پارت(۱۰)
بچه ها چون احساس میکمم یه ذره کسل کننده شد میپرم به یکسال بعد
ویو ادمین
یکسال از دوستی ا/ت با بی تی اس گذشت و تقریبا با هم صمیمی شده بودن لازم به ذکره بگم صمیمی ترینشون با ا/ت تهیونگ بود یعنی ا/ت همه چی رو به ته ته میگفت و با اون درد و دل میکرد.
یه روز ا/ت به ته ته زنگ زد
ا/ت:سلام ته
ته:سلام خانم خانما چه خبر یاد ما کردی؟
ا/ت:وقت داری همو ببینیم؟
ته:اتفاقا امروز وقتم آزاده حالا چرا؟
ا/ت:میخوام باهات حرف بزنم
ته:(به شوخی)اخ دختر این حرفای تو تمومی نداره
ا/ت:میشه بیام خونه ات؟
ته:بله که میشه
ا/ت میره خونه ته و ته هم در باز مبکنه
ته:سلام ا/ت
ا/ت:سلام
ته: چرا اوپا رو نگفتی؟
ا/ت:ته واقعا حالم خوب نیست حوصله شوخی ندارم
ته:باشه بیا بشین
ا/ت: یادته اولین شامی که با هم خوردیم؟
+:خب؟
_:گفتم من عکاس بودم اما ولش کردم؟
+:خب؟
_:میدونی اون زمان من یه دوست پسر داشتم که خیلی عوضی بود.هر روز بیخودی منو میزد و یا بعضی وقتا منو زندانی میکرد. منم نمیتونستم از دستش فرار کنم. یه روز دیگه طاقت نیاوردم دوربینمو ورداشتم و زدم توسرش و فرار کردم.
من از اون موقع خودمو مثل یه قاتل میبینم
ته:از کجا میدونی مرده؟
ا/ت:چون خبری ازش نشد.
ته:میدونی،توکار درستو کردی چون اگر اینکارو نمیکردی بازم یه آدم میمرد.اونم توبودی
ا/ت:ولی من دوست داشتم خوب زندگی کنم.
میدونی چیه از اون موقع روی پسرا حساسم و دلم نمیخواد بهم نزدیک شن.
ته یه ذره خودشو کشید عقب
ا/ت:نه نه فقط اونایی که حس میکنم منو دوست دارن نه دوستام
ویو ته
از کجا میدونی دوستت ندارم؟من کم کم دارم عاشقت میشم ا/ت
ویو ادمین
یکسال از دوستی ا/ت با بی تی اس گذشت و تقریبا با هم صمیمی شده بودن لازم به ذکره بگم صمیمی ترینشون با ا/ت تهیونگ بود یعنی ا/ت همه چی رو به ته ته میگفت و با اون درد و دل میکرد.
یه روز ا/ت به ته ته زنگ زد
ا/ت:سلام ته
ته:سلام خانم خانما چه خبر یاد ما کردی؟
ا/ت:وقت داری همو ببینیم؟
ته:اتفاقا امروز وقتم آزاده حالا چرا؟
ا/ت:میخوام باهات حرف بزنم
ته:(به شوخی)اخ دختر این حرفای تو تمومی نداره
ا/ت:میشه بیام خونه ات؟
ته:بله که میشه
ا/ت میره خونه ته و ته هم در باز مبکنه
ته:سلام ا/ت
ا/ت:سلام
ته: چرا اوپا رو نگفتی؟
ا/ت:ته واقعا حالم خوب نیست حوصله شوخی ندارم
ته:باشه بیا بشین
ا/ت: یادته اولین شامی که با هم خوردیم؟
+:خب؟
_:گفتم من عکاس بودم اما ولش کردم؟
+:خب؟
_:میدونی اون زمان من یه دوست پسر داشتم که خیلی عوضی بود.هر روز بیخودی منو میزد و یا بعضی وقتا منو زندانی میکرد. منم نمیتونستم از دستش فرار کنم. یه روز دیگه طاقت نیاوردم دوربینمو ورداشتم و زدم توسرش و فرار کردم.
من از اون موقع خودمو مثل یه قاتل میبینم
ته:از کجا میدونی مرده؟
ا/ت:چون خبری ازش نشد.
ته:میدونی،توکار درستو کردی چون اگر اینکارو نمیکردی بازم یه آدم میمرد.اونم توبودی
ا/ت:ولی من دوست داشتم خوب زندگی کنم.
میدونی چیه از اون موقع روی پسرا حساسم و دلم نمیخواد بهم نزدیک شن.
ته یه ذره خودشو کشید عقب
ا/ت:نه نه فقط اونایی که حس میکنم منو دوست دارن نه دوستام
ویو ته
از کجا میدونی دوستت ندارم؟من کم کم دارم عاشقت میشم ا/ت
۸۷۱
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.