من برای اولین بار بود که به کره میرفتم
من برای اولین بار بود که به کره میرفتم
وقتی رسیدم به کره من خیلی خوشحال بودم
رفتم تا کمی دور بزنم از شانس ع؛ن؛م ماشین زد بهم وقتی بیهوش آمدم کوک و دیدم آنقدر خوشحال شدم که شروع به گریه کردم
دکتر آمد بالای سرم گفت : بهوش آمد
بهم گفت چرا گریه میکنی ؟؟؟!
گفتم: خ. و ب زبونم بند آمده بود کوک نگاهی به من کرد و گفت الان حالت خوبه ؟!
من نمیتوانستم جواب بدم
کمی گذشت ....
گفتم باورم نمیشه تو. کوک. اینجا
غیر باور بود ولی.......
دکتر آمد گفت جئون جونگ کوک با شما تصادف کرده
اوه !
من تمام وسایلم را از دست داده بودم
کوک گفت :« میتونه چند روز پیش من ببمونه
دکتر گفت اره فکر خوبیه چون سنشم خیلی زیاد نیست امکان داره اتفاقی براش بیفته
ولی کوک منو با خودش برد
من نزدیک یک ماه پیشش بودم
کوک دیگه شده بود ددی من
پاسپورت و وسایلم پیدا شده بود و قرار بود برم
من گریه میکردم کوک هم گریه میکرد
کوک گفت میخوای برای همیشه پیشم بمونی؟
گفتم آره ولی تو نمیتونی از من مراقبت کنی !
کوک گفت من ددیت میشم
گفتم ولی نمیزارن
ولی شد و پیشش موندم
خوش میگذشت تا اون وقتی که شب بود کوک مکم بغلم کرد گفت من خیلی دوستت دارم
دلم نمیخواد کسی بجز تورو داشته باشم
بهم گفت ه*کل خوبی هم داری!
اولش خندیدم گفت مثل تو
دستش رو اورد و من از اون موقع هرشب پیشش بودم
تا اینکه ۲۰ سالم شد فهمیدم حا*لم کوک قبول نکرد و برای همیشه رهام کرد و الان یه بچه ازش دارم
#رمان
وقتی رسیدم به کره من خیلی خوشحال بودم
رفتم تا کمی دور بزنم از شانس ع؛ن؛م ماشین زد بهم وقتی بیهوش آمدم کوک و دیدم آنقدر خوشحال شدم که شروع به گریه کردم
دکتر آمد بالای سرم گفت : بهوش آمد
بهم گفت چرا گریه میکنی ؟؟؟!
گفتم: خ. و ب زبونم بند آمده بود کوک نگاهی به من کرد و گفت الان حالت خوبه ؟!
من نمیتوانستم جواب بدم
کمی گذشت ....
گفتم باورم نمیشه تو. کوک. اینجا
غیر باور بود ولی.......
دکتر آمد گفت جئون جونگ کوک با شما تصادف کرده
اوه !
من تمام وسایلم را از دست داده بودم
کوک گفت :« میتونه چند روز پیش من ببمونه
دکتر گفت اره فکر خوبیه چون سنشم خیلی زیاد نیست امکان داره اتفاقی براش بیفته
ولی کوک منو با خودش برد
من نزدیک یک ماه پیشش بودم
کوک دیگه شده بود ددی من
پاسپورت و وسایلم پیدا شده بود و قرار بود برم
من گریه میکردم کوک هم گریه میکرد
کوک گفت میخوای برای همیشه پیشم بمونی؟
گفتم آره ولی تو نمیتونی از من مراقبت کنی !
کوک گفت من ددیت میشم
گفتم ولی نمیزارن
ولی شد و پیشش موندم
خوش میگذشت تا اون وقتی که شب بود کوک مکم بغلم کرد گفت من خیلی دوستت دارم
دلم نمیخواد کسی بجز تورو داشته باشم
بهم گفت ه*کل خوبی هم داری!
اولش خندیدم گفت مثل تو
دستش رو اورد و من از اون موقع هرشب پیشش بودم
تا اینکه ۲۰ سالم شد فهمیدم حا*لم کوک قبول نکرد و برای همیشه رهام کرد و الان یه بچه ازش دارم
#رمان
۲۷۷
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.