عشق در نگاه اول پارت 1
ا/ت: از خواب پاشدم رفتم صورتمو شستم کارای لازم رو کردم امروز میخوام برم مدرسه اصلا حال ندارم ولی مجبورم چون امروز امتحان ریاضی دارم لباس های مدرسم رو پوشیدم و رفتم پایین تا صبحانه بخورم ( خانواده ا/ت خیلی پولدارن خواستم بهتون بگم ) م ا/ت: سلام دخترم بیا صبحانه بخور بعد به راننده بگم ببرت مدرسه باشه راستی امروز چه امتحانی داری قشنگ خوندی دیگه؟ ا/ت: سلام مادر من بزار بیام پایین انقد سوال نپرس راستی بابا کو؟ م ا/ت: با داداشت تهیونگ رفتن شرکت کار داشتن. ا/ت: آهان باشه (بعد از صبحانه) ا/ت: مامان خدافظ م ا/ت: خدافظ دخترم مواظب خودت باش ا/ت: باشه ویو ا/ت : سوار ماشین شدم و به راننده گفتم بره رسیدم مدرسه و رفتم سر کلاس وقتی نشستم دوست صمیمیم رزا بهم سلام داد من هم بهش سلام دادم رزا:ا/ت چیزی واسه امتحان ریاضی خوندی ا/ت:نه بعد از حرفم معلم وارد کلاس شد و پشت سرش یک پسر هم وارد کلاس شد معلم کنار میز وایستاد و رو به همه ی ما گفت این پسر دانش آموز جدید کلاس شما هست وقتی دیدمش خیلی جذاب بود معلم بهش گفت خودت رو به بچه ها معرفی کن 🖤💜(امیدوارم خوشتون اومده باشه ولطفا حمایت کنین دوستون دارم )😊
۲۷.۳k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.