راه برگشت~P¹⁴
ی پارت ۱۴ مون نیشع؟😉
___________________________
ا/ت رفت بیرون،رفتتوی عمارت.
از عمارت رفت بیرون،رفت تو خیابون(😐🤣)
یهو محکم خورد به یک گاو...چیز نه یعنی خورد به یک اقایی.
+هوووو چته
-ا/ت خانوم شما کجا بودی؟
+عوا سانزو تویی
-پرسیدم کوجا بودی
+خونم.
-خونت ک ب چخ رفته😐
+(در ذهن:سوتی دادم😶)اع رفتم یه نگاه بندازم
-اونوقت چرا باید بری نگاه بندازی؟
+دلم برای خونم تنگولیده بود🥺
-عاخی فینگیلی
+(در ذهن:خفه شو الاغ کوچولو خدتی😐🔪)
+باشهبرو
-کارت درم بیا
سانزو دست ا/ت رو گرفت کشید برد توی یک ماشین و ا/ت رو نشوند.
+چیکار میکنی؟هوی اروم تر
سانزو هیچ حرفی نمیزد اما وقتیا/ت حرف میزد فقط جوابش یه چشمک بود.
ا/ت گیج شده بود،نمیدونست قضیه چیه،از طرفی از استرس داشت پاره میشد.یهو سانزو دست ا/ت رو گرفت،استین لباسش رو بالا داد و یه سرنگ تو رگ دستش فرو کرد.
ا/ت کم کم چشماش از حال رفت..
*پرش زمانی به ۳۰ دقیقه بعد*
چشماش باز شد،دید روی یک تخت خوابیده.
در اتاق بسته بود،حتی یدونه پنجره هم نداشت،فقط یک تخت،صندلی و دیوار های سفید بود.
ا/ت اولین فکری که کرد این بود که دوباره دزدیده شده اما یاد صحنه ای افتاد که اخرین بار دیده بود، دزد اون سانزو بود.پس خطری نیست.اما چرا سانزو دزدیدتش؟
یهو در اتاق وا شد،سانزو بود،با چشمای خمار و خسته.
مست کرده بود؟چرا ا/ت رو دزدیده؟اون بوی فرندشه چرا باید رل خودشو بدزده؟قضیه چیه؟
+س...سانزو؟
بازم هیچ جوابینداد،در اتاق رو قفل کرد و گفت
-بیبی،وقتشه لذت زندگی با منو بفهمی.
ا/ت فهمید سانزو میخواد چیکار کنه،لبخند زد و گفت
+اوکی.پس میخوای...
-بعله.
🦀🦀🦀هشدار هنتای🦀🦀🦀(رو استیکر 🦀 کراش زدم😐🤣)
ا/ت رفت از روی تخت بلند شه که سانزو نذاشت.فقط تونست روی تخت بشینه.
اون دوتا دیگه خیلی به هم دیگه نزدیک شده بودن، خیلی نزدیک.
ا/ت چشماشو بست و لب هاشو به لبهای سانزو چسبوند.(لالالالای😂❤️)
سانزو اروم دکمه های لباس ا/ت رو باز کرد و شلوارشو در اورد...
*چند ثانیه بعد*
ا/ت تا چشم باز کرد و حواسش سر جاش اومد دید جلوی سانزو کاملا لخته(پ.ن:چرا خندم گرفتهههه😶💔)
سانی اروم رفت سراغ میمی های ا/ت و عین بچه کوچولو ها(نینییییی🥺😐)میمی قولد.
اما براش کافی نبود،ا/ت رو اروم دراز کرد و وارد ا/ت کرد.ا/ت ناله کرد و برای همین بود که سانزو بیشتر تحریک شد.(پ.ن:ا/ت ژان گفتم شکر اضافی نقول😐اینم شد عاقبتش😂)
ا/ت طفلی از درد بیهوش شد و وقتی بهوش اومد از دل درد شدید بهوش اومد.
🦀🦀🦀هنتای تمام🦀🦀🦀
+اییییی دلمممم
-عوا سلام صب بخیر
+صبشما هم بخیر اقای منحرف
-ناراحت شدی
+نح
-عاخیییی
+دلممممم
-خیلی دل دردی؟
+اره خیلی
-پاشو لباساتو بپوش بریم دکتر.
+ت تحت تعقیبی.
-دکتر عمارت،گفتم که.
ا/ت پاشد و رفتن دکتر.
دکتر یه خبری بهشون داد که هم سانی خوشحال شد هم ا/ت...
______________________
هیهیهاهاااا😁
گودرت😂
برین پارت بعدی
کامنت؟✨
___________________________
ا/ت رفت بیرون،رفتتوی عمارت.
از عمارت رفت بیرون،رفت تو خیابون(😐🤣)
یهو محکم خورد به یک گاو...چیز نه یعنی خورد به یک اقایی.
+هوووو چته
-ا/ت خانوم شما کجا بودی؟
+عوا سانزو تویی
-پرسیدم کوجا بودی
+خونم.
-خونت ک ب چخ رفته😐
+(در ذهن:سوتی دادم😶)اع رفتم یه نگاه بندازم
-اونوقت چرا باید بری نگاه بندازی؟
+دلم برای خونم تنگولیده بود🥺
-عاخی فینگیلی
+(در ذهن:خفه شو الاغ کوچولو خدتی😐🔪)
+باشهبرو
-کارت درم بیا
سانزو دست ا/ت رو گرفت کشید برد توی یک ماشین و ا/ت رو نشوند.
+چیکار میکنی؟هوی اروم تر
سانزو هیچ حرفی نمیزد اما وقتیا/ت حرف میزد فقط جوابش یه چشمک بود.
ا/ت گیج شده بود،نمیدونست قضیه چیه،از طرفی از استرس داشت پاره میشد.یهو سانزو دست ا/ت رو گرفت،استین لباسش رو بالا داد و یه سرنگ تو رگ دستش فرو کرد.
ا/ت کم کم چشماش از حال رفت..
*پرش زمانی به ۳۰ دقیقه بعد*
چشماش باز شد،دید روی یک تخت خوابیده.
در اتاق بسته بود،حتی یدونه پنجره هم نداشت،فقط یک تخت،صندلی و دیوار های سفید بود.
ا/ت اولین فکری که کرد این بود که دوباره دزدیده شده اما یاد صحنه ای افتاد که اخرین بار دیده بود، دزد اون سانزو بود.پس خطری نیست.اما چرا سانزو دزدیدتش؟
یهو در اتاق وا شد،سانزو بود،با چشمای خمار و خسته.
مست کرده بود؟چرا ا/ت رو دزدیده؟اون بوی فرندشه چرا باید رل خودشو بدزده؟قضیه چیه؟
+س...سانزو؟
بازم هیچ جوابینداد،در اتاق رو قفل کرد و گفت
-بیبی،وقتشه لذت زندگی با منو بفهمی.
ا/ت فهمید سانزو میخواد چیکار کنه،لبخند زد و گفت
+اوکی.پس میخوای...
-بعله.
🦀🦀🦀هشدار هنتای🦀🦀🦀(رو استیکر 🦀 کراش زدم😐🤣)
ا/ت رفت از روی تخت بلند شه که سانزو نذاشت.فقط تونست روی تخت بشینه.
اون دوتا دیگه خیلی به هم دیگه نزدیک شده بودن، خیلی نزدیک.
ا/ت چشماشو بست و لب هاشو به لبهای سانزو چسبوند.(لالالالای😂❤️)
سانزو اروم دکمه های لباس ا/ت رو باز کرد و شلوارشو در اورد...
*چند ثانیه بعد*
ا/ت تا چشم باز کرد و حواسش سر جاش اومد دید جلوی سانزو کاملا لخته(پ.ن:چرا خندم گرفتهههه😶💔)
سانی اروم رفت سراغ میمی های ا/ت و عین بچه کوچولو ها(نینییییی🥺😐)میمی قولد.
اما براش کافی نبود،ا/ت رو اروم دراز کرد و وارد ا/ت کرد.ا/ت ناله کرد و برای همین بود که سانزو بیشتر تحریک شد.(پ.ن:ا/ت ژان گفتم شکر اضافی نقول😐اینم شد عاقبتش😂)
ا/ت طفلی از درد بیهوش شد و وقتی بهوش اومد از دل درد شدید بهوش اومد.
🦀🦀🦀هنتای تمام🦀🦀🦀
+اییییی دلمممم
-عوا سلام صب بخیر
+صبشما هم بخیر اقای منحرف
-ناراحت شدی
+نح
-عاخیییی
+دلممممم
-خیلی دل دردی؟
+اره خیلی
-پاشو لباساتو بپوش بریم دکتر.
+ت تحت تعقیبی.
-دکتر عمارت،گفتم که.
ا/ت پاشد و رفتن دکتر.
دکتر یه خبری بهشون داد که هم سانی خوشحال شد هم ا/ت...
______________________
هیهیهاهاااا😁
گودرت😂
برین پارت بعدی
کامنت؟✨
۸.۱k
۱۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.