رمان کوکی پارت ۲
گفتی اسمم ا/ت هستش (من جاتو بودم درجا سکته رو زده بودم ارمی بیخود😑😐) گفت حالا چرا بیرون بودی ؟؟؟ گفتم دیگه از زندگی خسته شدم پدر مادرم دیگه دیوونم کردن تا الان به خاطر حدفم طاقت اوردم اما دیگه نمیتونم تحمل کنم میخواستم تا صبح اونجا بمونم تا از سرما یخ بزنم و بمیرم 😢 بعد از یکم سکوت گفتم چرا نجاتم دادی؟ گفت نمیدونم یه حسی بهم میگفت باید نجاتت بدم😪 و راستی میتونم بپرسم حدفت چیه؟
گفتی اینکه ایدل کیپاپ باشم و او گروه دنسر باشم گفت وای یعنی تو میخواستی خود کشی کنی😨😧 گفتم اره گفت حالا نگران نباش هر کاری بخوای من برات میکنم گفتم ممنون اما.. گفت اما و اگر نداریم به اعضا هم گفتم می تونی تا به مدت توی خونه ما بمونی بعد بعد تو رو توی کمپانی بیگ هیت (میدونم بیگ هیت دختر قبول نمیکنه ولی این فیکه خو) ثبت نام میکنم و اونا برات یه خونه میخرن😃😊 گفتم خیلی ممنون گفت راستی تو فقط پدر مادر داری؟ گفتم یه برادر داشتم تو بچگی گم شد اسمش نامجون بود و ازم و پنج سال بزرگتر بود گفت وای چه جالب نامجون ما هم میگه تو بچگی گم شده و خانواده اصلیش اینا نیستن
میخواستم یه چیزی بگم یهو یکی اومد تو کوک گفت نامجون چیه ؟ کاری داری؟ با بغض گفت به من می تونم اسمتو بپرسم ؟؟ گفتم کیم ا/ت باز با بغض گفت خواهر😭 یه لحظه شکه شدم و گفتم داداشی😦کوک گفت جونگ کوکیی😂 چون شکه شدم بودم و بدنمم تو سرما ضعیف شده بود افتادم تو بغل کوک نامجون گفت هی من رو اجیم غیرت دارم😐(هی بزار برسه😂) جونگ کوک گفت به من چه نامجون گفت ولی خداییش خیلی بهم میاین😂 کاری باهاتون ندارم به عشقتون برسید😂 منو کوک نگا هم کردیم و با صدای بلند گفتیم نامجونننننن دست از سر گوشش گرفت گفت چیههههههه من گفتم کوفت کوک گفت بگیری نامجون گفت دیدین جمله های هم دیگه رو هم کامل میکنین ( خوب حالا اشتباه متوجه نشید ا/ت به نامجون گفت کوفت و کوک هم جمله رو کامل کرد) خلاصه بعد از کلی دعوا فهمیدیم اعضا تو اتاق دارن هرهر به ما میخندن و منو کوک هنوز تو بغل همیم😑😐 که یهو ..
اگه لایکا بیشتر شدم بارت بعدی رو میزارم💜
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
گفتی اینکه ایدل کیپاپ باشم و او گروه دنسر باشم گفت وای یعنی تو میخواستی خود کشی کنی😨😧 گفتم اره گفت حالا نگران نباش هر کاری بخوای من برات میکنم گفتم ممنون اما.. گفت اما و اگر نداریم به اعضا هم گفتم می تونی تا به مدت توی خونه ما بمونی بعد بعد تو رو توی کمپانی بیگ هیت (میدونم بیگ هیت دختر قبول نمیکنه ولی این فیکه خو) ثبت نام میکنم و اونا برات یه خونه میخرن😃😊 گفتم خیلی ممنون گفت راستی تو فقط پدر مادر داری؟ گفتم یه برادر داشتم تو بچگی گم شد اسمش نامجون بود و ازم و پنج سال بزرگتر بود گفت وای چه جالب نامجون ما هم میگه تو بچگی گم شده و خانواده اصلیش اینا نیستن
میخواستم یه چیزی بگم یهو یکی اومد تو کوک گفت نامجون چیه ؟ کاری داری؟ با بغض گفت به من می تونم اسمتو بپرسم ؟؟ گفتم کیم ا/ت باز با بغض گفت خواهر😭 یه لحظه شکه شدم و گفتم داداشی😦کوک گفت جونگ کوکیی😂 چون شکه شدم بودم و بدنمم تو سرما ضعیف شده بود افتادم تو بغل کوک نامجون گفت هی من رو اجیم غیرت دارم😐(هی بزار برسه😂) جونگ کوک گفت به من چه نامجون گفت ولی خداییش خیلی بهم میاین😂 کاری باهاتون ندارم به عشقتون برسید😂 منو کوک نگا هم کردیم و با صدای بلند گفتیم نامجونننننن دست از سر گوشش گرفت گفت چیههههههه من گفتم کوفت کوک گفت بگیری نامجون گفت دیدین جمله های هم دیگه رو هم کامل میکنین ( خوب حالا اشتباه متوجه نشید ا/ت به نامجون گفت کوفت و کوک هم جمله رو کامل کرد) خلاصه بعد از کلی دعوا فهمیدیم اعضا تو اتاق دارن هرهر به ما میخندن و منو کوک هنوز تو بغل همیم😑😐 که یهو ..
اگه لایکا بیشتر شدم بارت بعدی رو میزارم💜
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
۲۷.۷k
۰۴ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.