پسر عموی مافیای من!
پسر عموی مافیای من!
f:2
Part:12
پارمیدا:من میرم خونه پیش آسیه ببینم چیکار میتونم بکنم
تهیونگ:برسونمت؟
پارمیدا:نمیخاد
تهیونگ:اوکی بای
《۱۵مین بعد》
پارمیدا:آره همین انقدر بود
آسیه:خب الان من تهیونگو باید بکشم که
پارمیدا:ولش اون یچیز گفت ولی خب جونگکوک نباید اینجوری میکرد خب اونموقع همدیگه رو دوست نداشتیم خب
آسیه:اینم حرفیه ولی خب اون دلخور شد
پارمیدا:باید از دلش در بیارم
آسیه:اوهوم ببا باهم دیگه فکر کنیم ببینیم چیکار میتونیم بکنیم
《۱ساعت بعد》
پارمیدا:امم این خوبه مثلا برم خونش براش غذا درست کنم و اینا
آسیه:نه حاجی
پارمیدا:خب جونگکوک شیرموز دوست داره براش سه تا جعبه شیرموز ببرم؟
آسیه:یسسس این عالیهه
پارمیدا:خب الان سفارش میدم
《۳۰مین بعد》
دینگ دینگ*
ب.پ:کی سه تاااا جعبه شیرموز سفارش داد مگه میخایم کارخونه بزنیم یاخدا بفرما اینم پولش
خدمتکارا سه تا جعبه رو اوردن داشتن باز میکردن که با جیغ گفتم
پارمیدا:اونا مال جونگکهههههههههههه
یکدفعه جلوی دهنمو گرفتم که دیدم بابام گفت
ب.پ:باشه فهمیدیم*خنده*
راوی:
پارمیدا با کمک بادیگارد ها شیرموزارو تو خونه ی جونگکوک گذاشت و مشغول درست کردن غذا شد که یهو صدای کلید اومد جونگکوک در و باز کرد اومد داخل ولی اون کی بود؟ی دختر همراهش بود پشمام ریخته بود رفتم پیشش گفتم
پارمیدا:سلام
کوک:اینجا چیکار میکنی؟
پارمیدا:یعنی چی اینجا چیکار میکنی؟
کوک:میگم اینجا چیکار میکنی؟
پارمیدا:منم میگم یعنی چی اینجا چیکار میکنی؟*یکم داد*
پارمیدا:این دختره کیه؟
کوک:
پارمیدا:باتوعم*یکم داد*
یونا:ام جونگکوک شی بهتره من برم دوست دخترت ناراحت میشه
کوک:نه چیزی نیست بمون
پارمیدا:فقط بخاطر حرفای تهیونگ اینجوری
میکنی آره؟
کوک:آره چون دوست نداشتم از طرف تو این حرفارو بشنوم
پارمیدا:جونگکوک اینو بفهم اونموقع نه تو نه من همدیگه رو دوست نداشتیم میفهمی؟
کوک:ولی حرفات زشت بود
پارمیدا:کون گلابی زشته؟*خندش گرفت*
یونا:کون گلابی؟*خندههه*
پارمیدا دستشو گذاشت رو شونه یونا گفت
پارمیدا:آره کون گلابی مشکلیه؟*جدی*
یونا:ن.ه*ترسیده*
یکدفعه پارمیدا خندید که باعث شد یونا هم بخنده..
و بسهههههه دیگهههههه منم آدممم منم انسانم
اینو بدونین که آدما انسانن😂
خب خب لایک یادتون نرهه🫶🏻🙂↔️
f:2
Part:12
پارمیدا:من میرم خونه پیش آسیه ببینم چیکار میتونم بکنم
تهیونگ:برسونمت؟
پارمیدا:نمیخاد
تهیونگ:اوکی بای
《۱۵مین بعد》
پارمیدا:آره همین انقدر بود
آسیه:خب الان من تهیونگو باید بکشم که
پارمیدا:ولش اون یچیز گفت ولی خب جونگکوک نباید اینجوری میکرد خب اونموقع همدیگه رو دوست نداشتیم خب
آسیه:اینم حرفیه ولی خب اون دلخور شد
پارمیدا:باید از دلش در بیارم
آسیه:اوهوم ببا باهم دیگه فکر کنیم ببینیم چیکار میتونیم بکنیم
《۱ساعت بعد》
پارمیدا:امم این خوبه مثلا برم خونش براش غذا درست کنم و اینا
آسیه:نه حاجی
پارمیدا:خب جونگکوک شیرموز دوست داره براش سه تا جعبه شیرموز ببرم؟
آسیه:یسسس این عالیهه
پارمیدا:خب الان سفارش میدم
《۳۰مین بعد》
دینگ دینگ*
ب.پ:کی سه تاااا جعبه شیرموز سفارش داد مگه میخایم کارخونه بزنیم یاخدا بفرما اینم پولش
خدمتکارا سه تا جعبه رو اوردن داشتن باز میکردن که با جیغ گفتم
پارمیدا:اونا مال جونگکهههههههههههه
یکدفعه جلوی دهنمو گرفتم که دیدم بابام گفت
ب.پ:باشه فهمیدیم*خنده*
راوی:
پارمیدا با کمک بادیگارد ها شیرموزارو تو خونه ی جونگکوک گذاشت و مشغول درست کردن غذا شد که یهو صدای کلید اومد جونگکوک در و باز کرد اومد داخل ولی اون کی بود؟ی دختر همراهش بود پشمام ریخته بود رفتم پیشش گفتم
پارمیدا:سلام
کوک:اینجا چیکار میکنی؟
پارمیدا:یعنی چی اینجا چیکار میکنی؟
کوک:میگم اینجا چیکار میکنی؟
پارمیدا:منم میگم یعنی چی اینجا چیکار میکنی؟*یکم داد*
پارمیدا:این دختره کیه؟
کوک:
پارمیدا:باتوعم*یکم داد*
یونا:ام جونگکوک شی بهتره من برم دوست دخترت ناراحت میشه
کوک:نه چیزی نیست بمون
پارمیدا:فقط بخاطر حرفای تهیونگ اینجوری
میکنی آره؟
کوک:آره چون دوست نداشتم از طرف تو این حرفارو بشنوم
پارمیدا:جونگکوک اینو بفهم اونموقع نه تو نه من همدیگه رو دوست نداشتیم میفهمی؟
کوک:ولی حرفات زشت بود
پارمیدا:کون گلابی زشته؟*خندش گرفت*
یونا:کون گلابی؟*خندههه*
پارمیدا دستشو گذاشت رو شونه یونا گفت
پارمیدا:آره کون گلابی مشکلیه؟*جدی*
یونا:ن.ه*ترسیده*
یکدفعه پارمیدا خندید که باعث شد یونا هم بخنده..
و بسهههههه دیگهههههه منم آدممم منم انسانم
اینو بدونین که آدما انسانن😂
خب خب لایک یادتون نرهه🫶🏻🙂↔️
۱.۶k
۰۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.