تکه ای از قلبم💔(12)
تکه ای از قلبم💔(12)
(ادامه ی فلش بک)
کتاب رو باز کرد و شروع کرد
داستان کتاب/دلتنگی عشق
جونگ سوک میترسید از اینکه از دستش بده خیلی میترسید یک هفته بود ک لونا به خونه نرفته بود و مادرش خیلی نگرانش شده بود لونا تو این یک هفته از اتاق بیرون نیومده بود و جونگ سوک واسش غذا میبرد و به زور به خوردش میداد پدربزرگ جونگ سوک بهش زنگ زد و گفت ک باید ب شرکت بره و کار هارو زیر نظر داشته باشه و جونگ سوک مجبور شد قبول کنه سریع حاضر شد و رفت لونا از رفتن جونگ سوک خوشحال شد میدونست اگه بره خونه خودشون جونگ سوک دنبالش میاد. پس باید یه کاری میکرد
همونجور ک رو تخت دراز کشیده بود فکر میکرد ک آروم آروم چشاش گرم شد و خوابش برد
جونگ سوک
وقتی که از شرکت اومدم ساعت 7(غروب) بود سمت اتاق لونا رفتم و در با کردم خواب بود سمت تخت رفتم و کنارش رو تخت نشستم آروم موهاشو نوازش کردم این بچه منو به بازی گرفته بود؟ آره بازیچه ی دست یه بچه ک نصف خودمه شدم
خم شدم روی موهاشو بوسیدم
خیلی خسته بودم...کنارش دراز کشیدم و دستمو دور کمرش حلقه کردم به ثانیه نکشید ک خوابم برد
(پایان صفحه 180 کتاب دلتنگی عشق) (پایان توضیحات کتاب)
کوک
خواستم برم صفحه بعد رو بخونم ک در اتاقم زده شد
کوک. کیه؟
؟؟؟. بیا نهار.... (از در دور شد و آروم گفت) ایششش مردیم از گشنگی آقا هم نمیخواد ترشیف بیاره
کوک
با شنیدن صدای دخترونه ای تعجب کردم این دیگه کی بود؟ خدمتکار ها ک امروز مرخصی داشتن
و کسی جز بابا خونه نیس...ولش بابا گشنمه از اتاقم بیرون رفتم و از پله ها پایین اومدم سمت میز غذا خوری رفتم با دیدن اون فرد تعجب کردم
به نظرتون کیه؟ داخل دایرکت بگید❤️حمایت یادت نره🥳بوس به کله هرکی حمایت کنه😘😂
(ادامه ی فلش بک)
کتاب رو باز کرد و شروع کرد
داستان کتاب/دلتنگی عشق
جونگ سوک میترسید از اینکه از دستش بده خیلی میترسید یک هفته بود ک لونا به خونه نرفته بود و مادرش خیلی نگرانش شده بود لونا تو این یک هفته از اتاق بیرون نیومده بود و جونگ سوک واسش غذا میبرد و به زور به خوردش میداد پدربزرگ جونگ سوک بهش زنگ زد و گفت ک باید ب شرکت بره و کار هارو زیر نظر داشته باشه و جونگ سوک مجبور شد قبول کنه سریع حاضر شد و رفت لونا از رفتن جونگ سوک خوشحال شد میدونست اگه بره خونه خودشون جونگ سوک دنبالش میاد. پس باید یه کاری میکرد
همونجور ک رو تخت دراز کشیده بود فکر میکرد ک آروم آروم چشاش گرم شد و خوابش برد
جونگ سوک
وقتی که از شرکت اومدم ساعت 7(غروب) بود سمت اتاق لونا رفتم و در با کردم خواب بود سمت تخت رفتم و کنارش رو تخت نشستم آروم موهاشو نوازش کردم این بچه منو به بازی گرفته بود؟ آره بازیچه ی دست یه بچه ک نصف خودمه شدم
خم شدم روی موهاشو بوسیدم
خیلی خسته بودم...کنارش دراز کشیدم و دستمو دور کمرش حلقه کردم به ثانیه نکشید ک خوابم برد
(پایان صفحه 180 کتاب دلتنگی عشق) (پایان توضیحات کتاب)
کوک
خواستم برم صفحه بعد رو بخونم ک در اتاقم زده شد
کوک. کیه؟
؟؟؟. بیا نهار.... (از در دور شد و آروم گفت) ایششش مردیم از گشنگی آقا هم نمیخواد ترشیف بیاره
کوک
با شنیدن صدای دخترونه ای تعجب کردم این دیگه کی بود؟ خدمتکار ها ک امروز مرخصی داشتن
و کسی جز بابا خونه نیس...ولش بابا گشنمه از اتاقم بیرون رفتم و از پله ها پایین اومدم سمت میز غذا خوری رفتم با دیدن اون فرد تعجب کردم
به نظرتون کیه؟ داخل دایرکت بگید❤️حمایت یادت نره🥳بوس به کله هرکی حمایت کنه😘😂
۶۷۴
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.