فیک تهیونگ
𝒯𝒽𝑒 𝓉𝒶𝓉𝓉𝑜 𝑜𝒻 𝒶 𝓅𝓈𝓎𝒸𝒽𝑜³
+: اووو نه آقای کیم! من مث عموی جنابعالی ترسو نیستم!😏
لبخندش محو شد و پس که اون عموی بی همچیزت شده نقطه ضعفت!
_: محمولههارو تحویل میدی بعدش هم میزنی به چاک!^سرد^...🕴🏻
+: نزم بهچاک، آروم آروم برم چی میشه؟
لبخند مسخرم رو تبدیل به پوزخند کردم.
با دستم علامت دادم افرادم اصلحههاشونو پایین آوردن که چندتا از محافظای تهیونگ به سمت یکی از ماشینا رفتن.
درو باز کردن.
که همون یارو داد دز:
¿: تلس!! این کامیون خالیه!
با گفتن این جمله همهی اصلحهها بالا رفت. تهیونگ اصلحشو به سمت من گرفت. میشد حس کرد که سوجون هم تهیونگو نشونه گرفته.
ولی من بدون هیییچ واکنشی فقط به کیم نگاه کردم.
_: چه غلطی داری میکنی! محمولهها کجان!؟
دست به سینه شدم. با شجاعت و خونسردی تمام لب زدم.
+: خواستار مذاکره با آقای کیم بزرگ هستم. بعدش اونا رو بهتون تحویل میدم!😊
_: اول چیزی که مال ماست رو میدی!
+: هنوز تحویلتون ندادم که مال شما باشه! تاحالا هزار تا جنس به هزار تا باند دادم، ولی اولین باره که قبل از اینکه چیزی رو بهکسی بدم خودشو مالکش بدونه!
_: همیشه هم اول بازی در میاری تا با رئیس اصلیشون مذاکره کنی؟؟؟
+: هی کیم تهیونگ! فک کردی من واسه همچین قرارهایی خودم میام؟ اگه دیدی یهوقت خودم اومدم از اولش بدون که چهقدر برام مهمه!!
_: میخوای چهغلطی کنی خوشگله؟
+: کارمو راه نندازی کارتو مبرم رو هوا ها!
بدون اینکه چیزی بگه به روبهروش نگاه کوتاهی کرد و تفنگشو آورد پایین.
همه هم پشت سرش همین کارو کردن.
مکالمه کوتاهی با عموش انجام داد.
_: امروز ساعت ¹⁰ توی شرکت کیم منتظرته!
+: پس اگه همهچیز خوب پیش بره فردا همین موقع محموله ها توی دستته!
برگشتم و با قدم های محکم سمت ماشین رفتم. قبل از اینکه سوارش شم به تهیونگ نگاه کردم.
+: بایبای مستر کیم.^لبخند^
با چشمکی که بهش زدم برگشتم و سوار ماشین شدم.
سر تکون دادم و آروم زمزمه کردم و به حرکت ماشینشون نگاه کردم.
_: هه هنوزم همون جذاب وحشیای!
برگشتم و با جدیت ادامه دادم:
_: آمادهشین میخوایم برگردیم.
سوار ماشین شدم.
_: برگرد برو سمت خونه عموم.
&: چشم آقا.
_: معلوم نیست چی تو ذهنش میگذره میخواد باهات مذاکره کنه!
~: چند ساعت دیگه همه چیز توی شرکت مشخص میشه. تو هم باید بیای.
دیدن دوبارهش و لینکه از نقشش خبردار بشم حالم بهتر میکرد.
_: اوکی میام عمو.🦦
+: اووو نه آقای کیم! من مث عموی جنابعالی ترسو نیستم!😏
لبخندش محو شد و پس که اون عموی بی همچیزت شده نقطه ضعفت!
_: محمولههارو تحویل میدی بعدش هم میزنی به چاک!^سرد^...🕴🏻
+: نزم بهچاک، آروم آروم برم چی میشه؟
لبخند مسخرم رو تبدیل به پوزخند کردم.
با دستم علامت دادم افرادم اصلحههاشونو پایین آوردن که چندتا از محافظای تهیونگ به سمت یکی از ماشینا رفتن.
درو باز کردن.
که همون یارو داد دز:
¿: تلس!! این کامیون خالیه!
با گفتن این جمله همهی اصلحهها بالا رفت. تهیونگ اصلحشو به سمت من گرفت. میشد حس کرد که سوجون هم تهیونگو نشونه گرفته.
ولی من بدون هیییچ واکنشی فقط به کیم نگاه کردم.
_: چه غلطی داری میکنی! محمولهها کجان!؟
دست به سینه شدم. با شجاعت و خونسردی تمام لب زدم.
+: خواستار مذاکره با آقای کیم بزرگ هستم. بعدش اونا رو بهتون تحویل میدم!😊
_: اول چیزی که مال ماست رو میدی!
+: هنوز تحویلتون ندادم که مال شما باشه! تاحالا هزار تا جنس به هزار تا باند دادم، ولی اولین باره که قبل از اینکه چیزی رو بهکسی بدم خودشو مالکش بدونه!
_: همیشه هم اول بازی در میاری تا با رئیس اصلیشون مذاکره کنی؟؟؟
+: هی کیم تهیونگ! فک کردی من واسه همچین قرارهایی خودم میام؟ اگه دیدی یهوقت خودم اومدم از اولش بدون که چهقدر برام مهمه!!
_: میخوای چهغلطی کنی خوشگله؟
+: کارمو راه نندازی کارتو مبرم رو هوا ها!
بدون اینکه چیزی بگه به روبهروش نگاه کوتاهی کرد و تفنگشو آورد پایین.
همه هم پشت سرش همین کارو کردن.
مکالمه کوتاهی با عموش انجام داد.
_: امروز ساعت ¹⁰ توی شرکت کیم منتظرته!
+: پس اگه همهچیز خوب پیش بره فردا همین موقع محموله ها توی دستته!
برگشتم و با قدم های محکم سمت ماشین رفتم. قبل از اینکه سوارش شم به تهیونگ نگاه کردم.
+: بایبای مستر کیم.^لبخند^
با چشمکی که بهش زدم برگشتم و سوار ماشین شدم.
سر تکون دادم و آروم زمزمه کردم و به حرکت ماشینشون نگاه کردم.
_: هه هنوزم همون جذاب وحشیای!
برگشتم و با جدیت ادامه دادم:
_: آمادهشین میخوایم برگردیم.
سوار ماشین شدم.
_: برگرد برو سمت خونه عموم.
&: چشم آقا.
_: معلوم نیست چی تو ذهنش میگذره میخواد باهات مذاکره کنه!
~: چند ساعت دیگه همه چیز توی شرکت مشخص میشه. تو هم باید بیای.
دیدن دوبارهش و لینکه از نقشش خبردار بشم حالم بهتر میکرد.
_: اوکی میام عمو.🦦
۹.۰k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.