سلاااام من اومدممممم
سلاااام من اومدممممم
چطورین؟
پارت ۶۶
با این حرف اریک کوک توی شوک فرو رفت غیر ممکن بود کسی که توی یه نگاه عاشقش شد همون کسی باشه که الان به عنوان قاتل توی خونشه تمام مدت این دو فرد یه نفر بودن و کوک حتی متوجهشون نشده بود از یه نظر خوشحال بود اما از یه نظری حس خیلی بدی داشت یه پلیس توی خونش بود و اون انقدر راحت گذاشت که توی خونش بچرخه و اطلاعات بگیره اما الان مسئله اصلی این نبود مسئله اصلی کسی بود که روبروش بود کسی که هم میدونست جکسون کجاست و هم میدونست چه نقشهای داره پس بدون در نظر گرفتن حرفهای پسر شروع به سوالات خودش کرد و پسر روبروش رو شوکه کرد
_جکسون کجاست؟ چند نفرید؟ نقشتون چیه؟
☆واقعا فکر کردی انقدر راحت بهت میگم سالهاست توی گروه دیگه دارم جاسوسی میکنم و اون گروه حتی متوجه نشده اون وقت انتظار داری بیام به تو تمام اطلاعاتو بدم
کوک با خونسردی نزدیک اریک شد و چاقوی تیزشو بغل پهلوش گذاشت
_میدونی الان که دارم فکر میکنم چارهای نداری
اریک با حس کردن چاقو هیچ ترسی توی وجودش نساخت
☆میدونی میخوام یه خاطره برات تعریف کنم خاطرهای که شاید تو رو با اون دختر بیشتر آشنا کنه
_نیازی ندارم در مورد اون دختر بدونم میدونی داری فقط وقتمو تلف میکنی
اریک با کشیدن یقه کوک اون رو توی نیم اینچی صورتش قرار داد
☆ببین من باهات شوخی ندارم کسی که الان تو خونته کسی که دوسش دارم
کوک پوزخندی زد
_واقعا چه حیف که از این روز به بعد دیگه هیچ وقت قرار نیست ببینیش
اریک لحظهای اخم کرد منظور کوک را نفهمید تا وقتی که چاقو داخل پهلوش فرو رفت و بعد به سمت بالا کشیده شد تمام دل و روده اریک از بدنش خارج شده از تخت پایین ریخت اریک همونطور که رفتن کوک رو نگاه میکرد سعی کرد دکمه قرمز بغل تختش رو بزنه تا حداقل جلوی رفتن کوک رو بگیره اما بیفایده بود مرگش خیلی سریعتر از چیزی که انتظار داشت سراغش اومده بود تنها چیزی که تونست توی آخرین لحظه بشنوه حرفی بود که کل وجودش رو سوزوند
_کیت از الان مال منه
کوک بعد از خارج شدن از بیمارستان سر و صدای پرستارا رو شنیده بود پس به احتمال زیاد جسد اریک رو پیدا کرده بودن متاسفانه نتونست چیزی از جکسون پیدا کنه اما حداقل کسیو کشته بود که دلش رو خنک کرد و باعث آسیب دیدن کسی که دوسش داشت شده بود اما الان یه بحث دیگه وجود داشت فردیه که توی خونشه فردیه که عاشقشه و فردیه که به عنوان قاتل نزدیکش شده یه پلیسه و خطر خیلی بدی برای خودش و بقیه داره پس تصمیم گرفت زودتر از هر کسی به خونه برسه
........
نامجون .......
چطورین؟
پارت ۶۶
با این حرف اریک کوک توی شوک فرو رفت غیر ممکن بود کسی که توی یه نگاه عاشقش شد همون کسی باشه که الان به عنوان قاتل توی خونشه تمام مدت این دو فرد یه نفر بودن و کوک حتی متوجهشون نشده بود از یه نظر خوشحال بود اما از یه نظری حس خیلی بدی داشت یه پلیس توی خونش بود و اون انقدر راحت گذاشت که توی خونش بچرخه و اطلاعات بگیره اما الان مسئله اصلی این نبود مسئله اصلی کسی بود که روبروش بود کسی که هم میدونست جکسون کجاست و هم میدونست چه نقشهای داره پس بدون در نظر گرفتن حرفهای پسر شروع به سوالات خودش کرد و پسر روبروش رو شوکه کرد
_جکسون کجاست؟ چند نفرید؟ نقشتون چیه؟
☆واقعا فکر کردی انقدر راحت بهت میگم سالهاست توی گروه دیگه دارم جاسوسی میکنم و اون گروه حتی متوجه نشده اون وقت انتظار داری بیام به تو تمام اطلاعاتو بدم
کوک با خونسردی نزدیک اریک شد و چاقوی تیزشو بغل پهلوش گذاشت
_میدونی الان که دارم فکر میکنم چارهای نداری
اریک با حس کردن چاقو هیچ ترسی توی وجودش نساخت
☆میدونی میخوام یه خاطره برات تعریف کنم خاطرهای که شاید تو رو با اون دختر بیشتر آشنا کنه
_نیازی ندارم در مورد اون دختر بدونم میدونی داری فقط وقتمو تلف میکنی
اریک با کشیدن یقه کوک اون رو توی نیم اینچی صورتش قرار داد
☆ببین من باهات شوخی ندارم کسی که الان تو خونته کسی که دوسش دارم
کوک پوزخندی زد
_واقعا چه حیف که از این روز به بعد دیگه هیچ وقت قرار نیست ببینیش
اریک لحظهای اخم کرد منظور کوک را نفهمید تا وقتی که چاقو داخل پهلوش فرو رفت و بعد به سمت بالا کشیده شد تمام دل و روده اریک از بدنش خارج شده از تخت پایین ریخت اریک همونطور که رفتن کوک رو نگاه میکرد سعی کرد دکمه قرمز بغل تختش رو بزنه تا حداقل جلوی رفتن کوک رو بگیره اما بیفایده بود مرگش خیلی سریعتر از چیزی که انتظار داشت سراغش اومده بود تنها چیزی که تونست توی آخرین لحظه بشنوه حرفی بود که کل وجودش رو سوزوند
_کیت از الان مال منه
کوک بعد از خارج شدن از بیمارستان سر و صدای پرستارا رو شنیده بود پس به احتمال زیاد جسد اریک رو پیدا کرده بودن متاسفانه نتونست چیزی از جکسون پیدا کنه اما حداقل کسیو کشته بود که دلش رو خنک کرد و باعث آسیب دیدن کسی که دوسش داشت شده بود اما الان یه بحث دیگه وجود داشت فردیه که توی خونشه فردیه که عاشقشه و فردیه که به عنوان قاتل نزدیکش شده یه پلیسه و خطر خیلی بدی برای خودش و بقیه داره پس تصمیم گرفت زودتر از هر کسی به خونه برسه
........
نامجون .......
۶.۳k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.