(:Gone:) Part 4
همینطور داشتم با خودم حرف میزدم که بابام زنگ زد
ب/ک : کوک فورا بیاخونه
+ : سلام ...باشه
(خونه مامان و بابای کوک)
ب/ک: سانا و جونگ کوک ازدواج شما جلو افتاد باید خیلی زود ازدواج کنین فردا واسه خرید برین و پس فردا عروسیتونه
+ : چی! چرا اینقدر یهویی
ب/ک: رقبای ما سعی دارن شرکتو از چنگ عموت دربیارن باید هرچه زودتر دست به کار بشیم
* : اینجوری بهتره جونگ کوک
+ : اوکیه فرداپس منتظرم باش میام دنبالت
* : باشه
_______________________________________________
(روز عروسی از زبان نویسنده )
فردای اون روز جونگ کوک وسانا میرن خرید و روز بعد عروسی میکنن و میرن خونشون.
اون شب کوک و سانا شبشون رو به خوبی صبح کردن
( پرش زمانی به یک هفته بعد )
ا/ت و کوک با هم قرار میزاشتن و کوک به ا/ت کمک میکرد.
ا/ت فقط 2 هفته وقت داشت
اولا سانا گیر میداد ولی دیگه چیزی نمیگفت چون میدونست فقط بخاطر سوالاست
* : عشقم امروز کی میای خونه
+: عزیزم احتمال داره تا غروب نیام .
*: باشه پس منتظرتم
(جونگ کوک ویو)
یک هفته از ازدواجم میگذره ؛ کنارش خوشحالم
امروز با ا/ت ملاقات کردم و بیشتر بهش درمورد اینکه چه مدل سوال هایی میاد توضیح دادم و بعد خدافظی کردیم. امروز زودتر کارم تموم شد چون ا/ت کار داشت زودتر تمومش کردم.
دختر باهوشیه من اونو به چشم یک خواهر کوچیکتر میبینم باهم خیلی صمیمی شدیم گاهی که وقت اضافه میاریم اون دردودل میکنه.
همینطور توی افکارم بودم دروخونه رو باز کردم که یه دفعه با صحنه ای که مواجه شدم خشکم زد....
ب/ک : کوک فورا بیاخونه
+ : سلام ...باشه
(خونه مامان و بابای کوک)
ب/ک: سانا و جونگ کوک ازدواج شما جلو افتاد باید خیلی زود ازدواج کنین فردا واسه خرید برین و پس فردا عروسیتونه
+ : چی! چرا اینقدر یهویی
ب/ک: رقبای ما سعی دارن شرکتو از چنگ عموت دربیارن باید هرچه زودتر دست به کار بشیم
* : اینجوری بهتره جونگ کوک
+ : اوکیه فرداپس منتظرم باش میام دنبالت
* : باشه
_______________________________________________
(روز عروسی از زبان نویسنده )
فردای اون روز جونگ کوک وسانا میرن خرید و روز بعد عروسی میکنن و میرن خونشون.
اون شب کوک و سانا شبشون رو به خوبی صبح کردن
( پرش زمانی به یک هفته بعد )
ا/ت و کوک با هم قرار میزاشتن و کوک به ا/ت کمک میکرد.
ا/ت فقط 2 هفته وقت داشت
اولا سانا گیر میداد ولی دیگه چیزی نمیگفت چون میدونست فقط بخاطر سوالاست
* : عشقم امروز کی میای خونه
+: عزیزم احتمال داره تا غروب نیام .
*: باشه پس منتظرتم
(جونگ کوک ویو)
یک هفته از ازدواجم میگذره ؛ کنارش خوشحالم
امروز با ا/ت ملاقات کردم و بیشتر بهش درمورد اینکه چه مدل سوال هایی میاد توضیح دادم و بعد خدافظی کردیم. امروز زودتر کارم تموم شد چون ا/ت کار داشت زودتر تمومش کردم.
دختر باهوشیه من اونو به چشم یک خواهر کوچیکتر میبینم باهم خیلی صمیمی شدیم گاهی که وقت اضافه میاریم اون دردودل میکنه.
همینطور توی افکارم بودم دروخونه رو باز کردم که یه دفعه با صحنه ای که مواجه شدم خشکم زد....
۳.۵k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.