رمان خانواده پارت شانزده
رمان خانواده پارت شانزده
شهصیت ها : ا/ت ( مادر ) جونگ سوک ( پدر ) اون وو ( پسر )
گفتم : اتفاقا دلم میخوا بریم کارائوکی و کلوب باشه ؟
گفت : پایم
و چند تا کلاس با قیمونده رو رفتیم و دوباره بعد کلاس رفتیم خونه جونگ کوک و حالا من لباس نداشتم و لباسای کوکی رو پوشیدم و شام رو رفتیم خونه یکی از هم کلاسیامون و بازی کردیمو مسخره بازی در اوردیم و دیگه نزدیکای ساعت ۱ شب بود که صاحب خونه ( اسمش جه هیون بود) رفت الکل توت دسا ساز باباشو اورد و خوردیم منو جونگ کوک دیگه عادت کرده بودیم به مشروب و ظرفیتمون رفته بود بالا و بچه ها همه مست بودن الا منو جونگکوک ما فهق داشتیم از بچه ها اتو جمع میکردیم که و یکی از بچه ها که همسایه سوهی بود ( هان سوهی همون دختره که جونگ کوک دوسش داشت )
گفت : بچه ها سوهی از اون دختره سلی.طه جدا شده
اینو که گفت جونگ کوک از خوشحالی بال دراورد کل بطری مشروبو گرفت داشت سر میکشید اگه من جلو شو نمیگرفتم کل مشروبو تموم میکرد بد بخته والا اون زوج گی کلاسمون هم جو گیر شدن همون وسط خونه لخت شدن شروع به کردن کردن و ما هم تا جای که تونستیم جولوی چشممونو گرفتیم و دیگه ساعت ۳:۳۰ صبح بود و جونگ کوک حسابی مست بود و کلا دو بار بالا اورد ولی بازم خوب نشد میخواستم ببرمش خوتشون ولی زورم بهش نمیرسید و گفتم اگه همینجا بخوابیمم خطریه ممکنه صب مامان بابای جه هیون میان و با این ریخت و قیافه میبینن منم تقربا مست بودم سرم گیج میرفت ولی به زور جونگ کوکو کول گرفتم و بردمش تو تاکسی و رفایم خونه و خوابیدیم و صب من زود تر بیدار شدم و سعی کردم از روی دستور پخت سوپ دریست کردم و دیدم که کوکی بیدار شد و
گفت : سلام صب بخیر ( با خمیازه )
منم گفتم : سلا بیا بشین
نشت و غذا رو خوردی تقریبا خوب شده بود و وقتی خماریش پرید و رفتیم سینما و فیلم ترسناک دیدیم و بعد فیلم رفتیم خرید و من دو تا هودی و دو تا شلوار لی و سه تا تیشرت و یه تیشرت ست منو جونگ کوک خریدیم و و چند تا چیز دیگه تنقلات خریدیم و رفتیم کارائوکی و یه سه چهار ساعتی اهنگ خوردیم و چون زیر سن قانونی بودیم برامون الکل نیاوردن و و بعد اون تقریبا ساعت ۱۰ بود که رفتیم کلوب و من نشسم و الکل خوردم کوکی یه زره رقصید و بعد اون کنارم نشست و و الکل خورد تا اینکه مست شود و من حواسم بود که چند تا دختر از دور منو کوکی رو دید میزدن و چون دیدن کوکی مسته اومدن اونو بردن میخواستن منم ببرن که من نزاشتم یه خورده صب کردم و رفتم دنبال کوکی و اگه یه زره دیر تر میرسیدم اونا کوکی رو لخت لخت میکردن اومدم و بردمش سر جاش یه زره نشستیم و منم مست شدم و چون من یه کوچولو از کوکی هوشیار تر بودم بلندش کردم و بردمش من اونو میگرفتم که نیفته اون منو میگرفت که نیفتم بعد کلی تلو تلو خردن به...
شهصیت ها : ا/ت ( مادر ) جونگ سوک ( پدر ) اون وو ( پسر )
گفتم : اتفاقا دلم میخوا بریم کارائوکی و کلوب باشه ؟
گفت : پایم
و چند تا کلاس با قیمونده رو رفتیم و دوباره بعد کلاس رفتیم خونه جونگ کوک و حالا من لباس نداشتم و لباسای کوکی رو پوشیدم و شام رو رفتیم خونه یکی از هم کلاسیامون و بازی کردیمو مسخره بازی در اوردیم و دیگه نزدیکای ساعت ۱ شب بود که صاحب خونه ( اسمش جه هیون بود) رفت الکل توت دسا ساز باباشو اورد و خوردیم منو جونگ کوک دیگه عادت کرده بودیم به مشروب و ظرفیتمون رفته بود بالا و بچه ها همه مست بودن الا منو جونگکوک ما فهق داشتیم از بچه ها اتو جمع میکردیم که و یکی از بچه ها که همسایه سوهی بود ( هان سوهی همون دختره که جونگ کوک دوسش داشت )
گفت : بچه ها سوهی از اون دختره سلی.طه جدا شده
اینو که گفت جونگ کوک از خوشحالی بال دراورد کل بطری مشروبو گرفت داشت سر میکشید اگه من جلو شو نمیگرفتم کل مشروبو تموم میکرد بد بخته والا اون زوج گی کلاسمون هم جو گیر شدن همون وسط خونه لخت شدن شروع به کردن کردن و ما هم تا جای که تونستیم جولوی چشممونو گرفتیم و دیگه ساعت ۳:۳۰ صبح بود و جونگ کوک حسابی مست بود و کلا دو بار بالا اورد ولی بازم خوب نشد میخواستم ببرمش خوتشون ولی زورم بهش نمیرسید و گفتم اگه همینجا بخوابیمم خطریه ممکنه صب مامان بابای جه هیون میان و با این ریخت و قیافه میبینن منم تقربا مست بودم سرم گیج میرفت ولی به زور جونگ کوکو کول گرفتم و بردمش تو تاکسی و رفایم خونه و خوابیدیم و صب من زود تر بیدار شدم و سعی کردم از روی دستور پخت سوپ دریست کردم و دیدم که کوکی بیدار شد و
گفت : سلام صب بخیر ( با خمیازه )
منم گفتم : سلا بیا بشین
نشت و غذا رو خوردی تقریبا خوب شده بود و وقتی خماریش پرید و رفتیم سینما و فیلم ترسناک دیدیم و بعد فیلم رفتیم خرید و من دو تا هودی و دو تا شلوار لی و سه تا تیشرت و یه تیشرت ست منو جونگ کوک خریدیم و و چند تا چیز دیگه تنقلات خریدیم و رفتیم کارائوکی و یه سه چهار ساعتی اهنگ خوردیم و چون زیر سن قانونی بودیم برامون الکل نیاوردن و و بعد اون تقریبا ساعت ۱۰ بود که رفتیم کلوب و من نشسم و الکل خوردم کوکی یه زره رقصید و بعد اون کنارم نشست و و الکل خورد تا اینکه مست شود و من حواسم بود که چند تا دختر از دور منو کوکی رو دید میزدن و چون دیدن کوکی مسته اومدن اونو بردن میخواستن منم ببرن که من نزاشتم یه خورده صب کردم و رفتم دنبال کوکی و اگه یه زره دیر تر میرسیدم اونا کوکی رو لخت لخت میکردن اومدم و بردمش سر جاش یه زره نشستیم و منم مست شدم و چون من یه کوچولو از کوکی هوشیار تر بودم بلندش کردم و بردمش من اونو میگرفتم که نیفته اون منو میگرفت که نیفتم بعد کلی تلو تلو خردن به...
۷۲۲
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.