ˡⁱᶠᵉ ˢᵒˡᵘᵗⁱᵒⁿ
ˡⁱᶠᵉ ˢᵒˡᵘᵗⁱᵒⁿ
part:۲۰
ویو میونگ:
افرادم تونستن خونه ای که هایون (بچه ها اسم ا.ت رو به هایون تغییر دادم) رو پیدا کنن .. رفتم و یه لباس بار پوشیدم به نوهام هم فرم دادم آرایش غلیظی کردم و رفتم بهسمت خونه هایون .
میونگ: دارم میام...هایون!!
.....
ویو هایون:
با جونگ کوک لباس های عروسی و یه سری وسایل دیگه رو داشتیم میدیدم که زنگ خورد..
هایون: من باز میکنم..
کوک: اوکی..م یه نگاه دیگه ای به اینا ميندازم
هایون: باش
ویوی هایون:
در رو باز کردم فک میکردم شاد تورا اومده باشه دیدنم ولی اشتباه میکردم...او...اون میونگ بود..از قبلا هم بدتر شده بود....اون آرایش و لباسش ، معلوم بود چه قصدی داره
هایون: م... میونگ..تو اینجا چیکار میکنی
میونگ: سوپرایز...!!*خنده
هایون:...
میونگ: نمیخوای بزاری دوستت که بعد سالها میبینی رو دعوت کنی
هایون: دوست؟؟! بیا داخل
میونگ: مچکرمم!!
ویو میونگ:
وارد شدم خیلی خونه قشنگی بود داشتم به همه جا نگاه میکردم که به چهره آشنایی برخوردم
میونگ: جونگ کوک؟؟خودتی!
ویو کوک:
داشتم همینجور تو کامپیوتر میچرخیدم که صدای آشنایی به گوشم خورد رومو برگردوندم و میونگ رو دیدم
کوک: میونگ!تو اینجا چیکار میکنی
هایون: وایسین ببینم..شما همدیگه رو میشناسین؟؟؟
میونگ: کی میتونه همبازی بچگی هاشو نشناسه؟
هایون: همبازی...نمیفهمم
کوک: منو میونگ از...۱۰ سالگی باهم توی یه مدرسه بودیم تا اینکه اون دانشگاهشو عوض کرد
هایون: عه....
میونگ: خوشحالم میبینمت کوک*خنده
هایون: خب...چیزی میخوای؟(روبه میونگ
میونگ: آره یه قهوه(زل زده به کوک
کوک: بیا بشین
میونگ : باشه
ویو هایون:
باورم نمیشه که میونگ ۹ونگ کوک رو میشناسه....فک کنم اوضاع یکم بدتر شده..به هر حال ... رفتم واسش قهوه درست کنم...
میونگ: خب..چخبرا(خودشو میچسبوند به جونگ کوک
کوک:(ازش فاصله گرفت) هیچی...تا یه ماه دیگه عروسیمونه
میونگ:>آخه به من چهههه(علامت افکارشون >) خوبه
.
.
.
سلامممم...ببینید داستان به کجا رسید قراره خیلییی زیاااد باحال بشه...شرط نمیذارم لطفا حمایت کنید
part:۲۰
ویو میونگ:
افرادم تونستن خونه ای که هایون (بچه ها اسم ا.ت رو به هایون تغییر دادم) رو پیدا کنن .. رفتم و یه لباس بار پوشیدم به نوهام هم فرم دادم آرایش غلیظی کردم و رفتم بهسمت خونه هایون .
میونگ: دارم میام...هایون!!
.....
ویو هایون:
با جونگ کوک لباس های عروسی و یه سری وسایل دیگه رو داشتیم میدیدم که زنگ خورد..
هایون: من باز میکنم..
کوک: اوکی..م یه نگاه دیگه ای به اینا ميندازم
هایون: باش
ویوی هایون:
در رو باز کردم فک میکردم شاد تورا اومده باشه دیدنم ولی اشتباه میکردم...او...اون میونگ بود..از قبلا هم بدتر شده بود....اون آرایش و لباسش ، معلوم بود چه قصدی داره
هایون: م... میونگ..تو اینجا چیکار میکنی
میونگ: سوپرایز...!!*خنده
هایون:...
میونگ: نمیخوای بزاری دوستت که بعد سالها میبینی رو دعوت کنی
هایون: دوست؟؟! بیا داخل
میونگ: مچکرمم!!
ویو میونگ:
وارد شدم خیلی خونه قشنگی بود داشتم به همه جا نگاه میکردم که به چهره آشنایی برخوردم
میونگ: جونگ کوک؟؟خودتی!
ویو کوک:
داشتم همینجور تو کامپیوتر میچرخیدم که صدای آشنایی به گوشم خورد رومو برگردوندم و میونگ رو دیدم
کوک: میونگ!تو اینجا چیکار میکنی
هایون: وایسین ببینم..شما همدیگه رو میشناسین؟؟؟
میونگ: کی میتونه همبازی بچگی هاشو نشناسه؟
هایون: همبازی...نمیفهمم
کوک: منو میونگ از...۱۰ سالگی باهم توی یه مدرسه بودیم تا اینکه اون دانشگاهشو عوض کرد
هایون: عه....
میونگ: خوشحالم میبینمت کوک*خنده
هایون: خب...چیزی میخوای؟(روبه میونگ
میونگ: آره یه قهوه(زل زده به کوک
کوک: بیا بشین
میونگ : باشه
ویو هایون:
باورم نمیشه که میونگ ۹ونگ کوک رو میشناسه....فک کنم اوضاع یکم بدتر شده..به هر حال ... رفتم واسش قهوه درست کنم...
میونگ: خب..چخبرا(خودشو میچسبوند به جونگ کوک
کوک:(ازش فاصله گرفت) هیچی...تا یه ماه دیگه عروسیمونه
میونگ:>آخه به من چهههه(علامت افکارشون >) خوبه
.
.
.
سلامممم...ببینید داستان به کجا رسید قراره خیلییی زیاااد باحال بشه...شرط نمیذارم لطفا حمایت کنید
۴.۲k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.