زیر نور سایه
پارت 4
(زیر نور سایه )
مسن ترین ندیمه که اهل سرزمین جنوبی بود و میتوانست گرمای بدن نوزاد را تحمل کند مامور مراقبت از دخترک شد
وارد زیر زمین شدند سراسر یخ همه جا را پوشانده بود به قدری سرد بود که می توانست جان انسان را بگیرد اما تا ندیمه نوزاد را به آغوش کشید ... تمام تنش گرم شد
از آنجایی که ندیمه اهل سرزمین جنوبی بود همانقدر که از سرما متنفر بود به گرما عشق میورزید ، به چشمان نوزاد خیره شد، آرامش خاصی وجودش را فرا گرفت
لبخندی بر لبانش نقش بست و آرام ، آرام لالایی در گوش دخترک زمزمه کرد
با هر نوای لالائی آرامش در چشمان معصوم دخترک موج می زد
ندیمه با به پایان رساندن لالائی بوسه ای بر پیشانی دخترک زد و پلک های نوزاد به هم رسیدند
ندیمه نگاهی به دخترک انداخت و آرام در گوشش زمزمه کرد شیاین، الهه خورشید من
روز ها آمدند و رفتند فصل ها جایشان را باهم عوض کردند ، سال ها به سرعت نور گذشتند
با قد کشیدن دخترک دیگر در آن زیر زمین خبری از یخ نبود و گرما و عشق و آفتاب جای یخ و افسردگی را پر کرده بود
هر چه دخترک بیشتر بزرگ میشد و قد میکشید ندیمه بیشتر دلداده او میشد
هر شب برایش لالائی میخواند و موهای لختش را نوازش می کرد
شیاین برای ندیمه مثل یک گل بود که نعمت بوی خوش و زیبایی اش نصیب او شده بود
سال ها گذشتند و گذشتند
دخترک به سن نوجوانی رسید ، او همانطور که الهه زندگی ندیمه بود چهره اش هم به الهه بودنش گواه میداد
اما ملکه خارج شدن از زیر زمین را برای دخترش از زمان تولد تا زمان مرگ ممنوع کرده بود
شیاین همیشه از ندیمه سوال میکرد که دنیای دیگری هست؟
اگر هست چه شکلیه؟
اما ندیمه همیشه جواب سوال های دخترک را به شکلی جواب نمی داد
پرش مکانی*
قلعه سرزمین جنوبی
امپراطور سرزمین جنوبی از ملکه سرزمین شمالی درخواست کرد که در ضیافت بزرگ سالیانه سرزمین جنوبی شرکت کند و ملکه شمالی هم پذیرفت
وبا تمام وزیران ارشد و کشتی بزرگی راهی سرزمین جنوبی شد
همه در سالن اجتماعات در انتظار ورود ملکه سرزمین شمالی بودند
همه وزیران و معاونان دست به سینه ایستاده و آماده برای ادای احترام به ملکه بودند
با صدای لنگر انداختن کشتی گروهی از نظامی ها به استقبال ملکه رفتند
با ورود ملکه همه چشم ها به سمت او خیره شد ، همه محو چهره زیبای ملکه شده بودند
با ورود ملکه به سالن تمام شیپور ها به صدا در آمدند
ملکه سرزمین شمالی وارد میشوند
امپراطور سرزمین جنوبی: خوش آمدی بانو سولیا برای عرض مطلبی خواستار دیدار شما شدم
ملکه سرزمین شمالی: خوش آمد گویی شما را با افتخار می پذیرم
(زیر نور سایه )
مسن ترین ندیمه که اهل سرزمین جنوبی بود و میتوانست گرمای بدن نوزاد را تحمل کند مامور مراقبت از دخترک شد
وارد زیر زمین شدند سراسر یخ همه جا را پوشانده بود به قدری سرد بود که می توانست جان انسان را بگیرد اما تا ندیمه نوزاد را به آغوش کشید ... تمام تنش گرم شد
از آنجایی که ندیمه اهل سرزمین جنوبی بود همانقدر که از سرما متنفر بود به گرما عشق میورزید ، به چشمان نوزاد خیره شد، آرامش خاصی وجودش را فرا گرفت
لبخندی بر لبانش نقش بست و آرام ، آرام لالایی در گوش دخترک زمزمه کرد
با هر نوای لالائی آرامش در چشمان معصوم دخترک موج می زد
ندیمه با به پایان رساندن لالائی بوسه ای بر پیشانی دخترک زد و پلک های نوزاد به هم رسیدند
ندیمه نگاهی به دخترک انداخت و آرام در گوشش زمزمه کرد شیاین، الهه خورشید من
روز ها آمدند و رفتند فصل ها جایشان را باهم عوض کردند ، سال ها به سرعت نور گذشتند
با قد کشیدن دخترک دیگر در آن زیر زمین خبری از یخ نبود و گرما و عشق و آفتاب جای یخ و افسردگی را پر کرده بود
هر چه دخترک بیشتر بزرگ میشد و قد میکشید ندیمه بیشتر دلداده او میشد
هر شب برایش لالائی میخواند و موهای لختش را نوازش می کرد
شیاین برای ندیمه مثل یک گل بود که نعمت بوی خوش و زیبایی اش نصیب او شده بود
سال ها گذشتند و گذشتند
دخترک به سن نوجوانی رسید ، او همانطور که الهه زندگی ندیمه بود چهره اش هم به الهه بودنش گواه میداد
اما ملکه خارج شدن از زیر زمین را برای دخترش از زمان تولد تا زمان مرگ ممنوع کرده بود
شیاین همیشه از ندیمه سوال میکرد که دنیای دیگری هست؟
اگر هست چه شکلیه؟
اما ندیمه همیشه جواب سوال های دخترک را به شکلی جواب نمی داد
پرش مکانی*
قلعه سرزمین جنوبی
امپراطور سرزمین جنوبی از ملکه سرزمین شمالی درخواست کرد که در ضیافت بزرگ سالیانه سرزمین جنوبی شرکت کند و ملکه شمالی هم پذیرفت
وبا تمام وزیران ارشد و کشتی بزرگی راهی سرزمین جنوبی شد
همه در سالن اجتماعات در انتظار ورود ملکه سرزمین شمالی بودند
همه وزیران و معاونان دست به سینه ایستاده و آماده برای ادای احترام به ملکه بودند
با صدای لنگر انداختن کشتی گروهی از نظامی ها به استقبال ملکه رفتند
با ورود ملکه همه چشم ها به سمت او خیره شد ، همه محو چهره زیبای ملکه شده بودند
با ورود ملکه به سالن تمام شیپور ها به صدا در آمدند
ملکه سرزمین شمالی وارد میشوند
امپراطور سرزمین جنوبی: خوش آمدی بانو سولیا برای عرض مطلبی خواستار دیدار شما شدم
ملکه سرزمین شمالی: خوش آمد گویی شما را با افتخار می پذیرم
۲.۹k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.