عشق سه شعبه پارت ۹
(از زبان جین)
نمیدونم این پسره کی بود بهم زنگ زده بود اما بدجور دلم رو شور انداخته بود منتظر بودم ادرس رو برام بفرسته همین که ادرس رو فرستاد سریع رفتم دنبال جیسو
(اززبان مادر جین)
بالاخره امروز بهم زنگ زدن و گفتن اون دختر جیسو رو گرفتن چند نفرو گذاشته بودم بگیرنش تا راحت از شرش خلاص شیم اما اون بی عرضه ها این همه مدت کشش داده بودن باید سریعتر برم کار نیمه تموم رو تموم کنم
(از زبان جیسو)
چشمام رو که باز کردم مادر جین رو به روم نشسته بود تازه متوجه شدم کجام و منو دزدیدن شروع کرد به حرف زدن و گفت: از همون اول دختر زبون نفهم و بی چشم و رویی بودی بهت گفتم دست از سر پسرم بردار و برو پی زندگی خودت ام گوش ندادی و کار ما رو به اینجا کشوندی
جیسو: من خیلی وقته از زندگیش اومدم بیرون و دیگه بهش کاری ندارم پس چرا این بلا رو سرم میاری
مادر جین: خفه شو فکر کردی نمیدونم اون بچه ای که تو راهه بچه جینه
دیگه واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم اون همه چیزو میدونست
مادر جین: بکشیدش
تا اسلحه اون مرد سیاهپوش رو دیدم متوجه شدم کارم تمومه چشمامو بستم اما قبل از اینکه تیر بهم شلیک بشه صدای جنگ و دعوا باعث شد چشمامو باز کنم دیدم چانیونگ و جین دارن اون مردهای سیاهپوش رو میزنن چانیونگ اومد سمتم دستم رو باز کرد و کمکم کرد بلند شم هنوز چند قدم بیشتر نرفته بودم که حالم بد شد درد بدی داشتم دو تا مرد سیاهپوش جلوی مارو گرفتن یهو با صدای شلیک همه بی حرکت شدیم دیدم اسلحه ای که دست مادر جین بود به سمت من نشونه رفته چانیونگ اومد جلوی من ایستاد تا تیر به من نخوره
جین: مامان این کارا برای چیه حتی فکرشم نمیکردم تو اینکارو کرده باشی چرا این بلا رو سر جیسو اوردی؟
مادر جین: بهت گفتم دیگه بهاین دختر فکر نکن اما خودت خواستی
جین: اگه اتفاقی برای جیسو بیفته دیگه هرگز منو نمیبینی
مادر جین اسلحه رو اورد پایین اما مرد سیاهپوش اسلحه اش رو به سمت من گرفت و شلیک کرد چشمامو بستم اما هیچ دردی رو حس نکردم چشمامو باز کردم دیدم چانیونگ غرق در خون افتاد رو زمین نشستم سرش رو گرفتم تو بغلم و گفتم این چه کاری بود چرا خودتو جلوی تیر انداختی؟
مردهای سیاهپوش با شنیدن صدای آژیر پلیس سریع فرار کردن و جین خودش رو به ما رسوند
چانیونگ: بت خاطر اینکه دوست داشتم نمیتونستم ببینم اتفاقی برات بیفته
روشو کرد سمت جین و بهش گفت: میدونم فکرهای دیگه ای راجع به جیسو کردی اما اون بچه، بچه خودته خواهش میکنم کنار جیسو باش و مراقبش باش بعد دست منو گذاشت تو دست جین و گفت: متاسفم و چشماش رو بست
نمیدونم این پسره کی بود بهم زنگ زده بود اما بدجور دلم رو شور انداخته بود منتظر بودم ادرس رو برام بفرسته همین که ادرس رو فرستاد سریع رفتم دنبال جیسو
(اززبان مادر جین)
بالاخره امروز بهم زنگ زدن و گفتن اون دختر جیسو رو گرفتن چند نفرو گذاشته بودم بگیرنش تا راحت از شرش خلاص شیم اما اون بی عرضه ها این همه مدت کشش داده بودن باید سریعتر برم کار نیمه تموم رو تموم کنم
(از زبان جیسو)
چشمام رو که باز کردم مادر جین رو به روم نشسته بود تازه متوجه شدم کجام و منو دزدیدن شروع کرد به حرف زدن و گفت: از همون اول دختر زبون نفهم و بی چشم و رویی بودی بهت گفتم دست از سر پسرم بردار و برو پی زندگی خودت ام گوش ندادی و کار ما رو به اینجا کشوندی
جیسو: من خیلی وقته از زندگیش اومدم بیرون و دیگه بهش کاری ندارم پس چرا این بلا رو سرم میاری
مادر جین: خفه شو فکر کردی نمیدونم اون بچه ای که تو راهه بچه جینه
دیگه واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم اون همه چیزو میدونست
مادر جین: بکشیدش
تا اسلحه اون مرد سیاهپوش رو دیدم متوجه شدم کارم تمومه چشمامو بستم اما قبل از اینکه تیر بهم شلیک بشه صدای جنگ و دعوا باعث شد چشمامو باز کنم دیدم چانیونگ و جین دارن اون مردهای سیاهپوش رو میزنن چانیونگ اومد سمتم دستم رو باز کرد و کمکم کرد بلند شم هنوز چند قدم بیشتر نرفته بودم که حالم بد شد درد بدی داشتم دو تا مرد سیاهپوش جلوی مارو گرفتن یهو با صدای شلیک همه بی حرکت شدیم دیدم اسلحه ای که دست مادر جین بود به سمت من نشونه رفته چانیونگ اومد جلوی من ایستاد تا تیر به من نخوره
جین: مامان این کارا برای چیه حتی فکرشم نمیکردم تو اینکارو کرده باشی چرا این بلا رو سر جیسو اوردی؟
مادر جین: بهت گفتم دیگه بهاین دختر فکر نکن اما خودت خواستی
جین: اگه اتفاقی برای جیسو بیفته دیگه هرگز منو نمیبینی
مادر جین اسلحه رو اورد پایین اما مرد سیاهپوش اسلحه اش رو به سمت من گرفت و شلیک کرد چشمامو بستم اما هیچ دردی رو حس نکردم چشمامو باز کردم دیدم چانیونگ غرق در خون افتاد رو زمین نشستم سرش رو گرفتم تو بغلم و گفتم این چه کاری بود چرا خودتو جلوی تیر انداختی؟
مردهای سیاهپوش با شنیدن صدای آژیر پلیس سریع فرار کردن و جین خودش رو به ما رسوند
چانیونگ: بت خاطر اینکه دوست داشتم نمیتونستم ببینم اتفاقی برات بیفته
روشو کرد سمت جین و بهش گفت: میدونم فکرهای دیگه ای راجع به جیسو کردی اما اون بچه، بچه خودته خواهش میکنم کنار جیسو باش و مراقبش باش بعد دست منو گذاشت تو دست جین و گفت: متاسفم و چشماش رو بست
۸.۹k
۲۸ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.