PART 3
PART_3
ا.ت: لطفا به دخترتون نگید
جیمین: با.... باشه
ا.ت ویو
بعد از گفتن حرفم اقای پارک بلند شد و رفت منم رفتم نشستم روی صندلی کارم یکم رفتم تو فکر که چرا یه دختر ۱۸ ساله اونم از پارک جیمین مشهور باید با یه پسر رابطه داشته باشه؟
تو همین فکر بودم که در باز شد
ا.ت: دکتر لی اینجا چیکار میکنید
د/ل: یااااااا دختر تو هنوزم سلام نمیکنی؟؟
ا.ت: ببخشید سلام
د/ل: خوب سلام اومدم بپرسم کارت خوبه مشکلی نداری چون از وقتی اومدی تو این بیمارستان درخواستی نداشتی بر خلاف بقیه
ا.ت: دکتر من از بس سرم شلوغه که حتی خودمم یادم رفته چه برسه در خواستی بخوام
د/ل: میخوای فردا رو بهت مرخص بدم؟؟
ا.ت: دکتر اگه بخوام میدید..
د/ل: معلومه که اره !
ا.ت: وای دکتر عاشقتم
د/ل: باشه دیگه لوس نشو شیفتت تموم شده میتونی بری خونه و فردا هم مرخصی
ا.ت: پس دکتر من میرم
ا.ت ویو
سری کیفمو برداشتم از دکتر خداحافظی کردم و با تاکسی رفتم خونه...
وقتی رسیدم خونه تصمیم گرفتم یه ناهار خوب درست کنم بعد برم حمام و کلی کارای دیگه..........
ا.ت: خوب بزار ببینم چی داریم تو خونه.. هورررا دوکبوکی داریم بزار یکم با نودل و پنیر و سوسیس درست کنم
ا.ت ویو
غذا رو اماده کردم و رفتم دوش بگیرم
حمام کردم اومدم نشستم روی صندلی میز ارایشم و شروع به خشک کردن موهام کردم
دوباره پا شدم و رفتم سمت کمد لباسی تا لباس بردارم و بپوشم
در کمد و باز کردم و نگاهم به لباس سفید کوتاه و جذب داخل کمدم افتاد تصمیم گرفتم این لباسرو بپوشم خلاصه بعد کار های مربوطه..... رفتم که موهامو ببندم چون موهام تا پایین زانو هام بود موهامو دم اسبی بستم و یه چیزی توجه منو جلب کرد که یقه ی پیراهنم بازه اهمیت ندادم و رفتم سراغ غذا چون خیلی گشنم بود
جیمین: چند ساعتی گذشته بود که رسیدیم خونه و موقع ناهار بود میز رو اماده کردم و یونجا رو صدا زدم تا بیاد غذا.........
ا.ت: لطفا به دخترتون نگید
جیمین: با.... باشه
ا.ت ویو
بعد از گفتن حرفم اقای پارک بلند شد و رفت منم رفتم نشستم روی صندلی کارم یکم رفتم تو فکر که چرا یه دختر ۱۸ ساله اونم از پارک جیمین مشهور باید با یه پسر رابطه داشته باشه؟
تو همین فکر بودم که در باز شد
ا.ت: دکتر لی اینجا چیکار میکنید
د/ل: یااااااا دختر تو هنوزم سلام نمیکنی؟؟
ا.ت: ببخشید سلام
د/ل: خوب سلام اومدم بپرسم کارت خوبه مشکلی نداری چون از وقتی اومدی تو این بیمارستان درخواستی نداشتی بر خلاف بقیه
ا.ت: دکتر من از بس سرم شلوغه که حتی خودمم یادم رفته چه برسه در خواستی بخوام
د/ل: میخوای فردا رو بهت مرخص بدم؟؟
ا.ت: دکتر اگه بخوام میدید..
د/ل: معلومه که اره !
ا.ت: وای دکتر عاشقتم
د/ل: باشه دیگه لوس نشو شیفتت تموم شده میتونی بری خونه و فردا هم مرخصی
ا.ت: پس دکتر من میرم
ا.ت ویو
سری کیفمو برداشتم از دکتر خداحافظی کردم و با تاکسی رفتم خونه...
وقتی رسیدم خونه تصمیم گرفتم یه ناهار خوب درست کنم بعد برم حمام و کلی کارای دیگه..........
ا.ت: خوب بزار ببینم چی داریم تو خونه.. هورررا دوکبوکی داریم بزار یکم با نودل و پنیر و سوسیس درست کنم
ا.ت ویو
غذا رو اماده کردم و رفتم دوش بگیرم
حمام کردم اومدم نشستم روی صندلی میز ارایشم و شروع به خشک کردن موهام کردم
دوباره پا شدم و رفتم سمت کمد لباسی تا لباس بردارم و بپوشم
در کمد و باز کردم و نگاهم به لباس سفید کوتاه و جذب داخل کمدم افتاد تصمیم گرفتم این لباسرو بپوشم خلاصه بعد کار های مربوطه..... رفتم که موهامو ببندم چون موهام تا پایین زانو هام بود موهامو دم اسبی بستم و یه چیزی توجه منو جلب کرد که یقه ی پیراهنم بازه اهمیت ندادم و رفتم سراغ غذا چون خیلی گشنم بود
جیمین: چند ساعتی گذشته بود که رسیدیم خونه و موقع ناهار بود میز رو اماده کردم و یونجا رو صدا زدم تا بیاد غذا.........
۱۲.۵k
۱۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.