🍃 [P9) [The life)
هر کاری ممکنه
هر چیزی ممکنه
و اونی ک مطمئنی ناممکنه، از همه ممکن تره!
مادر و پدر...
معنیش چیه؟
عشق...
معنیش رو نمیدونم!
خانواده...
خیلی وقته از دستش دادم.
خانواده ی من ۴ سال پیش افتادن تو دره!
تنها خانواده ای ک داشتم...
و حالا
کل دار و ندارم الان اون بیرونه، ی جایی اون بیرون داره دنبال مردم میکنه
میخواد ب ادما اسیب برسونه
میخواد تیکه تیکشون کنه
اما... شاید واقعا این زندگی بهتر باشه!
انتقام از انسان هایی ک قضاوتت کردن
طردت کردن
مسخرت کردن؛
بیخیالش...
ویو یونجی
نور کم رنگ خورشید از لا ب لای پرده های سفید رنگی ک حالا با لکه های خون آغشته ب دستام قرمز شده بود ب صورتم میخورد
دیشب کجا خوابیدم؟
تو دستشویی؟!
الان کجام؟
کف سرامیک!
وقتی با انعکاس تصویرم روی تلویزیون رو ب روم مواجه شدم فوری خودم رو جم کردم
سرم بیرون از دستشویی و بدنم ولو کف سرامیک های دستشویی!
لبخند کمرنگی روی لبهام نشست
+ زیباست!...🗿
ب هر زحمتی بود از جا بلند شدم و ب سمت پذیرایی رفتم
ساعت ۱۱:۵۰ دقیقه رو نشون میداد
خبری از اشوبی ک دیشب توی شهر راه افتاده بود نیست.
+ خدایا ی..ینی همش خواب بود؟
لبخندی از سر خوشحالی زدم،
لبخندی ک خودمم خوب میدونم فقط گول زدنه
همین!
با سرعت ب سمت پنجره پا تند کردم
تصویری ک باهاش روبرو شدم رو باور نمیکردم
ساختمون هایی ک اتیش گرفته بودن
هیولاهایی ک تک ب تک و اروم اروم اطراف شهر قدم میذاشتن
بی هدف...
ارامش عجیبی شهر رو در بر گرفته بود.
چ منظره ای! ساختمون های در حال سوختن
زامبیای دیوونه ای ک توی واحدایی از ساختمون های روبرو گیر افتاده بودن و تقلا میکردن برای ازاد شدن،
نگاه های پر نفرتشون رو روی خودم حس میکردم.
ینی من رو دیدن؟!
ببینم نکنه این بیماری بینایی عقاب بهت میده!
+هوفف بیخیالل
بی حوصله چن قدمی ب عقب رفتم و پرده هارو کشیدم
+وایسا ببینم دیشب میخواستم چیکار کنم؟
اول ک اون تشنگی کوفتی
قبلش... صدای اژیر
قبل ترش... سرم گیج رفت و بیهوش شدم
+دنبال چی بودم؟... اصن داشتم کجا میرفتم؟
دستشویی؟
یا.... یا اشپز خون... نه اونجا نه
عاهااا گوشیممم (با صدای بلند)
با هر بار داد و هواری ک از سر بی احتیاطی میزدم جمعی از زامبیا سرگردون ب اطراف راهرو میدوییدن و دنبال صاحب صدا میگشتن.
بعد کمی مکث و بد و بیراه گفتن ب خودم ب سمت اتاق پا تند کردم.
+گوشیم کجاست؟؟
زیر تخت؟
ن اونجا نیس
تو کمد؟
ن اونجام نمیتونه باشه
تو حموم؟
ن بابا اونقدم اسکل نیستم ک گوشیو بزارم تو حمو...
هستم؟!
+وااا چرا گوشی من باید تو حموم باشه؟😐 عجیب شدیا کیم یونجی!😂
تک خنده ای زدم، ب سمت پذیرایی رفتم و روی مبل لم دادم.
دیشب انقد اتفاق افتاد ک ب کل یادم رف میخواستم چیکار کنم.
قبلا زمان زیادی رو صرف دیدن فیلمای ژانر زامبی و اخرالزمانی میکردم،
پس حداقل تا حدی توانایی برای مقابله داشتم.
+ هه کی فکرشو میکرد ی روز خودت با این قضیه مواجه بشی؟!
تو فیلمایی ک میدیدم افرادی بودن ک دلو میزدن ب دریا، میرفتن تو دل زامبیا و با تبر تیکه تیکشون میکردن...
خب باید دور اینو خط بکشم چون بهرحال من سوپر من نیستم!
افرادی بودن ک ب کمک مردم میرفتن و کارای بشر دوستانه انجام میدادن...
خب باید دور اینم خط بکشم بهرحال این اخرالزمانه و مردم برای بقا دست ب هر کاری میزنن
و منم رابین هود نیستم!
دسته ی سوم ادمایی بودن ک مثل من قایم شده بودن
نیمی از اونا در نهایت ناامید میشدن و تسلیم سرنوشت میشدن،
و نیمی دیگ کمک میخواستن سعی میکردن با شرایط کنار بیان.
حداقل تا زمانی ک ی نفر بیاد و نجاتشون بده...
خب شاید من جزء نیم دوم باشم...
امیدوارم!
+ خیلی خب یونجی تو غذا ک دا... عااا اب! ابی در کار نیست... چن روز قراره زنده بمونم؟ ادما تا چن روز بدون اب زنده میمونن؟
هوفففف بیخیالش اصن ب ی ورمم تهش میمیرم ن؟!
در قدم بعدی باید قبل از قطع شدن احتمالی اینترنت از خودم ی فیلم تو فضای مجازی پست میکردم
ی راه خوب برای نجات!
+بزا ببینم...
لباسام خیلی کثیف نیستن؟
هودی سفید رنگی ک تنم بود بوی گندی گرفته بود..
چطور تا الان متوجهش نشده بودم؟!
لکه های خون خشک شده رو استین و پشتم نمای وحشتناکی بهم داده بود
شبیه چی شدم؟
ی قاتل زنجیره ای
یا شایدم ی روانی ک تازه از تیمارستان فرار کرده!
اما... این هنوزم مهمه؟
تو جهانی ک چیزی ب اسم فهم وجود نداره،
این مهمه؟
فکر نمیکنم...
حوصلم سر رفتههه (*طوری ک هر سری میگمش🗿😂)
هر چیزی ممکنه
و اونی ک مطمئنی ناممکنه، از همه ممکن تره!
مادر و پدر...
معنیش چیه؟
عشق...
معنیش رو نمیدونم!
خانواده...
خیلی وقته از دستش دادم.
خانواده ی من ۴ سال پیش افتادن تو دره!
تنها خانواده ای ک داشتم...
و حالا
کل دار و ندارم الان اون بیرونه، ی جایی اون بیرون داره دنبال مردم میکنه
میخواد ب ادما اسیب برسونه
میخواد تیکه تیکشون کنه
اما... شاید واقعا این زندگی بهتر باشه!
انتقام از انسان هایی ک قضاوتت کردن
طردت کردن
مسخرت کردن؛
بیخیالش...
ویو یونجی
نور کم رنگ خورشید از لا ب لای پرده های سفید رنگی ک حالا با لکه های خون آغشته ب دستام قرمز شده بود ب صورتم میخورد
دیشب کجا خوابیدم؟
تو دستشویی؟!
الان کجام؟
کف سرامیک!
وقتی با انعکاس تصویرم روی تلویزیون رو ب روم مواجه شدم فوری خودم رو جم کردم
سرم بیرون از دستشویی و بدنم ولو کف سرامیک های دستشویی!
لبخند کمرنگی روی لبهام نشست
+ زیباست!...🗿
ب هر زحمتی بود از جا بلند شدم و ب سمت پذیرایی رفتم
ساعت ۱۱:۵۰ دقیقه رو نشون میداد
خبری از اشوبی ک دیشب توی شهر راه افتاده بود نیست.
+ خدایا ی..ینی همش خواب بود؟
لبخندی از سر خوشحالی زدم،
لبخندی ک خودمم خوب میدونم فقط گول زدنه
همین!
با سرعت ب سمت پنجره پا تند کردم
تصویری ک باهاش روبرو شدم رو باور نمیکردم
ساختمون هایی ک اتیش گرفته بودن
هیولاهایی ک تک ب تک و اروم اروم اطراف شهر قدم میذاشتن
بی هدف...
ارامش عجیبی شهر رو در بر گرفته بود.
چ منظره ای! ساختمون های در حال سوختن
زامبیای دیوونه ای ک توی واحدایی از ساختمون های روبرو گیر افتاده بودن و تقلا میکردن برای ازاد شدن،
نگاه های پر نفرتشون رو روی خودم حس میکردم.
ینی من رو دیدن؟!
ببینم نکنه این بیماری بینایی عقاب بهت میده!
+هوفف بیخیالل
بی حوصله چن قدمی ب عقب رفتم و پرده هارو کشیدم
+وایسا ببینم دیشب میخواستم چیکار کنم؟
اول ک اون تشنگی کوفتی
قبلش... صدای اژیر
قبل ترش... سرم گیج رفت و بیهوش شدم
+دنبال چی بودم؟... اصن داشتم کجا میرفتم؟
دستشویی؟
یا.... یا اشپز خون... نه اونجا نه
عاهااا گوشیممم (با صدای بلند)
با هر بار داد و هواری ک از سر بی احتیاطی میزدم جمعی از زامبیا سرگردون ب اطراف راهرو میدوییدن و دنبال صاحب صدا میگشتن.
بعد کمی مکث و بد و بیراه گفتن ب خودم ب سمت اتاق پا تند کردم.
+گوشیم کجاست؟؟
زیر تخت؟
ن اونجا نیس
تو کمد؟
ن اونجام نمیتونه باشه
تو حموم؟
ن بابا اونقدم اسکل نیستم ک گوشیو بزارم تو حمو...
هستم؟!
+وااا چرا گوشی من باید تو حموم باشه؟😐 عجیب شدیا کیم یونجی!😂
تک خنده ای زدم، ب سمت پذیرایی رفتم و روی مبل لم دادم.
دیشب انقد اتفاق افتاد ک ب کل یادم رف میخواستم چیکار کنم.
قبلا زمان زیادی رو صرف دیدن فیلمای ژانر زامبی و اخرالزمانی میکردم،
پس حداقل تا حدی توانایی برای مقابله داشتم.
+ هه کی فکرشو میکرد ی روز خودت با این قضیه مواجه بشی؟!
تو فیلمایی ک میدیدم افرادی بودن ک دلو میزدن ب دریا، میرفتن تو دل زامبیا و با تبر تیکه تیکشون میکردن...
خب باید دور اینو خط بکشم چون بهرحال من سوپر من نیستم!
افرادی بودن ک ب کمک مردم میرفتن و کارای بشر دوستانه انجام میدادن...
خب باید دور اینم خط بکشم بهرحال این اخرالزمانه و مردم برای بقا دست ب هر کاری میزنن
و منم رابین هود نیستم!
دسته ی سوم ادمایی بودن ک مثل من قایم شده بودن
نیمی از اونا در نهایت ناامید میشدن و تسلیم سرنوشت میشدن،
و نیمی دیگ کمک میخواستن سعی میکردن با شرایط کنار بیان.
حداقل تا زمانی ک ی نفر بیاد و نجاتشون بده...
خب شاید من جزء نیم دوم باشم...
امیدوارم!
+ خیلی خب یونجی تو غذا ک دا... عااا اب! ابی در کار نیست... چن روز قراره زنده بمونم؟ ادما تا چن روز بدون اب زنده میمونن؟
هوفففف بیخیالش اصن ب ی ورمم تهش میمیرم ن؟!
در قدم بعدی باید قبل از قطع شدن احتمالی اینترنت از خودم ی فیلم تو فضای مجازی پست میکردم
ی راه خوب برای نجات!
+بزا ببینم...
لباسام خیلی کثیف نیستن؟
هودی سفید رنگی ک تنم بود بوی گندی گرفته بود..
چطور تا الان متوجهش نشده بودم؟!
لکه های خون خشک شده رو استین و پشتم نمای وحشتناکی بهم داده بود
شبیه چی شدم؟
ی قاتل زنجیره ای
یا شایدم ی روانی ک تازه از تیمارستان فرار کرده!
اما... این هنوزم مهمه؟
تو جهانی ک چیزی ب اسم فهم وجود نداره،
این مهمه؟
فکر نمیکنم...
حوصلم سر رفتههه (*طوری ک هر سری میگمش🗿😂)
۱۳.۰k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.