تو ما منی پات 34
ملکه:تت..تهیونگ آروم اش
&تهیونگ بدون درنگی هدف اصلحش رو روی پدر و مادر ویکتور گرفت و پشت سر هم شلیک کرد ویکتور که شوکه شده بودبه کیم نگاه کرد
ویکتور:تت..توو چهههه غلططییی کردی(عربده و اشک)
تهیونگ:به سمت ویکتور قدم برداشتم اصلحه رو روی سرش گذاشتم تو چشاش زل زدم و گفتم
تهیونگ:فکر نکن اینم میاست که ازم بگیریش اون موقع اشتباه کردم ولی الان بدون ترسی و مقاومتی مختو میترکونم!(محکم و سرد)
تهیونگ: آنجلا که از ترس به خودش میلرزید بهم نگاه کرد دستمو به طرفش بردم عقب رفت کلافه نفسی بیرون دادم دستشو گرفتم و انگشت هامون رو بهم گره زدم به پشت خودم کشیدم به ویکتور زل زدم اصلحه رو از پیشونیش برداشتم و پشت سر هم تو هوا گولوله خالی کردم که ملکه و آنجلا جیغ زدن جیمنی گارد سلطنتی رو نزاشته بود بیان از دیر کردنشون معلوم بود آخرین بار به چشای ویکتور نگاه کردم لوستر رو هدف گرفتم شلیک مساوی با رعد و برق و تاریکی شد دست آنجلا رو محکم گرفتم و از سالون خارج شدم پشت خودم میکشیدم و بعضا بهش نگاه میکردم رنگش پریده بود از کاخ خارج شدیم که با یونگی و کوک و جیمین جولیا روبهرو شدم آنجلا با دیدن اونا انگار به خودش اومد بود وایساد و دستمو پس زد به سمت برگشتم که
انجلا:تووو معلومه داره چه غلطی میکنی(عربده و سیلی)
آنجلا: ت چند دقیقه پیش پادشاه و ملکه ایتالیا رو کشتی(گریه و داد)
تهیونگ: چشامو بسته بودم تا حرفمو سر اون خالی نکنم ولی با حرفی که زد
آنجلا:به تو چه که من با کی میخوام ازدواج کنم
&کوک یونگی و گارد سلطنتی فرانسه وجیمین و جولیا زیر بارون در حال تماشای اون دو نفرن
با سیلی آنجلا همه به شوک رفته بودن حتی سرباز ها
تهیونگ: چشامو باز کردم و با عربده که زدم به خودش لرزید و با شوک بهم نگاه کرد
تهیونگ: تومال منی کسی حق نداره بهت نزدیک شه هیج حتی بخواب مال خودش کنه یا بخواد سر تو قمار ننه تو لعنتی شب روز برام نزاشتی هی میگم راحتت بزارم دام نمیخواد کسی رو کنارت ببینم تو ماااااللللل منننیییی فهمیددیییی هر مرتیکه نزدیک تو بشه لازم باشه هممشونووو تک تک میکشم تا تو برای من شی لازم باشه کل مردای جهان رو میکشممم فهمیددددییی تو مال مننییی(عربده)
تهیونگ:بهم شوکه نگاه میکرد به سمتش رفتم خم شدم و از زانو هاش با ی دستم گرفتم و انداختم رو شونم و به سمت ماشین راه افتادم تمام گارد سلطنتی وبچه ها با دهن باز نگاه میکردن آنجلا هعی تقلا میکرد به ماشین که رسیدم گذاشتمش زمین تا خواست بره گرفتمش و کوبیدم ماشین و اصلحه رو گذاشتم رو سرش
تهیونگ :...
&تهیونگ بدون درنگی هدف اصلحش رو روی پدر و مادر ویکتور گرفت و پشت سر هم شلیک کرد ویکتور که شوکه شده بودبه کیم نگاه کرد
ویکتور:تت..توو چهههه غلططییی کردی(عربده و اشک)
تهیونگ:به سمت ویکتور قدم برداشتم اصلحه رو روی سرش گذاشتم تو چشاش زل زدم و گفتم
تهیونگ:فکر نکن اینم میاست که ازم بگیریش اون موقع اشتباه کردم ولی الان بدون ترسی و مقاومتی مختو میترکونم!(محکم و سرد)
تهیونگ: آنجلا که از ترس به خودش میلرزید بهم نگاه کرد دستمو به طرفش بردم عقب رفت کلافه نفسی بیرون دادم دستشو گرفتم و انگشت هامون رو بهم گره زدم به پشت خودم کشیدم به ویکتور زل زدم اصلحه رو از پیشونیش برداشتم و پشت سر هم تو هوا گولوله خالی کردم که ملکه و آنجلا جیغ زدن جیمنی گارد سلطنتی رو نزاشته بود بیان از دیر کردنشون معلوم بود آخرین بار به چشای ویکتور نگاه کردم لوستر رو هدف گرفتم شلیک مساوی با رعد و برق و تاریکی شد دست آنجلا رو محکم گرفتم و از سالون خارج شدم پشت خودم میکشیدم و بعضا بهش نگاه میکردم رنگش پریده بود از کاخ خارج شدیم که با یونگی و کوک و جیمین جولیا روبهرو شدم آنجلا با دیدن اونا انگار به خودش اومد بود وایساد و دستمو پس زد به سمت برگشتم که
انجلا:تووو معلومه داره چه غلطی میکنی(عربده و سیلی)
آنجلا: ت چند دقیقه پیش پادشاه و ملکه ایتالیا رو کشتی(گریه و داد)
تهیونگ: چشامو بسته بودم تا حرفمو سر اون خالی نکنم ولی با حرفی که زد
آنجلا:به تو چه که من با کی میخوام ازدواج کنم
&کوک یونگی و گارد سلطنتی فرانسه وجیمین و جولیا زیر بارون در حال تماشای اون دو نفرن
با سیلی آنجلا همه به شوک رفته بودن حتی سرباز ها
تهیونگ: چشامو باز کردم و با عربده که زدم به خودش لرزید و با شوک بهم نگاه کرد
تهیونگ: تومال منی کسی حق نداره بهت نزدیک شه هیج حتی بخواب مال خودش کنه یا بخواد سر تو قمار ننه تو لعنتی شب روز برام نزاشتی هی میگم راحتت بزارم دام نمیخواد کسی رو کنارت ببینم تو ماااااللللل منننیییی فهمیددیییی هر مرتیکه نزدیک تو بشه لازم باشه هممشونووو تک تک میکشم تا تو برای من شی لازم باشه کل مردای جهان رو میکشممم فهمیددددییی تو مال مننییی(عربده)
تهیونگ:بهم شوکه نگاه میکرد به سمتش رفتم خم شدم و از زانو هاش با ی دستم گرفتم و انداختم رو شونم و به سمت ماشین راه افتادم تمام گارد سلطنتی وبچه ها با دهن باز نگاه میکردن آنجلا هعی تقلا میکرد به ماشین که رسیدم گذاشتمش زمین تا خواست بره گرفتمش و کوبیدم ماشین و اصلحه رو گذاشتم رو سرش
تهیونگ :...
۳۱.۴k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.