خوبه پسر چرا گریه میکنی آخه
بنگچان:این فقط...گریه خوشحالیه.
لبخندی زدی،فلیکس چان رو از آغوشت بیرون کشید و با صدای سرشار از خستگیش لب زد
فلیکس:هی اون بغل برای ماهم هست
خندیدی و فلیکس رو توی آغوشت کشیدی و موهاشو نوازش کردی.جونگین و هان هم خودشونو جا دادن و محکم بغلت کردن.
×یاااا الان خفه میشمااا
سرشونو از سینت جدا کردی و اشکاشونو پاک کردی،نگاهی به همه انداختی؛یک نفر کم بود،هیون اونجا نبود... خواستی حرفی بزنی که سونگمین و بنگچان خودشو تو بغلت انداختن
سونگمین:تو قرار نیست مارو بغل کنی؟
چانگبین:آنقدر زود فراموش شدیم؟
خنده ای کردی و بوسه ای روی سرشون گذاشتی؛بعد از یه بغل طولانی به سمت چان برگشتی.
×هیونجین...اون کجاست؟
بنگچان:اون خواست تنها ببینتت.
سری تکون دادی. پسرا از اتاق بیرون رفتن و هیونجین وارد اتاق شد.با دیدن چشمای خیسش با نگرانی نگاهش کردی و تقریبا داد زدی
×هی تو،حق نداری گریه کنی خب؟
همونطور که سرش پایین بود آروم به سمتت اومد و کنارت روی تخت نشست
×هیون خواهش میکنم،لطفا گریه نکن...
بی توجه به حرفت محکم بغلت کرد و همینطور که اشک میریخت ازت معذرت خواهی میکرد
هیونجین:ات من...من واقعا متاسفم.خیلی متاسفم. سرشو نوازش کردی و لبخندی زدی
×تقصیر تو نبوده پسر،من...
حرفتو قطع کرد
هیونجین:ممنونم که ترکمون نکردی ات،ممنونم که کنارمون موندی. اشکات جاری شدن...
×من هیچوقت ترکتون نمیکنم.
•اتفاقی که برای ات افتاد•
ات فوبیا ماشین و سرعت زیاد داره،پسرا مسابقه رالی گذاشتن و ات رو مجبور کردن پشت یکی از ماشینا بشینه؛از اونجایی که فوبیا داشت از هیونجین خواهش کرد به جاش مسابقه بده ولی اون قبول نکرد. ات در حین رانندگی از شدت ترس چشماش سیاهی رفت و با سرعت غیر قابل باوری به دیوار برخورد کرد و...
•گذشت زمان•
دکتر از اتاق بیرون اومد،همه پسرا از جاشون بلند شدن و به دکتر نگاه کردن.
= خانوم کیم بهوش اومدن،میتونین ملاقاتشون کنین فقط نباید بهشون شوک وارد بشه،زیاد هم طول نکشه.
اشک خوشحالی از چشم همشون جاری شد...
چان تشکر کرد و بعد از رفتن دکتر با راهنمایی پرستار وارد اتاق شدن.
•ویو ات راوی•
با دیدنشون لبخند بزرگی زدی،و دستاتو برای بغل باز کردی. چان زودتر از همه به سمتت اومد و خودشو توی بغلت جا داد؛ ریه هاشو با بوی تنت پر کرد و آهسته اشک ریخت.
×من حالم خوبه پسر چرا گریه میکنی آخه
بنگچان:این فقط...گریه خوشحالیه.
لبخندی زدی،فلیکس چان رو از آغوشت بیرون کشید و با صدای سرشار از خستگیش لب زد
فلیکس:هی اون بغل برای ماهم هست
خندیدی و فلیکس رو توی آغوشت کشیدی و موهاشو نوازش کردی.جونگین و هان هم خودشونو جا دادن و محکم بغلت کردن.
×یاااا الان خفه میشمااا
سرشونو از سینت جدا کردی و اشکاشونو پاک کردی،نگاهی به همه انداختی؛یک نفر کم بود،هیون اونجا نبود... خواستی حرفی بزنی که سونگمین و بنگچان خودشو تو بغلت انداختن
سونگمین:تو قرار نیست مارو بغل کنی؟
چانگبین:آنقدر زود فراموش شدیم؟
خنده ای کردی و بوسه ای روی سرشون گذاشتی؛بعد از یه بغل طولانی به سمت چان برگشتی.
×هیونجین...اون کجاست؟
بنگچان:اون خواست تنها ببینتت.
سری تکون دادی. پسرا از اتاق بیرون رفتن و هیونجین وارد اتاق شد.با دیدن چشمای خیسش با نگرانی نگاهش کردی و تقریبا داد زدی
×هی تو،حق نداری گریه کنی خب؟
همونطور که سرش پایین بود آروم به سمتت اومد و کنارت روی تخت نشست
×هیون خواهش میکنم،لطفا گریه نکن...
بی توجه به حرفت محکم بغلت کرد و همینطور که اشک میریخت ازت معذرت خواهی میکرد
هیونجین:ات من...من واقعا متاسفم.خیلی متاسفم. سرشو نوازش کردی و لبخندی زدی
×تقصیر تو نبوده پسر،من...
حرفتو قطع کرد
هیونجین:ممنونم که ترکمون نکردی ات،ممنونم که کنارمون موندی. اشکات جاری شدن...
×من هیچوقت ترکتون نمیکنم.
•اتفاقی که برای ات افتاد•
ات فوبیا ماشین و سرعت زیاد داره،پسرا مسابقه رالی گذاشتن و ات رو مجبور کردن پشت یکی از ماشینا بشینه؛از اونجایی که فوبیا داشت از هیونجین خواهش کرد به جاش مسابقه بده ولی اون قبول نکرد. ات در حین رانندگی از شدت ترس چشماش سیاهی رفت و با سرعت غیر قابل باوری به دیوار برخورد کرد و...
۲۱.۰k
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.