نازنین: حال جیمین واقعا بد بود خیلی بد گذاشتم رو تخت همش
نازنین: حال جیمین واقعا بد بود خیلی بد گذاشتم رو تخت همش سرفهمیکرد
رفتم سمتش جیمین چیکار کنم برات؟؟ بگوچجوریخوبت کنم
جیمین: من با یچیزیخوبمیشم
چی؟؟
جیمین: بیا نزدیکم نزدیک تر نزدیک تر دیگه قشنگروی صورتم بود لبم رو گذاشتم رو لبش دستم رو آرومبردم سمت گردنش و سرش رومحکم چسبوندم به خودم و شروع کردم به خوردن لبش
نازنین: با کاریکرد تعجب کردم ولی خیلی تند میخورد اصلا فک نمیکردم بتونه با این حالش انقدر سریع باشه همون جوریجاش رو با من عوض کرد حالا اون رویمن بود
جیمین: دوست دارم نازنیندوست دارم خیلیییی زیاد
نازنین: با حرفش سرم سوت کشید نمیدونستم چیکار کنم خجالت کشیدم چشمام رو سمت دیگه ای کردم و سرم رو چرخوندم اما دستش رو گذاشت روی چونم برگردوند سمت خودش
جیمین: صدایضربان قلبت داره ی چیز دیگه میگه هومم؟؟دوسم داری ن؟؟ با خنده سرمرو چسبوندم به سرش ک اونم زد زیر خنده آروم زد ب سینم
ارهدوست دارم خیلی خیلییی همدوست دارم با این حرفم جیمین دوباره لبش رو گذاشت رو لبم ولی اینبار حس کردم کل بدنم تغییر کرد
جیمین: وقتی لبم رو از لبش برداشتمچشمام رو باز کردم کلا عوض شده بود نا نا نازنین
نازنین: با صداش چشمام رو باز کردم دیدم داره با شوقنگام میکنه
چیه؟؟
جیمین دستم رو گرفت برد سمت آینهخودم رو توی آینه دیدم باورمنمیشد کلا تغییر کرده بود لباسم موهام تاج گل شبیه همون موقع ها شدم ک از قدرتم استفاده میکردم
نازنین: الان چرا اینجوری شدم؟؟
چییییییی؟؟؟؟؟؟
سرم روگرفتم رفتم عقبی ک خوردم جیمین دستش رو گذاشت رو کمر
جیمین: چیه؟؟
تو یه خوناشامیییی؟؟؟؟ اره هستییییی چشمات برق زد یعنیچییییی؟
جیمین: حس عجیبی توی بدنم داشتم حالم خوب خوب بود اصلا درد نداشتم از آینه اومده بودیم کنار رفتم جلوش نههههه حالا من خوناشام شدممم
نازنین: بدو بدو رفتم سمت کتاب خونه همیشه میترسیدم ولیمجبوربودم رفتمتوش وکتاب هارو کشتم ولی نبود چیزی
بابابزرگ: هوممم بالاخره فهمیدم
بابا بزرگ ما چرا اینجوری شدیمم؟؟
بابابزرگ: جیمین دوبار کشته شده و روح بدنش با تو پیوند خورد و جاتون عوض شد جیمین قبلا به دست فرانک کشته شده حالا ک اون مرده خون رفته از بدنش برگشته چچونتوی این دنیا هست تبدیل به خوناشام شده
نازنین: واووووووو
پارت سی هشت🦋😍🥺
رفتم سمتش جیمین چیکار کنم برات؟؟ بگوچجوریخوبت کنم
جیمین: من با یچیزیخوبمیشم
چی؟؟
جیمین: بیا نزدیکم نزدیک تر نزدیک تر دیگه قشنگروی صورتم بود لبم رو گذاشتم رو لبش دستم رو آرومبردم سمت گردنش و سرش رومحکم چسبوندم به خودم و شروع کردم به خوردن لبش
نازنین: با کاریکرد تعجب کردم ولی خیلی تند میخورد اصلا فک نمیکردم بتونه با این حالش انقدر سریع باشه همون جوریجاش رو با من عوض کرد حالا اون رویمن بود
جیمین: دوست دارم نازنیندوست دارم خیلیییی زیاد
نازنین: با حرفش سرم سوت کشید نمیدونستم چیکار کنم خجالت کشیدم چشمام رو سمت دیگه ای کردم و سرم رو چرخوندم اما دستش رو گذاشت روی چونم برگردوند سمت خودش
جیمین: صدایضربان قلبت داره ی چیز دیگه میگه هومم؟؟دوسم داری ن؟؟ با خنده سرمرو چسبوندم به سرش ک اونم زد زیر خنده آروم زد ب سینم
ارهدوست دارم خیلی خیلییی همدوست دارم با این حرفم جیمین دوباره لبش رو گذاشت رو لبم ولی اینبار حس کردم کل بدنم تغییر کرد
جیمین: وقتی لبم رو از لبش برداشتمچشمام رو باز کردم کلا عوض شده بود نا نا نازنین
نازنین: با صداش چشمام رو باز کردم دیدم داره با شوقنگام میکنه
چیه؟؟
جیمین دستم رو گرفت برد سمت آینهخودم رو توی آینه دیدم باورمنمیشد کلا تغییر کرده بود لباسم موهام تاج گل شبیه همون موقع ها شدم ک از قدرتم استفاده میکردم
نازنین: الان چرا اینجوری شدم؟؟
چییییییی؟؟؟؟؟؟
سرم روگرفتم رفتم عقبی ک خوردم جیمین دستش رو گذاشت رو کمر
جیمین: چیه؟؟
تو یه خوناشامیییی؟؟؟؟ اره هستییییی چشمات برق زد یعنیچییییی؟
جیمین: حس عجیبی توی بدنم داشتم حالم خوب خوب بود اصلا درد نداشتم از آینه اومده بودیم کنار رفتم جلوش نههههه حالا من خوناشام شدممم
نازنین: بدو بدو رفتم سمت کتاب خونه همیشه میترسیدم ولیمجبوربودم رفتمتوش وکتاب هارو کشتم ولی نبود چیزی
بابابزرگ: هوممم بالاخره فهمیدم
بابا بزرگ ما چرا اینجوری شدیمم؟؟
بابابزرگ: جیمین دوبار کشته شده و روح بدنش با تو پیوند خورد و جاتون عوض شد جیمین قبلا به دست فرانک کشته شده حالا ک اون مرده خون رفته از بدنش برگشته چچونتوی این دنیا هست تبدیل به خوناشام شده
نازنین: واووووووو
پارت سی هشت🦋😍🥺
۹.۶k
۱۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.