حسودی🔷️ ◇Part 5◇
بورام: خب امروز امتحان دارید خوندین دیگه؟
دانش آموز ها: بله
بورام: خب خوبه
کاغذ های امتحان رو پخش کردم
بورام: تا نگفتم کسی سوالات رو پاسخ نده
به کل کلاس برگه هارو دادم و رفتم روی سکو جلوی کلاس ایستادم
بورام: خب شروع کنید ۵۰ دقیقه زمان دارید
همه شروع به پاسخ دادن کردن و منم مراقب بودم تا کسی ازش خطایی سر نزنه ، وقت امتحان تموم شد و اعلام کردم که برگه هاشونو رو بیارن تحویل بدم
بورام: خب بچها وقت تمومه دیگه کسی ننویسه خودکار ها رومیز به ترتیب از میز اول سمت چپ بیارین بدین
همه بلند شدن و برگه هاشونو دادن و آخرین نفر هم آچا برگش رو تحویل داد و رفت نشست
بورام: خب خسته نباشید حالا جزوه و کتابتون رو باز کنید تا درس رو شروع کنم
بالاخره بعد از یک ساعت و نیم کلاس مدرسه تعطیل شد و همه بچها کلاس رو ترک کردن و فقط آچا موند که بعد از جمع کردن وسایلش راه افتاد که بره ولی با حرف من ایستاد
بورام: وایستا باهم میریم خونه
آچا: نمیخوام
بورام: آچا راننده امروز نمیاد لجبازی نکن همراهم بیا
آچا: برای چی بهش گفتی نیاد؟
بورام: چون من اومدم مدرسه راه بیوفت
آچا: ایششش
من راه افتام و آچا هم پشت سرم راه افتاد ، اول رفتیم دفتر و من از بقیه خداحافظی کردم بعدش رفتیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه ، توی راه آچا حتی یک کلمه هم باهام حرف نزد ، بعد از نیم ساعت رسیدیم خونه و آچا سریع رفت توی اتاقش منم رفتم دوش گرفتمو لباس پوشیدم رفتم ناهار درست کردم و بعد از چیندن میز رفتم بالا و در اتاق آچارو زدم و رفتم تو دیدم پشت میز تحریرش نشسته و نقاشی میکشه
بورام: دخترم بیا پایین ناهار بخور
آچا: نمیخورم
بورام: آچا تو با کی لج کردی آخه اینجوری فقط به خودت صدمه میزنی پاشو بیا ناهارتو بخور عزیزم
آچا: باشه تو برو من میام
بورام: باشه عزیزم
من رفتم پایین و نشستم پشت میز و آچا هم بعد از چند ثانیه اومد و رو به روم نشست و من براش غذا ریختم و هر دو شروع به خوردن کردیم و بعد از چند مین خوردن غذارو تموم کردیم و آچا بدون هیچ حرفی رفت بالا منم مشغول جمع کردن میز شدم
کپی ممنوع ❌
دانش آموز ها: بله
بورام: خب خوبه
کاغذ های امتحان رو پخش کردم
بورام: تا نگفتم کسی سوالات رو پاسخ نده
به کل کلاس برگه هارو دادم و رفتم روی سکو جلوی کلاس ایستادم
بورام: خب شروع کنید ۵۰ دقیقه زمان دارید
همه شروع به پاسخ دادن کردن و منم مراقب بودم تا کسی ازش خطایی سر نزنه ، وقت امتحان تموم شد و اعلام کردم که برگه هاشونو رو بیارن تحویل بدم
بورام: خب بچها وقت تمومه دیگه کسی ننویسه خودکار ها رومیز به ترتیب از میز اول سمت چپ بیارین بدین
همه بلند شدن و برگه هاشونو دادن و آخرین نفر هم آچا برگش رو تحویل داد و رفت نشست
بورام: خب خسته نباشید حالا جزوه و کتابتون رو باز کنید تا درس رو شروع کنم
بالاخره بعد از یک ساعت و نیم کلاس مدرسه تعطیل شد و همه بچها کلاس رو ترک کردن و فقط آچا موند که بعد از جمع کردن وسایلش راه افتاد که بره ولی با حرف من ایستاد
بورام: وایستا باهم میریم خونه
آچا: نمیخوام
بورام: آچا راننده امروز نمیاد لجبازی نکن همراهم بیا
آچا: برای چی بهش گفتی نیاد؟
بورام: چون من اومدم مدرسه راه بیوفت
آچا: ایششش
من راه افتام و آچا هم پشت سرم راه افتاد ، اول رفتیم دفتر و من از بقیه خداحافظی کردم بعدش رفتیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه ، توی راه آچا حتی یک کلمه هم باهام حرف نزد ، بعد از نیم ساعت رسیدیم خونه و آچا سریع رفت توی اتاقش منم رفتم دوش گرفتمو لباس پوشیدم رفتم ناهار درست کردم و بعد از چیندن میز رفتم بالا و در اتاق آچارو زدم و رفتم تو دیدم پشت میز تحریرش نشسته و نقاشی میکشه
بورام: دخترم بیا پایین ناهار بخور
آچا: نمیخورم
بورام: آچا تو با کی لج کردی آخه اینجوری فقط به خودت صدمه میزنی پاشو بیا ناهارتو بخور عزیزم
آچا: باشه تو برو من میام
بورام: باشه عزیزم
من رفتم پایین و نشستم پشت میز و آچا هم بعد از چند ثانیه اومد و رو به روم نشست و من براش غذا ریختم و هر دو شروع به خوردن کردیم و بعد از چند مین خوردن غذارو تموم کردیم و آچا بدون هیچ حرفی رفت بالا منم مشغول جمع کردن میز شدم
کپی ممنوع ❌
۶۰.۱k
۱۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.