گروگان عشق
پارت ۴۳
.
.
.
-رفتیم نشستیم روی تخت گفتم اخخخ به نظرت بچمون شبیه تو میشه یا من گفت اول بزار ببینیم دختره یا پسر گفتم حالا اصلا فکر کن دختره به نظرت شبیه کدوممون میشه گفت نمیدونم ولی یه چیزی مطمعنم گفتم چی گفت لبخندش صد در صد مستطیلی میشه لبخند خندیدم گفتم اره.. ولی
+اومد سمتم صورتمون ۱ سانت باهم فاصله داشت به لبام نگاه میکرد گفت امیدوارم بیشتر شبیه تو بشه بعد لباشو گذاشت روی لبام منم همکاری کردم
۱ ساعت بعد
+روی تخت دراز کشیده بودیم و دوتامونم سرمون توی گوشی بود که در زدن تهیونگ گفت کیه گفت کوکم یالا بیاین شام تهیونگ گفت باشه گوشیامونو گذاشتیم رو تخت گفت بریم گفتم بریم بلند شدیم باهم رفتیم پایین
۳ ساعت بعد
+ روی تخت بودیم و دوباره سرمون توی گوشی بود و اینکه...دلم بدجور هوس شکلات کرده بود ولی به تهیونگ چیزی نمیگفتم چون نمیشه از همین اول شروع کنم
-احساس میکنم ماوی یه چیزی میخواد ولی بهم نمیگه گوشی رو گذاشتم رو پاتختی رفتم سمتش گوشیشو گرفتم گفت چیکار میکنی گفتم ماوی.. چیزی میخوای گفت من.. نه وقتی مَکْس میکنه میدونم دروغ میگه گفتم بهم دروغ نگو بغلش کردم و گذاشتمش رو پاهام گفتم چی میخوای گفت هیچی گفتم وقتی مکس میکنی یعنی یه چیزیت هست گفت تهیونگ گفتم جانم گفت من.. دلم شکلات میخواد سرشو انداخت پایین تعجب کردم فقط همین گفتم الان دلش کیمچی یا یه چیزه دیگه ای میخواد از چونش گرفتم گفتم همین گفت اوهوم گفتم عزیزم اینکه خجالت نداره لبخند گفت اخه اگه بخواد از الان شروع کنم برشکسته میشی گفتم تو به اونش فکر نکن... چیزی نگفت خندیدم گفتم واقعا الان خحالت میکشی گفت اوهوم گفتم میرم میخرم برات گفت نه الان ساعت ۱۲س به خاطر یه شکلات نمیشه بری بیرون گفتم به اونش کاری نداشته باش لبامو بوسید منم سفت گرفتمش و همکاری کردم بعد ازم جدا شد گفت مرسیییی گفتم خواهش قربونت برم
۲۰ مین بعد
+تهیونگ رفت کلی خوراکی خرید منم داشتم شکلات میخوردم
.
.
.
-رفتیم نشستیم روی تخت گفتم اخخخ به نظرت بچمون شبیه تو میشه یا من گفت اول بزار ببینیم دختره یا پسر گفتم حالا اصلا فکر کن دختره به نظرت شبیه کدوممون میشه گفت نمیدونم ولی یه چیزی مطمعنم گفتم چی گفت لبخندش صد در صد مستطیلی میشه لبخند خندیدم گفتم اره.. ولی
+اومد سمتم صورتمون ۱ سانت باهم فاصله داشت به لبام نگاه میکرد گفت امیدوارم بیشتر شبیه تو بشه بعد لباشو گذاشت روی لبام منم همکاری کردم
۱ ساعت بعد
+روی تخت دراز کشیده بودیم و دوتامونم سرمون توی گوشی بود که در زدن تهیونگ گفت کیه گفت کوکم یالا بیاین شام تهیونگ گفت باشه گوشیامونو گذاشتیم رو تخت گفت بریم گفتم بریم بلند شدیم باهم رفتیم پایین
۳ ساعت بعد
+ روی تخت بودیم و دوباره سرمون توی گوشی بود و اینکه...دلم بدجور هوس شکلات کرده بود ولی به تهیونگ چیزی نمیگفتم چون نمیشه از همین اول شروع کنم
-احساس میکنم ماوی یه چیزی میخواد ولی بهم نمیگه گوشی رو گذاشتم رو پاتختی رفتم سمتش گوشیشو گرفتم گفت چیکار میکنی گفتم ماوی.. چیزی میخوای گفت من.. نه وقتی مَکْس میکنه میدونم دروغ میگه گفتم بهم دروغ نگو بغلش کردم و گذاشتمش رو پاهام گفتم چی میخوای گفت هیچی گفتم وقتی مکس میکنی یعنی یه چیزیت هست گفت تهیونگ گفتم جانم گفت من.. دلم شکلات میخواد سرشو انداخت پایین تعجب کردم فقط همین گفتم الان دلش کیمچی یا یه چیزه دیگه ای میخواد از چونش گرفتم گفتم همین گفت اوهوم گفتم عزیزم اینکه خجالت نداره لبخند گفت اخه اگه بخواد از الان شروع کنم برشکسته میشی گفتم تو به اونش فکر نکن... چیزی نگفت خندیدم گفتم واقعا الان خحالت میکشی گفت اوهوم گفتم میرم میخرم برات گفت نه الان ساعت ۱۲س به خاطر یه شکلات نمیشه بری بیرون گفتم به اونش کاری نداشته باش لبامو بوسید منم سفت گرفتمش و همکاری کردم بعد ازم جدا شد گفت مرسیییی گفتم خواهش قربونت برم
۲۰ مین بعد
+تهیونگ رفت کلی خوراکی خرید منم داشتم شکلات میخوردم
۳.۸k
۰۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.