my mafia
پارت: ۲۳
داشتم برای خودم رویا بافی میکردم که با صدای آقای جئون رشتت افکارم پاره شد.
-ببخشید تنهات گذاشتیم
نه نه اصلا مشکلی نیست
&ما باید بریم...شمام باید بیایین
-چرا؟
٪مامانی پیام داده...کلاغا بهش رسوندن تو دختر اوردی خونه
-کلاغا چقدر صحبت میکنن(چپ چپ ته رو نگاه کرد)
٪خب زن داداش جونم بیا بریم اتاقت....
-دری وری بهش نگیا
٪خیالت راحتتتتت(دست ا.ت رو گرفت و بردش بالا)
چیشده؟
-٪خب ببین زن داداش من به عنوان خواهر شوهرت وظیفه دارم خوشگلت کنم و ببریمت پیش مامانی....خب من بهش میگم .مامانی. ته و کوک میگن مادر بزرگ خب چرا دروغ بگم مامانی خانما رو بیشتر دوست داره با من خیلی خیلی صمیمیه
(رفتن اتاق ا.ت)
ویو نویسنده
میا یه نگاهی داخل پاکت ها انداخت
٪قربون خودم برم من که اینقد خوش سلیقه ام....فقط ببخشید....ازم ناراحتی نه؟
چی...نه چرا؟
٪فک کردم مثل دخترایی هستی که همیشه دور و بر کوکان پس برات لباسای باز گرفتم...
نه نه اصلا ناراحت نیستم
٪خب بشین اینجا.....از لوازم آرایشایی که برات گرفتم استفاده نکردی؟
نه خب من از لوازم آرایش استفاده نمیکنم
٪پس بشین و گوش کن بهت یاد میدم
با..باشه
داشتم برای خودم رویا بافی میکردم که با صدای آقای جئون رشتت افکارم پاره شد.
-ببخشید تنهات گذاشتیم
نه نه اصلا مشکلی نیست
&ما باید بریم...شمام باید بیایین
-چرا؟
٪مامانی پیام داده...کلاغا بهش رسوندن تو دختر اوردی خونه
-کلاغا چقدر صحبت میکنن(چپ چپ ته رو نگاه کرد)
٪خب زن داداش جونم بیا بریم اتاقت....
-دری وری بهش نگیا
٪خیالت راحتتتتت(دست ا.ت رو گرفت و بردش بالا)
چیشده؟
-٪خب ببین زن داداش من به عنوان خواهر شوهرت وظیفه دارم خوشگلت کنم و ببریمت پیش مامانی....خب من بهش میگم .مامانی. ته و کوک میگن مادر بزرگ خب چرا دروغ بگم مامانی خانما رو بیشتر دوست داره با من خیلی خیلی صمیمیه
(رفتن اتاق ا.ت)
ویو نویسنده
میا یه نگاهی داخل پاکت ها انداخت
٪قربون خودم برم من که اینقد خوش سلیقه ام....فقط ببخشید....ازم ناراحتی نه؟
چی...نه چرا؟
٪فک کردم مثل دخترایی هستی که همیشه دور و بر کوکان پس برات لباسای باز گرفتم...
نه نه اصلا ناراحت نیستم
٪خب بشین اینجا.....از لوازم آرایشایی که برات گرفتم استفاده نکردی؟
نه خب من از لوازم آرایش استفاده نمیکنم
٪پس بشین و گوش کن بهت یاد میدم
با..باشه
۸۷۴
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.