جنگ برای تو ( پارت 23)
سوریو و جونگ کوک به اقامتگاه رسیدن که با دیدن چندین سرباز که به طرفشون میومدن سر جاشون وایسادن، یکی از اونا افسر اداره ی آگاهی قصر و از افراد وفادار به ملکه مادر بود و چون ملکه ی مادر با جونگ کوک مشکلات زیادی داشت اون افسر به جونگ کوک خیلی سخت میگرفت
افسر : شاهزاده.... ملکه دستور دادن همراه ما بیاید
جونگ کوک : چی ؟ ولی قرار بود چند روز دیگه بیام
افسر: ملکه دستور دادن و من اطلاعی ندارم
جونگ کوک: من با شما نمیام
افسر: کاری نکنید با شما مثل افراد مجرم رفتار کنیم
جونگ کوک : جراتشو نداری
افسر: میدونید که دارم
سوریو : جونگ کوک.... شرایطو برای خودت بدتر نکن ، لطفا برو
افسر : شاهزاده نمیدونستم ندیمه ها انقدر با اربابشون به گرمی صحبت میکنن
جونگ کوک : اون ندیمه ی من نیست
افسر : پس اون کیه؟ ظاهرش به ندیمه ها میخوره
جونگ کوک : اون... اون هیچکس نیست
افسر : همونیه که قراره با ولیعهد ازدواج کنه؟
جونگ کوک : تنها ویژگی این قصر سرعت رسیدن خبرشه
افسر : خب دیگه کافیه
سربازا..... شاهزاده رو تا اداره همراهی کنید
جونگ کوک : سوریو
سوریو : هوم
جونگ کوک : من...
سوریو : برمیگردی نگران نباش
جونگ کوک : من فقط خواستم بگم....
سوریو : چی
جونگ کوک : هیچی... فقط مراقب خودت باش
سوریو : تو هم همینطور....
پرش زمانی ٣ روز بعد :
جونگ کوک به زندان رفت و چند روز بعد نوبت به ملاقات یونگی و سوریو رسید
فلش بک ٣ روز قبل :
ندیمه : سوریو... سوریو
سوریو : چیه ؟چی شده
ندیمه : ملکه تورو احضار کردن
سوریو :چی؟ ملکه؟ چرا
ندیمه : من چمیدونم بیا برو
پرش زمانی اقامتگاه ملکه :
ندیمه : بانوی من... ندیمه پارک اومدن
ملکه : بگو بیاد داخل
سوریو : بانوی من.... با من کاری داشتید؟
ملکه : بله... بشین
من میخوام تو و پسرم همدیگرو ببینید تا برای ازدواجتون آمادگی بیشتری داشته باشید
سوریو : ولی بانوی من.... این کار لازمه؟
ملکه :حتما لازم بوده که گفتم
ندیمه : بانوی من بانوی من
بانو جئون....
هه سو : شماها به چه جرمی پسر منو تو زندان انداختین( دادو گریه)
ملکه: به جرم بی احترامی به ملکه
هه سو : میگن ملکه بخشندست... پس چرا نبخشیدیش؟ چرا
سوریو : بانوی من بلند شید
هه سو : تو چرا اومدی پیش اینا... اینا به همه ظلم میکنن، مگه تو ندیمه ی پسر من نبودی؟ مگه عاشق هم نبودین؟
ملکه : ساکت... اون چند روز دیگه همسر پسر من میشه
هه سو : چی؟پس جونگ کوک من چی؟ چرا تنهاش میذارید؟
سوریو : بانوی من شما برید... من بعدا براتون توضیح میدم لطفا برید
هه سو : باشه... مهم نیست، اصلا مهم نیست
سوریو : ملکه من شرمندم
ملکه : سوریو تو بمون....
افسر : شاهزاده.... ملکه دستور دادن همراه ما بیاید
جونگ کوک : چی ؟ ولی قرار بود چند روز دیگه بیام
افسر: ملکه دستور دادن و من اطلاعی ندارم
جونگ کوک: من با شما نمیام
افسر: کاری نکنید با شما مثل افراد مجرم رفتار کنیم
جونگ کوک : جراتشو نداری
افسر: میدونید که دارم
سوریو : جونگ کوک.... شرایطو برای خودت بدتر نکن ، لطفا برو
افسر : شاهزاده نمیدونستم ندیمه ها انقدر با اربابشون به گرمی صحبت میکنن
جونگ کوک : اون ندیمه ی من نیست
افسر : پس اون کیه؟ ظاهرش به ندیمه ها میخوره
جونگ کوک : اون... اون هیچکس نیست
افسر : همونیه که قراره با ولیعهد ازدواج کنه؟
جونگ کوک : تنها ویژگی این قصر سرعت رسیدن خبرشه
افسر : خب دیگه کافیه
سربازا..... شاهزاده رو تا اداره همراهی کنید
جونگ کوک : سوریو
سوریو : هوم
جونگ کوک : من...
سوریو : برمیگردی نگران نباش
جونگ کوک : من فقط خواستم بگم....
سوریو : چی
جونگ کوک : هیچی... فقط مراقب خودت باش
سوریو : تو هم همینطور....
پرش زمانی ٣ روز بعد :
جونگ کوک به زندان رفت و چند روز بعد نوبت به ملاقات یونگی و سوریو رسید
فلش بک ٣ روز قبل :
ندیمه : سوریو... سوریو
سوریو : چیه ؟چی شده
ندیمه : ملکه تورو احضار کردن
سوریو :چی؟ ملکه؟ چرا
ندیمه : من چمیدونم بیا برو
پرش زمانی اقامتگاه ملکه :
ندیمه : بانوی من... ندیمه پارک اومدن
ملکه : بگو بیاد داخل
سوریو : بانوی من.... با من کاری داشتید؟
ملکه : بله... بشین
من میخوام تو و پسرم همدیگرو ببینید تا برای ازدواجتون آمادگی بیشتری داشته باشید
سوریو : ولی بانوی من.... این کار لازمه؟
ملکه :حتما لازم بوده که گفتم
ندیمه : بانوی من بانوی من
بانو جئون....
هه سو : شماها به چه جرمی پسر منو تو زندان انداختین( دادو گریه)
ملکه: به جرم بی احترامی به ملکه
هه سو : میگن ملکه بخشندست... پس چرا نبخشیدیش؟ چرا
سوریو : بانوی من بلند شید
هه سو : تو چرا اومدی پیش اینا... اینا به همه ظلم میکنن، مگه تو ندیمه ی پسر من نبودی؟ مگه عاشق هم نبودین؟
ملکه : ساکت... اون چند روز دیگه همسر پسر من میشه
هه سو : چی؟پس جونگ کوک من چی؟ چرا تنهاش میذارید؟
سوریو : بانوی من شما برید... من بعدا براتون توضیح میدم لطفا برید
هه سو : باشه... مهم نیست، اصلا مهم نیست
سوریو : ملکه من شرمندم
ملکه : سوریو تو بمون....
۱۸.۳k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.