لایک؟💖
لایک؟💖
تکه ای از قلبم💔(10)
(ادامه ی فلش بک)
کوک
بیچاره جونگ سوک....یعنی یونا میمیره؟ (نویسنده=داداش کتاب بود انقد حرص نخور/کوک=تو برو داستانت رو بنویس/نویسنده=اعصاب نداریا) (ادامه ویو کوک)
دوباره رفتم سراغ کتابم
داستان کتاب/دلتنگی عشق
دکتر بعد یه ربع رسید دکتر نبض یونا رو گرفت نبضش خیلی کند میزد دکتر سریع کار خودشو شروع کرد.......
.
.
د:باید استراحت کنه تا حالش بهتر بشه و.....(اره دیگه وراجی کرد😂)
ج. چشم..ممنون
1 روز بعد
یونا بهوش اومده بود و جونگ سوک هم چار چشمی مواظبش بود....
(پایان توضیحات کتاب)
کوک
تا ب خودم اومدم دیدم سال 4و45 دیقه اس سریع حاضر شدم و سوار ماشینم شدم و ب سمت خونه ی نامجون رفتم....وقتی رسیدم بهش زنگ زدم گفتم بیاد بیرون و بعد از 3 مین اومد رفتیم خرید نامجون لباس خرید و منم وسیله های نقاشی خریدم تا خریدامون و کردیم ساعت 7و 30 شد واسه ی شام هم رفتیم رستوران بعد شام رفتیم کلبه رو تمیز کردیم و وسایل جدید رو چیدیم داخلش تا ساعت 12 داشتیم تمیز می کردیم و کلی خسته شده بودیم انقد خسته شده بودیم ک خوابمون برد(نکته:در کلبه رو بسته بودن)
يه حمایتمون نشه؟ ❤️❤️💖
تکه ای از قلبم💔(10)
(ادامه ی فلش بک)
کوک
بیچاره جونگ سوک....یعنی یونا میمیره؟ (نویسنده=داداش کتاب بود انقد حرص نخور/کوک=تو برو داستانت رو بنویس/نویسنده=اعصاب نداریا) (ادامه ویو کوک)
دوباره رفتم سراغ کتابم
داستان کتاب/دلتنگی عشق
دکتر بعد یه ربع رسید دکتر نبض یونا رو گرفت نبضش خیلی کند میزد دکتر سریع کار خودشو شروع کرد.......
.
.
د:باید استراحت کنه تا حالش بهتر بشه و.....(اره دیگه وراجی کرد😂)
ج. چشم..ممنون
1 روز بعد
یونا بهوش اومده بود و جونگ سوک هم چار چشمی مواظبش بود....
(پایان توضیحات کتاب)
کوک
تا ب خودم اومدم دیدم سال 4و45 دیقه اس سریع حاضر شدم و سوار ماشینم شدم و ب سمت خونه ی نامجون رفتم....وقتی رسیدم بهش زنگ زدم گفتم بیاد بیرون و بعد از 3 مین اومد رفتیم خرید نامجون لباس خرید و منم وسیله های نقاشی خریدم تا خریدامون و کردیم ساعت 7و 30 شد واسه ی شام هم رفتیم رستوران بعد شام رفتیم کلبه رو تمیز کردیم و وسایل جدید رو چیدیم داخلش تا ساعت 12 داشتیم تمیز می کردیم و کلی خسته شده بودیم انقد خسته شده بودیم ک خوابمون برد(نکته:در کلبه رو بسته بودن)
يه حمایتمون نشه؟ ❤️❤️💖
۳.۷k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.