P25
بعدم گرفتم و سفت بغلم کرد .
بغلش گرم بود با خودم گفتم حالا که همه چی خوبه با خجالت کشیدنت خرابش نکن با این فکر احساس کردم یکم از خجالتم کم شد چند ثانیه بعد جونگ کوک روی خودش و من پتو کشید ، تا جایی که یادم میاد اصلا رو خودش پتو نمیکشید وقتی هم که یه بار روش پتو کشیدم گفت برش دار ، یکم مکث کردم و تو ذهنم گفتم اگه میخوای خجالتت کم شه نه کم نشه از بین بره باید خودت هم یه کاری بکنی دیگه ، تصمیم گرفتم خجالتم رو بزارم کنار چون دلیلی براش نمیدیدم ، یکم احساس سرما کردم که بیشتر رفتم تو بغل جونگ کوک .
جونگ کوک هم یکم ول خورد و گفت : حالا شد خب از اول میومدی
دستش که دور کمرم بود رو یکم سفت تر کرد که گفتم : جونگ کوک مراعات کن من حاملم
جونگ کوک : ای وای اصلا یادم نبود
بعدم دستش رو یکم شل کرد ، منم چشمام رو بستم تا خوابم ببره اما همش خاطرات امروز برام مرور میشد حقیقتش از مرورشون خسته نمیشدم وقتی یاد چشای گرد شده تهیونگ دم در عمارت میوفتم خندم میگیره حتما خیلی تعجب کرده بود یا قیافه ی خجالت کشیده جونگ کوک این قیافش واقعا برام تازه بود اینقدر خجالت کشید که روش رو کرد به دیوار ، با فکر کردن بهش یه خنده اومد رو لبم بعد به من میگه خجالت نکش خودش اول از من خجالت کشید کی فکرشو میکرد اون جونگ کوک اینقدر خجالتی باشه واقعا بامزه شده بود یادمه تهیونگ یه بار تو عمارت خانم لی بهم گفت که من به جونگ کوک میام اون موقعه واکنشی نشون ندادم چون براش واکنشی نداشتم اما الان اگه دوباره برگردم به عقب حتما از حرفش خوشحال میشم ، با فکر عمارت خانم لی یاد سوجین و یوجین افتادم خیلی بچه های بامزه ای هستن امیدوارم این کوچولو هم مثل اونا بامزه باشه ، همینطوری درحال مرور خاطرات بودم که خیلی ناگهانی خوابم برد
بغلش گرم بود با خودم گفتم حالا که همه چی خوبه با خجالت کشیدنت خرابش نکن با این فکر احساس کردم یکم از خجالتم کم شد چند ثانیه بعد جونگ کوک روی خودش و من پتو کشید ، تا جایی که یادم میاد اصلا رو خودش پتو نمیکشید وقتی هم که یه بار روش پتو کشیدم گفت برش دار ، یکم مکث کردم و تو ذهنم گفتم اگه میخوای خجالتت کم شه نه کم نشه از بین بره باید خودت هم یه کاری بکنی دیگه ، تصمیم گرفتم خجالتم رو بزارم کنار چون دلیلی براش نمیدیدم ، یکم احساس سرما کردم که بیشتر رفتم تو بغل جونگ کوک .
جونگ کوک هم یکم ول خورد و گفت : حالا شد خب از اول میومدی
دستش که دور کمرم بود رو یکم سفت تر کرد که گفتم : جونگ کوک مراعات کن من حاملم
جونگ کوک : ای وای اصلا یادم نبود
بعدم دستش رو یکم شل کرد ، منم چشمام رو بستم تا خوابم ببره اما همش خاطرات امروز برام مرور میشد حقیقتش از مرورشون خسته نمیشدم وقتی یاد چشای گرد شده تهیونگ دم در عمارت میوفتم خندم میگیره حتما خیلی تعجب کرده بود یا قیافه ی خجالت کشیده جونگ کوک این قیافش واقعا برام تازه بود اینقدر خجالت کشید که روش رو کرد به دیوار ، با فکر کردن بهش یه خنده اومد رو لبم بعد به من میگه خجالت نکش خودش اول از من خجالت کشید کی فکرشو میکرد اون جونگ کوک اینقدر خجالتی باشه واقعا بامزه شده بود یادمه تهیونگ یه بار تو عمارت خانم لی بهم گفت که من به جونگ کوک میام اون موقعه واکنشی نشون ندادم چون براش واکنشی نداشتم اما الان اگه دوباره برگردم به عقب حتما از حرفش خوشحال میشم ، با فکر عمارت خانم لی یاد سوجین و یوجین افتادم خیلی بچه های بامزه ای هستن امیدوارم این کوچولو هم مثل اونا بامزه باشه ، همینطوری درحال مرور خاطرات بودم که خیلی ناگهانی خوابم برد
۱۹.۳k
۲۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.