پارت ۱۵ فصل دوم
پارت ۱۵ فصل دوم
کوک: پس من با اجازتون دیگه بریم
کیم: البته میبیتمتون
کوک: همچنین بکهیون فردا میاد دنبال نانسی برای خرید عروسی فعلا
کیم: باشه خدا نگهدار
رفتن خونه کوک و ات رفتن توی اتاقشون
کوک: ات عشقم خوبی؟
ات: آره عزیزم اوکیم دختر مهربون و مظلومی بود نه؟ خیلی هم خوشگل بود
کوک: آره
کوک وات لباساشونو عوض کردن و رفتن خوابیدن
پرش به روز عروسی
همه آماده بودن ات رفت پیش نانسی و همراهش تا سالن اومد مراسم شروع شده بود عقد و خوندن و رفتن خونه
۳سال بعد
سه سال از ازدواج نانسی و بکهیون میگذره بورام و لوکا هم نامزد کردن بکهیون و نانسی هم عاشق هم شدن و نانسی بهش اعتراف کرد عکس نانسی هم میزارم براتون ات و کوک هم زندگی عاشقانه و عالی داشتن و هنوزم هیچ تغییری توی جذابیتشون نکردن بر عکس هی جذاب تر میشدن و اون دشمن کوک هنوزم درحال درگیری بود امروز کوک و بکهیون با اون یارو جنگ راه انداخته بودن هنوزم ات نمیدونست طرف کیه
ویو کوک
آماده شدم که برم بعد رفتم پیش ات
کوک: ات عشقم؟
ات: هق هق هق (گریه)
کوک: عشقم تو که هنوز داری گریه میکنی
ات: کوک اون آدم خطرناکه اگر بلایی سرت بیاره چی؟
کوک: یعنی میخوای بگی خطرناک تر از منه ؟
ات: کوک من نگرانتم خواهش میکنم مراقب خودت باش
کوک: باشه عشقم نگران نباش من دیگه باید برم بیا بغلم
کوک و ات همو بغل کردن همو بوسیدن و کوک با بکهیون رفت
ویو ات
بعد اینکه کوک رفت گریه هام بیشتر شد احساس کردم قراره یه اتفاقی براش افتادم که دیدم نانسی اومد پیشم
نانسی: مامان نگران نباش هم بابا هم بکهیون صحیح و سالم میان خونه
ات: امیدوارم دخترم امیدوارم
همو بغل کردن تا استرسشون کم بشه
خب بچه ها همون طور که قول دادم امروز ۶ پارت گذاشتم حمایت کنید تا الان سه پارتم از فیک ته بنویسم واینکه از اینجا به بعد این فیک غمگین میشه اما نگران نباشید پایان خوبی داره اما بچه ها فردا که پارت بعدو گذاشتم لطفا ناراحت نشید و گریه نکنید به هر حال قلب ما ارمیا با کوچیک ترین چیز میشکنه اما ناراحت نشید پایان خوبی داره
کوک: پس من با اجازتون دیگه بریم
کیم: البته میبیتمتون
کوک: همچنین بکهیون فردا میاد دنبال نانسی برای خرید عروسی فعلا
کیم: باشه خدا نگهدار
رفتن خونه کوک و ات رفتن توی اتاقشون
کوک: ات عشقم خوبی؟
ات: آره عزیزم اوکیم دختر مهربون و مظلومی بود نه؟ خیلی هم خوشگل بود
کوک: آره
کوک وات لباساشونو عوض کردن و رفتن خوابیدن
پرش به روز عروسی
همه آماده بودن ات رفت پیش نانسی و همراهش تا سالن اومد مراسم شروع شده بود عقد و خوندن و رفتن خونه
۳سال بعد
سه سال از ازدواج نانسی و بکهیون میگذره بورام و لوکا هم نامزد کردن بکهیون و نانسی هم عاشق هم شدن و نانسی بهش اعتراف کرد عکس نانسی هم میزارم براتون ات و کوک هم زندگی عاشقانه و عالی داشتن و هنوزم هیچ تغییری توی جذابیتشون نکردن بر عکس هی جذاب تر میشدن و اون دشمن کوک هنوزم درحال درگیری بود امروز کوک و بکهیون با اون یارو جنگ راه انداخته بودن هنوزم ات نمیدونست طرف کیه
ویو کوک
آماده شدم که برم بعد رفتم پیش ات
کوک: ات عشقم؟
ات: هق هق هق (گریه)
کوک: عشقم تو که هنوز داری گریه میکنی
ات: کوک اون آدم خطرناکه اگر بلایی سرت بیاره چی؟
کوک: یعنی میخوای بگی خطرناک تر از منه ؟
ات: کوک من نگرانتم خواهش میکنم مراقب خودت باش
کوک: باشه عشقم نگران نباش من دیگه باید برم بیا بغلم
کوک و ات همو بغل کردن همو بوسیدن و کوک با بکهیون رفت
ویو ات
بعد اینکه کوک رفت گریه هام بیشتر شد احساس کردم قراره یه اتفاقی براش افتادم که دیدم نانسی اومد پیشم
نانسی: مامان نگران نباش هم بابا هم بکهیون صحیح و سالم میان خونه
ات: امیدوارم دخترم امیدوارم
همو بغل کردن تا استرسشون کم بشه
خب بچه ها همون طور که قول دادم امروز ۶ پارت گذاشتم حمایت کنید تا الان سه پارتم از فیک ته بنویسم واینکه از اینجا به بعد این فیک غمگین میشه اما نگران نباشید پایان خوبی داره اما بچه ها فردا که پارت بعدو گذاشتم لطفا ناراحت نشید و گریه نکنید به هر حال قلب ما ارمیا با کوچیک ترین چیز میشکنه اما ناراحت نشید پایان خوبی داره
۷.۷k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.