چند پارتی کوک
وقتی نمیدونه حامله ای....
Part 3
من....اره نمردم!!
ولی هیچ کس نمیدونه ، ۴ سال از دخترم دور بودم فقط هم بخاطر جونگکوک...
با این که اون همه بلا سرم آورد
هنوزم دوسش دارم
این کارو کردم که مثل اون ۳ سالی که من ازار داد یکم درد بکشه
و به چِشم نابود شدنش رو توی این مدت دیدم
....
فلش بک به ۳ سال پیش وقتی ا /ت تصادف کرد
& دخترم مطمعنی این کارو میخوای بکنی؟
شوهرت داره پس میفته
+ حقشه تمام این بلاهای سرم آورد خیانتی که بهم گرد
سیلی که بهم زد
و از همه مهم تر شبایی که تنهایی تو خونه بودم و گریه میکردم چون نمیتونستم بچه دار شم خودم مقصر میدونستم
خیلی خنگه اگه بهش بگید خودش فعلا بیهوشه ولی دخترش سالمه باور میکنه
دکتر گفت بخاطر تصادفی که کردم بچم ۷ ماهه بدنیا میاد
شما هم بهش دروغ بگید و وقتی بچه بدنیا اومد بهش بگید من مردم
اینطوری اونم دردی که من کشیدم رو میکشه.....
........
زمان حال ...
دخترم الان ۴سالش شده احتمالا
حتی نمیدونم اسمش چیه
تصمیم گرفتم مدتی به عنوان خدمتکار اونجا کار کنم
و ببینم تغییر کرده یا نه همون ادم عوضی مونده
..............
تمام عزمم و جذب کردم تا زنگ درو بزنم
با دستای لرزون اروم زنگ رو لمس گردم
قبلا من ملکه ی این خونه بودم و بازم میشم
با باز شدن در منتظر دیدن جونگ کوک بودم که
یه دختر کوچولو که خیلی شبیه من بود رو جلوی در دیدم
چون ماسک داشتم و کلاه کسی نمیتونست صورتم و ببینه
* سلام با کی کار دارید؟
+ حتی صداش شبیه خودم بود
سلام خانم کوچولو
آقای جئون هستن؟
* بابام رفته سرکار
ولی زود میاد
میخواین بیاید تو؟( خودتون تصور کنید داره بچگونه حرف میزنه )
+ ممنونم گلم لطف میکنی
اروم وارد خونه شدم هیچیش تغییر نکرده بود
حتی هنوز عکس من بزرگ روی دیوار بود
و عکس عروسیمون هم انگار بعد از جدا شدن بزرگ تر زده بود به دیوار
فهمیدم هنوز ازدواج نکرده
اوم روی مبل نشستم
و خدمتکار گفت : خانم چیزی میخورید براتون حرفش با گرد شدن چشماش نصف موند ....
ا/ت؟
خودتی؟
+ دستمو به نشونه ی هیس جلوی دهنم گرفتم
و اروم بغلش کردم
سلام آجوما
( خیلی ازت بزرگتره اون خانمی که خدمتکاره )
بغلت کرد و داشت اشک میریخت که صدای زنگ اومد
سریع با استرس گفتی آجوما هیچی نگو هیچی بهش نگو....
سریع اشک هاشو پاک کرد و سرشو تند تند تکون داد
جونگکوک وارد عمارتش شد و حواسش به من نبود
اون دختر کوچولو یا بهتره بگیم دخترم!
پرید بغلش
و جونگ کوک بلندش گرد و گفت :
آنماریه بابا چطوره؟
انگار تازه متوجه من شد
آنماری رو گذاشت زمین و نگاهی به من انداخت با لکنت گفت
کوک :سلام ببخشید کاری دارید؟
متوجه شدم بعد از من دیگه سمت هیچ زنی نرفته
+ بله برای آگهی امده بودم پرستار بچه
_ اهان خب بفرمایید تو اتاق کارم صحبت کنیم
آنماری تو هم بو بازی گن کارم که تموم شد میام پیشت
آنماری؟
اسم مورد علاقه من
حداقل کاری که میتونست بکنه توی دوران دوستمون که هنوز باهاش ازدواج نکرده بودم
گفته بودم که دوست دارم اسم بچم آنماری باشه
چقد خوب که یادش بود
و ارزوم رو برآورده کرد
.......
نشست پشت میز و به من اشاره کرد بشینم
اروم نشستم
_ خب من باید بهتون اعتماد کنم
خواستم بگم آنماری مادر نداره
و بخاطر همین خیی بداخلاقه
و با تمام پرستار هایی که تا حالا اومده بودن بد رفتار میکنه
اگر ببینم اتفاقی براش افتاده ....
+اقای جئون من خودم یه مادرم با این حرفم چشاش گشاد شد
و میدونم باید با بچه ها چطوری رفتار کنم
و آنمارب رفتارش با من خیلی مناسب بود و با ادب
و لازم نیست این تذکر هارو بهم بدید
من از شوهرم جدا شدم و بچم پیش خودم نیست ولی میدونم چطوری باید با بچه ها رفتار کنم
کوک :وقتی گفت ازدواج کرده وجدا شده یا خودم و ا/ ت افتادم این خدمتکار چی داشت که منو یاد اون مینداخت ختی وقتی گفت آنماریه یاد وقتی برای اولین بار ا/ت بهم گفت دوست داره اسم بچمون آنماری باشه افتادم کاش من لال میشدم دستم میشکست که اون کارارو باهاش نمیکردم و از دستش نمیدادم
_ خب اسمتون رو میتونم بدونم؟
+ کلارا آیدین
_ کره ای نیستید نه؟
+ خیر( خدا کنه نپرس چون اگه بگم ایرانیم میگه ماسکتو درار )
ادامه پارت بعد....
Part 3
من....اره نمردم!!
ولی هیچ کس نمیدونه ، ۴ سال از دخترم دور بودم فقط هم بخاطر جونگکوک...
با این که اون همه بلا سرم آورد
هنوزم دوسش دارم
این کارو کردم که مثل اون ۳ سالی که من ازار داد یکم درد بکشه
و به چِشم نابود شدنش رو توی این مدت دیدم
....
فلش بک به ۳ سال پیش وقتی ا /ت تصادف کرد
& دخترم مطمعنی این کارو میخوای بکنی؟
شوهرت داره پس میفته
+ حقشه تمام این بلاهای سرم آورد خیانتی که بهم گرد
سیلی که بهم زد
و از همه مهم تر شبایی که تنهایی تو خونه بودم و گریه میکردم چون نمیتونستم بچه دار شم خودم مقصر میدونستم
خیلی خنگه اگه بهش بگید خودش فعلا بیهوشه ولی دخترش سالمه باور میکنه
دکتر گفت بخاطر تصادفی که کردم بچم ۷ ماهه بدنیا میاد
شما هم بهش دروغ بگید و وقتی بچه بدنیا اومد بهش بگید من مردم
اینطوری اونم دردی که من کشیدم رو میکشه.....
........
زمان حال ...
دخترم الان ۴سالش شده احتمالا
حتی نمیدونم اسمش چیه
تصمیم گرفتم مدتی به عنوان خدمتکار اونجا کار کنم
و ببینم تغییر کرده یا نه همون ادم عوضی مونده
..............
تمام عزمم و جذب کردم تا زنگ درو بزنم
با دستای لرزون اروم زنگ رو لمس گردم
قبلا من ملکه ی این خونه بودم و بازم میشم
با باز شدن در منتظر دیدن جونگ کوک بودم که
یه دختر کوچولو که خیلی شبیه من بود رو جلوی در دیدم
چون ماسک داشتم و کلاه کسی نمیتونست صورتم و ببینه
* سلام با کی کار دارید؟
+ حتی صداش شبیه خودم بود
سلام خانم کوچولو
آقای جئون هستن؟
* بابام رفته سرکار
ولی زود میاد
میخواین بیاید تو؟( خودتون تصور کنید داره بچگونه حرف میزنه )
+ ممنونم گلم لطف میکنی
اروم وارد خونه شدم هیچیش تغییر نکرده بود
حتی هنوز عکس من بزرگ روی دیوار بود
و عکس عروسیمون هم انگار بعد از جدا شدن بزرگ تر زده بود به دیوار
فهمیدم هنوز ازدواج نکرده
اوم روی مبل نشستم
و خدمتکار گفت : خانم چیزی میخورید براتون حرفش با گرد شدن چشماش نصف موند ....
ا/ت؟
خودتی؟
+ دستمو به نشونه ی هیس جلوی دهنم گرفتم
و اروم بغلش کردم
سلام آجوما
( خیلی ازت بزرگتره اون خانمی که خدمتکاره )
بغلت کرد و داشت اشک میریخت که صدای زنگ اومد
سریع با استرس گفتی آجوما هیچی نگو هیچی بهش نگو....
سریع اشک هاشو پاک کرد و سرشو تند تند تکون داد
جونگکوک وارد عمارتش شد و حواسش به من نبود
اون دختر کوچولو یا بهتره بگیم دخترم!
پرید بغلش
و جونگ کوک بلندش گرد و گفت :
آنماریه بابا چطوره؟
انگار تازه متوجه من شد
آنماری رو گذاشت زمین و نگاهی به من انداخت با لکنت گفت
کوک :سلام ببخشید کاری دارید؟
متوجه شدم بعد از من دیگه سمت هیچ زنی نرفته
+ بله برای آگهی امده بودم پرستار بچه
_ اهان خب بفرمایید تو اتاق کارم صحبت کنیم
آنماری تو هم بو بازی گن کارم که تموم شد میام پیشت
آنماری؟
اسم مورد علاقه من
حداقل کاری که میتونست بکنه توی دوران دوستمون که هنوز باهاش ازدواج نکرده بودم
گفته بودم که دوست دارم اسم بچم آنماری باشه
چقد خوب که یادش بود
و ارزوم رو برآورده کرد
.......
نشست پشت میز و به من اشاره کرد بشینم
اروم نشستم
_ خب من باید بهتون اعتماد کنم
خواستم بگم آنماری مادر نداره
و بخاطر همین خیی بداخلاقه
و با تمام پرستار هایی که تا حالا اومده بودن بد رفتار میکنه
اگر ببینم اتفاقی براش افتاده ....
+اقای جئون من خودم یه مادرم با این حرفم چشاش گشاد شد
و میدونم باید با بچه ها چطوری رفتار کنم
و آنمارب رفتارش با من خیلی مناسب بود و با ادب
و لازم نیست این تذکر هارو بهم بدید
من از شوهرم جدا شدم و بچم پیش خودم نیست ولی میدونم چطوری باید با بچه ها رفتار کنم
کوک :وقتی گفت ازدواج کرده وجدا شده یا خودم و ا/ ت افتادم این خدمتکار چی داشت که منو یاد اون مینداخت ختی وقتی گفت آنماریه یاد وقتی برای اولین بار ا/ت بهم گفت دوست داره اسم بچمون آنماری باشه افتادم کاش من لال میشدم دستم میشکست که اون کارارو باهاش نمیکردم و از دستش نمیدادم
_ خب اسمتون رو میتونم بدونم؟
+ کلارا آیدین
_ کره ای نیستید نه؟
+ خیر( خدا کنه نپرس چون اگه بگم ایرانیم میگه ماسکتو درار )
ادامه پارت بعد....
۱۰۱.۹k
۲۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.