part ❹❶👩🦯🦭
وئول تندی خودشو به من رسوند و نیشکونی از بازوم گرفت
وئول « احمق این چه کاری بود کردی؟؟ میدونی جیهوپ و یونگی میکشنت؟؟؟؟ خدایا ببین تو خودتو مرده فرض کن بورام
_وئول نمیدونست توی اون اتاق چی بین اونو هیون گذشته.... حس میکرد چیزی روی قلبش سنگینی میکنه.... از خشم جیهوپ و یونگی میترسید اما از از دست دادنشون رو نمیتونست هضم کنه... با کشیده شدن دستش متوجه شد هیون رفته و وقتی به خودش اومد دستای ضریف و نحیفش قفل دستای قدرتمند یونگی شده بود.... موقعی که انتخاب کرد هیون رو ببینه و مخالف حرف یونگی عمل کرد این اتفاق رو پیش بینی کرده بود....
بورام « صدای نفس های عصیبیش نشون میداد سعی داره خودش رو کنترل کنه اما موفق نبود .. با ورودمون به اتاق دستم رو رها کرد و کلافه به سمت پنجره رفت... معطل مونده بودم که با دادی که کشید مو به تنم سیخ شد
یونگی « بشیننن *با داد
بورام « میدونستم صحبت الان فقط بیشتر عصبیش میکنه.... جیهوپ با عجله وارد اتاق شد
جیهوپ « اینجا جاش نیست یونگی! کل پرسنل جمع شدن پشت در اتاقت
یونگی « نمیتونم جیهوپ! همشون رو مرخص کن... یا همین الان باید بریم بیرون
جیهوپ « لعنتی... بورام فقط بلدی دردسر درست کنی.... خیلی خب الان همه رو مرخص میکنم... اما فقط دو ساعت!
یونگی « کافیه
وئول « حیرون به مسیر رفتن جیهوپ خیره شدم.... جفتشون غیر قابل پیش بینی شده بودن و فقط میتونستم دلم رو خوش کنم نمیکشنش
جیهوپ « با خروجم از اتاق کارمند های فضول شرکت چند قدم عقب رفتن... منشی هون
هون « بله جناب رئیس
جیهوپ « سالن رو تخلیه کن! همه دو ساعت میرن مرخصی ساعتی... اما راس ساعت باید، توی شرکت باشید واگرنه غیبت رد میشه... مرخصید
منشی هون « اما
جیهوپ « لازمه حراست رو خبر کنم؟
منشی « نه... الان سالن رو تخلیه میکنیم
جیهوپ « خوبه زودتر
یونگی « سو هیون خاستگار سابق بورام و کسی بود که باعث مرگ پدر جیهوپ و بورام شده بود..... خواهر کوچولوی من به خاطر کثیف کاری هاش کشته شده بود و انگیزه کافی برای نفرت ازش رو داشتیم... هم من! هم جیهوپ.... زمانی که بورام ملاقات با هیون رو انتخاب کرد خون جلوی چشم هام رو گرفته بود.... باید به بورام میفهموندم که وقتی پای هیون وسط باشه حق مخالفت نداره.. ترسیده بودم! میترسیدم بورام رو هم ازم بگیره
جیهوپ « بعد از اینکه آخرین نفر از شرکت خارج شد در ها رو قفل کردم و برگشتم توی سالن اصلی.... وارد اتاق یونگی شدم و گفتم « همه رو فرستادم برن!
یونگی « خوبه... ممنون... بورام! قبل از اینکه به خاطر سرپیچی تنبیه بشی بدون سانسور و دروغ بگو دقیقا توی این اتاق لعنتی راجب چی صحبت کرد! بورام همین جوری به اندازه کافی عصبی هستم پس با دروغ گفتن کاری نکن از کنترل خارج بشم
بورام « بغضم رو قورت دادم
وئول « احمق این چه کاری بود کردی؟؟ میدونی جیهوپ و یونگی میکشنت؟؟؟؟ خدایا ببین تو خودتو مرده فرض کن بورام
_وئول نمیدونست توی اون اتاق چی بین اونو هیون گذشته.... حس میکرد چیزی روی قلبش سنگینی میکنه.... از خشم جیهوپ و یونگی میترسید اما از از دست دادنشون رو نمیتونست هضم کنه... با کشیده شدن دستش متوجه شد هیون رفته و وقتی به خودش اومد دستای ضریف و نحیفش قفل دستای قدرتمند یونگی شده بود.... موقعی که انتخاب کرد هیون رو ببینه و مخالف حرف یونگی عمل کرد این اتفاق رو پیش بینی کرده بود....
بورام « صدای نفس های عصیبیش نشون میداد سعی داره خودش رو کنترل کنه اما موفق نبود .. با ورودمون به اتاق دستم رو رها کرد و کلافه به سمت پنجره رفت... معطل مونده بودم که با دادی که کشید مو به تنم سیخ شد
یونگی « بشیننن *با داد
بورام « میدونستم صحبت الان فقط بیشتر عصبیش میکنه.... جیهوپ با عجله وارد اتاق شد
جیهوپ « اینجا جاش نیست یونگی! کل پرسنل جمع شدن پشت در اتاقت
یونگی « نمیتونم جیهوپ! همشون رو مرخص کن... یا همین الان باید بریم بیرون
جیهوپ « لعنتی... بورام فقط بلدی دردسر درست کنی.... خیلی خب الان همه رو مرخص میکنم... اما فقط دو ساعت!
یونگی « کافیه
وئول « حیرون به مسیر رفتن جیهوپ خیره شدم.... جفتشون غیر قابل پیش بینی شده بودن و فقط میتونستم دلم رو خوش کنم نمیکشنش
جیهوپ « با خروجم از اتاق کارمند های فضول شرکت چند قدم عقب رفتن... منشی هون
هون « بله جناب رئیس
جیهوپ « سالن رو تخلیه کن! همه دو ساعت میرن مرخصی ساعتی... اما راس ساعت باید، توی شرکت باشید واگرنه غیبت رد میشه... مرخصید
منشی هون « اما
جیهوپ « لازمه حراست رو خبر کنم؟
منشی « نه... الان سالن رو تخلیه میکنیم
جیهوپ « خوبه زودتر
یونگی « سو هیون خاستگار سابق بورام و کسی بود که باعث مرگ پدر جیهوپ و بورام شده بود..... خواهر کوچولوی من به خاطر کثیف کاری هاش کشته شده بود و انگیزه کافی برای نفرت ازش رو داشتیم... هم من! هم جیهوپ.... زمانی که بورام ملاقات با هیون رو انتخاب کرد خون جلوی چشم هام رو گرفته بود.... باید به بورام میفهموندم که وقتی پای هیون وسط باشه حق مخالفت نداره.. ترسیده بودم! میترسیدم بورام رو هم ازم بگیره
جیهوپ « بعد از اینکه آخرین نفر از شرکت خارج شد در ها رو قفل کردم و برگشتم توی سالن اصلی.... وارد اتاق یونگی شدم و گفتم « همه رو فرستادم برن!
یونگی « خوبه... ممنون... بورام! قبل از اینکه به خاطر سرپیچی تنبیه بشی بدون سانسور و دروغ بگو دقیقا توی این اتاق لعنتی راجب چی صحبت کرد! بورام همین جوری به اندازه کافی عصبی هستم پس با دروغ گفتن کاری نکن از کنترل خارج بشم
بورام « بغضم رو قورت دادم
۱۷۶.۸k
۲۲ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.