فراموشی!
part ¹/⁹
خندیدمو به بغلم اشاره کردم که بیاد توی بغلم!
با لبخند کیوتش به سمتم اومدوسرشو روی سینم گذاشتو دستاشو دوری حلقه کرد.
بدون هیچ حرفی به چند دقیقه قبل فک میکردم و خوابم برد.
با صدای در اتاق از خواب بیدار شدم که خدمتکار که دوتا سینی غذا توی دستش بود دیدم.
وقتی اومد داخل با تعجب بهمون نگاه میکرد.
آروم سینیهارو روی میز گذاشتو زود رقت بیرون.
از این رفتارش خندم گرفت که صدای خمار جیمین توجهمو جلب کرد:به چی میخندی بیبی؟!
و نگاهشو بهم داد.
موهاش روی صورتش ریخته بودو لبای پفکیش جذاب ترش میکردن!
خاستم جوابشو بدم که......
ادامه دارد.......
خندیدمو به بغلم اشاره کردم که بیاد توی بغلم!
با لبخند کیوتش به سمتم اومدوسرشو روی سینم گذاشتو دستاشو دوری حلقه کرد.
بدون هیچ حرفی به چند دقیقه قبل فک میکردم و خوابم برد.
با صدای در اتاق از خواب بیدار شدم که خدمتکار که دوتا سینی غذا توی دستش بود دیدم.
وقتی اومد داخل با تعجب بهمون نگاه میکرد.
آروم سینیهارو روی میز گذاشتو زود رقت بیرون.
از این رفتارش خندم گرفت که صدای خمار جیمین توجهمو جلب کرد:به چی میخندی بیبی؟!
و نگاهشو بهم داد.
موهاش روی صورتش ریخته بودو لبای پفکیش جذاب ترش میکردن!
خاستم جوابشو بدم که......
ادامه دارد.......
۱۴.۰k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.