سلام صبح همگی بخیر
به تعداد اشک هایمان میخندیم
(دیانا)
وقتی رسیدیم جلو در خونه ارسلان گفت(ارسلان)خوب خانوم کوچولو فردا واسه دانشگاه میام دنبالت.
(من)ن نمیخواد خودم میام
ارسلان نگاه چپکی بهم کرد و گفت(ارسلان)گفتم میام دنبالت.
(من)باش بابا الان چشات چپ میشه
خنده جذابی کرد و گفت (ارسلان)میدونی من ترو به اندازه کل زندگیم میشناسم.
با تعجب گفتم(من)چی کل زندگیت منو میشناسی بیا برع بابا منو تو تازه با هم آشنا شدیم.
(ارسلان)تو درک نمیکنی چون یادت نمیاد.
(من)چی میگی ارسلان داری میترسونیم.
(ارسلان)باش ولش
(من)باش خوب دیگه من میرم.
(ارسلان)باش برو زود بخواب که فردا بیدار نمیشی.
(من)چشم فرمانده.
خندی کرد و منم از ماشین پیاده شدم خواستم در ماشین رو ببندم که صدام زد(ارسلان)دیانا
خواستم بگم جانم ولی خوب جلوی خودم رو کرفتم تا اینجاش هم خیلی زود صمیمی شده بودیم.(من)بعلی.
(ارسلان)فردا ساعت ۷:۳۰پایین باشی ها
(من)سعی میکنم.
(ارسلان)باش خدافظ
(من)بابای
رفتم سمت خونه تا در رو باز نکردم و نرفتم تو خونه نرفت حیاط خونه رو رد کردم و وارد خونه شدم همه چراغ ها خواموش بود به سمت اتاقم رفتم و لباسم رو عوض کردم خودم رو روی تختم پرت کردم و با فکر به فردا و اتفاق های امروز به خواب رفتم.
پارت _۷
(دیانا)
وقتی رسیدیم جلو در خونه ارسلان گفت(ارسلان)خوب خانوم کوچولو فردا واسه دانشگاه میام دنبالت.
(من)ن نمیخواد خودم میام
ارسلان نگاه چپکی بهم کرد و گفت(ارسلان)گفتم میام دنبالت.
(من)باش بابا الان چشات چپ میشه
خنده جذابی کرد و گفت (ارسلان)میدونی من ترو به اندازه کل زندگیم میشناسم.
با تعجب گفتم(من)چی کل زندگیت منو میشناسی بیا برع بابا منو تو تازه با هم آشنا شدیم.
(ارسلان)تو درک نمیکنی چون یادت نمیاد.
(من)چی میگی ارسلان داری میترسونیم.
(ارسلان)باش ولش
(من)باش خوب دیگه من میرم.
(ارسلان)باش برو زود بخواب که فردا بیدار نمیشی.
(من)چشم فرمانده.
خندی کرد و منم از ماشین پیاده شدم خواستم در ماشین رو ببندم که صدام زد(ارسلان)دیانا
خواستم بگم جانم ولی خوب جلوی خودم رو کرفتم تا اینجاش هم خیلی زود صمیمی شده بودیم.(من)بعلی.
(ارسلان)فردا ساعت ۷:۳۰پایین باشی ها
(من)سعی میکنم.
(ارسلان)باش خدافظ
(من)بابای
رفتم سمت خونه تا در رو باز نکردم و نرفتم تو خونه نرفت حیاط خونه رو رد کردم و وارد خونه شدم همه چراغ ها خواموش بود به سمت اتاقم رفتم و لباسم رو عوض کردم خودم رو روی تختم پرت کردم و با فکر به فردا و اتفاق های امروز به خواب رفتم.
پارت _۷
۹.۷k
۱۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.