" مرב غریبه..ღ " پارت ۲۶
ات انگار هیچی نمیفهمید..
ات : تنهام بزارین..
تهیونگ : ا..ات
کوک : ات..
ات : گفتم تنهام بزارین * داد *
تهیونگ و کوک بی حرف رفتن بیرون..
ات ساعتها فقط به خودش خیره شده بود..
یک ساعت
دو ساعت
سه ساعت
چهار ساعت
چهار ساعت گذشت و ات تنها به خودش خیره شده بود و سعی میکرد اون اتفاقا رو هضم کنه..
کوک چندباری در زد ولی ات جوابشو نداد
تهیونگ از شدت نگرانی همه چهار ساعتو فقط راه میرفته..
بعد از چهار ساعت ات..بالاخره از اتاق اومد بیرون..
بی حرف نشست رو مبل..
ات : ته * آروم *
ات : اینجا کجاس؟
کوک : ا..ات اینجا خونته
تهیونگ : ات چی میگی؟ چطور یادت نیست؟
ات : من فامیلم چیه؟
کوک : جئون..
یهو جرقه ای از خوشحالی داخل ات زد..
ات : من..هنوز جئونم ؟ * خوشحال *
کوک : ا..اره منم که پسر عموتم..
ات : تو یادته؟
کوک : چیو؟
ات : عقرب سیاه..
تهیونگ : ات..عقرب سیاه چیه دیگ؟
ات : ه..هیچی
ات : میشه همچی درباره منو توضیح بدی؟
تهیونگ : ا..اره..
تهیونگ : خب..تو جئون اتی..پسر عموتم که من و کوکیم..
و اینکه خانوادت..فوت کردن..
البته خانواده ماهم فوت کردن..
کلا از خانواده جئون فقط ما سه تا موندیم..
تو من و کوک.. هر سه مأمور مخفی شدیم..
و من وتو ازدواج کردیم..
و هر سه باهم زندگی میکنیم..
ادامه دارد...
.
ات : تنهام بزارین..
تهیونگ : ا..ات
کوک : ات..
ات : گفتم تنهام بزارین * داد *
تهیونگ و کوک بی حرف رفتن بیرون..
ات ساعتها فقط به خودش خیره شده بود..
یک ساعت
دو ساعت
سه ساعت
چهار ساعت
چهار ساعت گذشت و ات تنها به خودش خیره شده بود و سعی میکرد اون اتفاقا رو هضم کنه..
کوک چندباری در زد ولی ات جوابشو نداد
تهیونگ از شدت نگرانی همه چهار ساعتو فقط راه میرفته..
بعد از چهار ساعت ات..بالاخره از اتاق اومد بیرون..
بی حرف نشست رو مبل..
ات : ته * آروم *
ات : اینجا کجاس؟
کوک : ا..ات اینجا خونته
تهیونگ : ات چی میگی؟ چطور یادت نیست؟
ات : من فامیلم چیه؟
کوک : جئون..
یهو جرقه ای از خوشحالی داخل ات زد..
ات : من..هنوز جئونم ؟ * خوشحال *
کوک : ا..اره منم که پسر عموتم..
ات : تو یادته؟
کوک : چیو؟
ات : عقرب سیاه..
تهیونگ : ات..عقرب سیاه چیه دیگ؟
ات : ه..هیچی
ات : میشه همچی درباره منو توضیح بدی؟
تهیونگ : ا..اره..
تهیونگ : خب..تو جئون اتی..پسر عموتم که من و کوکیم..
و اینکه خانوادت..فوت کردن..
البته خانواده ماهم فوت کردن..
کلا از خانواده جئون فقط ما سه تا موندیم..
تو من و کوک.. هر سه مأمور مخفی شدیم..
و من وتو ازدواج کردیم..
و هر سه باهم زندگی میکنیم..
ادامه دارد...
.
۷.۹k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.