وقـتی بـهت خیـانت میـکـنه:)

پــــارت‌یـــــک
ساعت‌یک‌و‌نیم‌شب‌بود‌ولی‌کوک‌هنوز‌خونه‌نیومده‌
بود‌‌خیلی‌نگران‌بودم‌این‌مدت‌کوک‌خیلی‌باهام‌سرد
شده‌بود‌بخاطر‌همین‌حتی‌وقتی‌‌بهش‌زنگ‌میزدم‌
جواب‌نمیداد‌زنگ‌زدم‌به‌نامجون‌
بوق‌بوق‌بوق*
(ا.ت:_ نامجون:+)
_سلام‌اوپا‌خوبی
+یااااا‌سلام‌ا.ت‌تو‌خوبی‌؟‌چه‌عجب‌یادی‌از‌‌ما‌کردی
_اه‌ممنون‌راستی‌شما‌امروز‌پیش‌کوک‌کمپانی‌بودید
+اره‌امروز‌تمرین‌داشتیم
_اوه‌خیالم‌راحت‌شد‌مرسی‌ممنونم‌خدافظ
رفتم‌غذای‌موردعلاقه‌کوک‌رو‌که‌پخته‌بودم‌گذاشتم
روی‌میز‌و‌منتظر‌موندم‌صدای‌زنگ‌اومد‌سریع‌رفتم‌
سمت‌در‌و‌باز‌کردم‌که..‌که..‌دیدم‌کوک‌دست‌
منیجرش‌رو‌گرفته
کوک:,هوی‌هرزه‌‌لالی‌بلد‌نیستی‌سلام‌بدی
ریوجین(منیجرش)اومد‌موهامو‌کشیدو‌جیغ‌زد
به‌ددیم‌احترام‌بزار‌هرزههههه
کوک:ولش‌کن‌شیرینم
کوک:اینبارو‌چشم‌گوشی‌میکنم‌ولی‌باید‌به‌خانم‌
خونه‌از‌این‌به‌بعد‌احترام‌بزاری
من‌سریع‌احترام‌گذاشتم‌ولی‌تو‌شک‌بودم‌هنوز
که‌دیدم‌کوکو‌ریوجین‌دارن‌میرن‌سمت‌میز‌و‌صدای
جیغ‌شنیدم...
شرطا:10‌یا‌20‌تا‌لایک🎀
میدونم‌ریدم‌ولی‌خب:))))🎀