Life:p²⁰
Life:p²⁰
نفسعمیقیکشیدمولبخندیویزجئونزدمکهفهمیدموضوعاوکیهبعدچنددقیقهندیمههالباسهایجونگکوکروبراشبردنمنمرفتمبرایبدرقهکردنملکهوپادشاهبزرگ(پدرومادرکوک)وقتیرسیدمملکهبزرگازدیدنمنخیلیخوشحالشدرفتمودرآغوشگرفتمش:
+بانویمنمواظبخودتونباشینلطفادلمبسیاربرایتانتنگمیشه:)
ملکهجئونموهامرونوازشمیکنهومیگه:
[منبیشتردخترزیبایمنواقعاازتمعذرتمیخوامکهتمامکارهاافتادگردنتواونمتوروزهایاولازدواجت]
خندیدموگفتم:
+هیچمشکلینیستبانویمنباتماموجودماینکاروانجاممیدم:))
پاوشاهبزرگامدومنوبغلکرد:
[دخترمحسابیمواظبخودتباشواینکهمنممتاسفمکهمجبوریمتنهاتبزاریم]
منممحکمپادشاهروبغلکردم:
+پدرجاننیازینیستهمچینحرفیروبزنینوظیفمهمنه:)
کهملکهبااعتراضگفت:
[بهمنمبگومادرجانچرابهاونمیگیپدرجانبهمنمیگیبانویمنایشش]
هممنهمپادشاهخندیدیمکهمنگفتم:
+چشممادرجان
همونلحظهجونگکوکآمدوملکهوپادشاهرفتنکهماراحتباشیم...جونگکوکجلویروموایستاد وبالحنکیوتیگفت:
_چاگیاجوسومیداا(عزیزمببخشید)میدونمناراحتیمنمخیلیازخودمناراحتماصنرومنمیشهتوچشماتنگاهکنمببخشیدمیشهمنوببخشیقول میدموقتیآمدیمهمشپیشتباشم:")
لحنوقیافشخیلیبامزهبوددلمنیومدنهبگمولیخوبیکمنازکردنبدنیستکههوم...گفتم:
+فعلازمانشنیستعالیجنابمواظبخودتانباشینبریندیگه...
جونگکوکبابغضیکههمینالانقراربودبترکهرفتتوکجاوهکنارپدرومادرشنشستشرطمیبدمالانگریشمیگیرهالهیییولینهبایدیکمجدیبرخوردکنماره...آرومدستتکوندادموبعدرفتمداخلقصرالانمنبایدهمکارجونگکوکهمکارخودموبهدوشبکشم...ویزجئونبهمگفتکهامروزفقطیهسریپروندههستبایدببینمفردابایدباخاندانبیونقردادمیبستیم....منمتاآخرشبدرگیرپروندههابودمکهاینباعثمیشدنخوابم....
نفسعمیقیکشیدمولبخندیویزجئونزدمکهفهمیدموضوعاوکیهبعدچنددقیقهندیمههالباسهایجونگکوکروبراشبردنمنمرفتمبرایبدرقهکردنملکهوپادشاهبزرگ(پدرومادرکوک)وقتیرسیدمملکهبزرگازدیدنمنخیلیخوشحالشدرفتمودرآغوشگرفتمش:
+بانویمنمواظبخودتونباشینلطفادلمبسیاربرایتانتنگمیشه:)
ملکهجئونموهامرونوازشمیکنهومیگه:
[منبیشتردخترزیبایمنواقعاازتمعذرتمیخوامکهتمامکارهاافتادگردنتواونمتوروزهایاولازدواجت]
خندیدموگفتم:
+هیچمشکلینیستبانویمنباتماموجودماینکاروانجاممیدم:))
پاوشاهبزرگامدومنوبغلکرد:
[دخترمحسابیمواظبخودتباشواینکهمنممتاسفمکهمجبوریمتنهاتبزاریم]
منممحکمپادشاهروبغلکردم:
+پدرجاننیازینیستهمچینحرفیروبزنینوظیفمهمنه:)
کهملکهبااعتراضگفت:
[بهمنمبگومادرجانچرابهاونمیگیپدرجانبهمنمیگیبانویمنایشش]
هممنهمپادشاهخندیدیمکهمنگفتم:
+چشممادرجان
همونلحظهجونگکوکآمدوملکهوپادشاهرفتنکهماراحتباشیم...جونگکوکجلویروموایستاد وبالحنکیوتیگفت:
_چاگیاجوسومیداا(عزیزمببخشید)میدونمناراحتیمنمخیلیازخودمناراحتماصنرومنمیشهتوچشماتنگاهکنمببخشیدمیشهمنوببخشیقول میدموقتیآمدیمهمشپیشتباشم:")
لحنوقیافشخیلیبامزهبوددلمنیومدنهبگمولیخوبیکمنازکردنبدنیستکههوم...گفتم:
+فعلازمانشنیستعالیجنابمواظبخودتانباشینبریندیگه...
جونگکوکبابغضیکههمینالانقراربودبترکهرفتتوکجاوهکنارپدرومادرشنشستشرطمیبدمالانگریشمیگیرهالهیییولینهبایدیکمجدیبرخوردکنماره...آرومدستتکوندادموبعدرفتمداخلقصرالانمنبایدهمکارجونگکوکهمکارخودموبهدوشبکشم...ویزجئونبهمگفتکهامروزفقطیهسریپروندههستبایدببینمفردابایدباخاندانبیونقردادمیبستیم....منمتاآخرشبدرگیرپروندههابودمکهاینباعثمیشدنخوابم....
۱.۲k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.