Parth ¹⁷🥀🍷
Parth ¹⁷🥀🍷
The fierce lord of🥀🍷
شب بود و ا.ت به رخت خواب رفت و از اینکه داشت بچه دار میشد خوشحال بود و به این امید به خواب رفت .
صبح شد و بیدار شد و به سمت پایین حرکت کرد تا با بقیه صبحانه بخوره ، رفت سر میز غذا خوری و چند لقمه غذا خورد و انگار میخواست جایی بره ولی میخواست کسی هم باهاش نباشه چون اونجا مطب دکتر و ماما ها بود و میخواست بدونه راسته یا غلط .
بحث شو وسط نکشید و غذاشو خورد و رفت بالا تا آماده بشه .
بعداز آماده شدن میاد پایین که شوگا هم اونجاست ، نگاهی به ا.ت میکنه و از جاش بلند میشه و با صورتی گرفته نزدیک میشه ...
_کجا داری میری؟
_میخوام برم هواخوری .
_ اون وقت با این تیپ؟
_ مگه چشه؟
_چیزیش نیست فقط چرا اینقدر آماده شدی هواخوری اینقدر نمیخواد .
_ برو کنار کار دارم .
_ داری میری سر قرار ؟
_« ا.ت بر میگرده و یه سیلی محکم میخوابونه تو صورت شوگا »
_«از شدن عصبانیت چشماش قرمز میشه »
_برو کنار کار دارم .
_بیا برو .
شوگا ا.ت رو میزاره که بره ولی خودش از عقب داشت اونو تعقیب میکرد تا ببینه کجا میره و دنبال چیه و با چه کسی ملاقات میکنه...
اون هر جا که ا.ت میره رو دنبال میکنه تا به جایی که قرار بود با بره میرسه ....
____________________
#قمار #فیک #وانشات #سناریو #رمان #داستان #نیکا_شاکرمی #نیکا #مهسا_امینی #خدا #تهیونگ #فیلیکس #ا.ت #جونگ_کوک #جونگکوک #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
#عشقانه #کمدی #خنده #غمگین
🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀
برای ادامه ۲۵ تا لایک و ۳۵ تا کامنت
🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀
The fierce lord of🥀🍷
شب بود و ا.ت به رخت خواب رفت و از اینکه داشت بچه دار میشد خوشحال بود و به این امید به خواب رفت .
صبح شد و بیدار شد و به سمت پایین حرکت کرد تا با بقیه صبحانه بخوره ، رفت سر میز غذا خوری و چند لقمه غذا خورد و انگار میخواست جایی بره ولی میخواست کسی هم باهاش نباشه چون اونجا مطب دکتر و ماما ها بود و میخواست بدونه راسته یا غلط .
بحث شو وسط نکشید و غذاشو خورد و رفت بالا تا آماده بشه .
بعداز آماده شدن میاد پایین که شوگا هم اونجاست ، نگاهی به ا.ت میکنه و از جاش بلند میشه و با صورتی گرفته نزدیک میشه ...
_کجا داری میری؟
_میخوام برم هواخوری .
_ اون وقت با این تیپ؟
_ مگه چشه؟
_چیزیش نیست فقط چرا اینقدر آماده شدی هواخوری اینقدر نمیخواد .
_ برو کنار کار دارم .
_ داری میری سر قرار ؟
_« ا.ت بر میگرده و یه سیلی محکم میخوابونه تو صورت شوگا »
_«از شدن عصبانیت چشماش قرمز میشه »
_برو کنار کار دارم .
_بیا برو .
شوگا ا.ت رو میزاره که بره ولی خودش از عقب داشت اونو تعقیب میکرد تا ببینه کجا میره و دنبال چیه و با چه کسی ملاقات میکنه...
اون هر جا که ا.ت میره رو دنبال میکنه تا به جایی که قرار بود با بره میرسه ....
____________________
#قمار #فیک #وانشات #سناریو #رمان #داستان #نیکا_شاکرمی #نیکا #مهسا_امینی #خدا #تهیونگ #فیلیکس #ا.ت #جونگ_کوک #جونگکوک #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
#عشقانه #کمدی #خنده #غمگین
🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀
برای ادامه ۲۵ تا لایک و ۳۵ تا کامنت
🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀🍷🥀
۱۲.۴k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.