رمان(عشق)پارت۴۳
«خونه ی فرید». فرید:میران فقط حواست باشه که سوسن چیزیش نشه فهمیدی. میران:چشم فرید خان اگه بخواد داد بزنه چی...اگه کسی بشنوه چیکار کنیم؟. فرید:کسی صداشو نمیشنوه چون......تو اونو بیهوش میکنی اولین کاری که میکنی اینه که به دستمال اسپری بیهوشی میزنی و اونو میزاری جلوی دهنش. میران:چشم هرچی شما بگید فرید خان. «همین لحظه خونه ی سوسعم». سوسن:عمر من میخوام برم مزون. عمر:اگه من بزارم تو بری مزون😅😅😅😅😅😅😅😅. سوسن:عمرررررر بسه دیگه شورشو در آوردی😂😂😂😂. عمر:نمیزارم بری نمیشه😅😅😅😅😅😅😅😅. سوسن:من میرممممم عمرررر🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣. عمر:نمیری سوسن😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂. سوسن:امااااان.......تا الان یه ذره شک داشتم اما حالا دیگه مطمئن شدم که تو دیوونه ای🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣. عمر:آره دیوونه ام دیوونه تو😘😘😘😘🥰🥰🥰🥰. «همین لحظه خونه ی اوگولجان». اوگولجان:سلام واندرفولم خوب شد که اومدی....ببینم دلت برام خیلی تنگ شده بود😂😂😂😂😂😂😂😂😂. هاریکا:نخیرم بیخودی برای خودت داستان درست نکن 😂😂😂😂😂😂بخاطر این سریالی که داریم میسازیم اومد خواستم بهت بگم که فردا ساعت ۷ صبح باید بیای سر صحنه چون فردا خیلی کار داریم باید زودتر بیای. اوگولجان:واقعا که هاریکا ازت توقع نداشتم😂😂😂اصلا من نمیام سرصحنه🤣🤣🤣تا تو نگی به خاطر اینکه منو ببینی اومدی فردا نمیام سر صحنه😂😂😂😂😂😂. هاریکا:🤦🤦🤦باشه بابا بخاطر تو اومدم🤣🤣🤣🤣🤣 اوگولجان........عشقم قهر نکن دیگه😅😅😅😅😅. اوگولجان:باشه بابا بخشیدمت🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣. «همین لحظه خونه ی نباحت و عاکف».
۳.۵k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.