پارت 8
آنا:( صبح بیدار شدم و دیدم دوباره ته منو از پشت بغل کرده) ایی خداااا...واییییییییییی نهههههههه...پریود شدمممم..شتتتت
ته: چیشده؟...واو...داوشم دریاچه ی خون دست کردی...وااااووو لباس منم خونیه
آنا: بیشعووررر حرف نزن...برو برام حداقل پد بیار
ته: باشه باشه..بذار لباسام رو عوض کنم*
***
کوک: چیشده؟
ته: هیچی
**
آنا: آآآیییی..دلم درد میکنه
ته: بیا بغلم*
آنا: حداقل خوبه سه روز پریودم..ملافه ها رو انداختی لباسشویی
ته: اهوم
ته: چیشده؟...واو...داوشم دریاچه ی خون دست کردی...وااااووو لباس منم خونیه
آنا: بیشعووررر حرف نزن...برو برام حداقل پد بیار
ته: باشه باشه..بذار لباسام رو عوض کنم*
***
کوک: چیشده؟
ته: هیچی
**
آنا: آآآیییی..دلم درد میکنه
ته: بیا بغلم*
آنا: حداقل خوبه سه روز پریودم..ملافه ها رو انداختی لباسشویی
ته: اهوم
۱۱.۸k
۲۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.