جیمین و دخترا پارت ۲۱❤
۷ صبح اوف خوابم میاد ولم کن، تو حال خودم بودم که یهو یادم اومد باید بریم کلاس باله، زود از جام بلند شدم و رفتم دوش گرفتم و لباسامو پوشیدم و صبحانه رو اماده کردم. * رزی دخترم بیدار شو باید بریم کلاس رزی : نه می خوام بخوابم * رزی پاشو دیگه دیر میشه رزی : نه. داشتم میرفتم سمت تخت رزا که دیدم نیست ، یه لحظه قلبم وایساد که دیدم پشتم واستاده * سکته کردم رزا رزا :من مامانم همیشه میترسونم * خوب حالا بدویین بیاین که داره دیرمون میشه دوتاشونو بردم تو دستشویی و مسواکاشون رو دادم دستشون بعد اینکه مسواک زدن صبحانه خوردیم * بچه ها لباساتون کدومان رزا : بابایی منو بلند کن بگم رزا بلند کردم دوتا لباس ست داد بهم رزی : فک کنم این برای منه رزا : نه این برای منه * اینا که عین همن از کجا میگین رزی : مامان پشتشون اسمامون رو نوشته از اونجا می فهمیم * خب این برای رزی، اینم برای رزا لباساشون و پوشوندم و کفش مخصوص و یه دست لباس معمولی ست گذاشتم تو ساک و راه افتادیم * الو وی ساعت چند می خوایم بریم ضبط؟ وی : ساعت 10 حرکت می کنیم * اوکی منم تا اون موقع خودمو میرسونم وی : اوکی من باید برم باهام کار دارن فعلا * فعلا
۱۱.۱k
۲۱ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.