رمان مافیایی من فصل ۲ عشق پایدار یا ناپایدار پارت ۷
___________
ویو کوک
صبح ساعت ۶ بیدار شدم امروز قرار بود با آقای جانگ یه معامله انجام بدیم دیدم هنوز ا/ت خوابه آروم بلند شدم رفتم کارهای لازمه رو کردم و رفتم پایین صبحونه خوردم رفتم بالا لباسم رو پوشیدم میخواستم برم پایین که یه چیزی یادم اومد یه برگه برداشتم توش یه چیزی نوشتم و بعدش رفتم به اجوما گفتم حدودا ساعت ۱۲ میام و رفتم
ساعت ۷ باید دنبال بچه ها میرفتم ساعت ۶:۳۰ بود رفتم سراغ تهیونگ و جیمین که ساعت ۷:۳۰ شد
کوک: بچه ها یه خبری دارم (ذوق)
تهیونگ: چیشده کوک؟
جیمین: بزار حدس بزنم ا/ت حاملست
کوک: عهههه چرا لو دادی آره ا/ت حامله است امشبم اگه بشه میخوایم جشن بگیریم به همه بگیم
تهیونگ: اخجونننن عمو شدمممم
جیمین: یسسس
کوک: خوب دیگه جدی شید رسیدیم ولی جیمین خیلی بدی لو دادی
جیمین:*خنده*
پیاده شدیم و وارد محل قرار شدیم با هم کلی کلکل کردیم که بلاخره تونستیم راضیش کنیم
و بچه ها رو رسوندم خونه و خودمم برگشتم دقیقا ساعت ۱۲ رسیدم خونه دیدم ا/ت داره کارتون میبینه
آروم رفتم از پشت چشماش رو گرفتم که ا/ت گفت
ا/ت: الکسسس بلاخره اومدی معلوم هست کجایی ۱۰ ساعته بهت زنگ میزنم جواب نمیدی (عصبی)
کوک: واییی الکس کیه؟(مسخره)
ا/ت:ک....کوک(ترس)
کوک: صبر کن چرا با لکنت حرف میزنی ا/تتتتت
ا/ت: 🤣🤣🤣🤣
کوک: میدونستم خوب بگو ببینم کی بیدار شدی چیکارا کردی؟
ا/ت: هیچی ساعت ۹ بیدار شدم میگم راستی نمیخواییم به بقیه بگیم که من*دستش رو گذاشت رو شکمش*
کوک: اتفاقا خودم میخواستم بهت بگم امشب قراره جشن بگیریم و به همه بگیم
ا/ت: ساعته؟
کوک: ۷ خوبه؟
ا/ت: عالیی پس من برم غذا آماده کنم
کوک: نوچ نوچ تو باید استراحت کنی فعلا
ا/ت: الان که نه راحت میتونم کار کنم بزار یه ماه رو بگذرونه دیگه باید استراحت حسابی کنم بیا بریم تو هم برو وسیله واسه تزئین و خوراکی بخر یه چی داشته باشیم جلوشون بزاریم
کوک: *خنده خرگوشی*باشه
پس من برم بای عشقم *از لب بوسیدش*
ا/ت: خداحافظ بای بای
بعدش رفتم بالا لباسم رو عوض کردم و رفتم کلی خوراکی خریدم هم واسه مهمونی هم واسه ا/ت و چندتا وسایل تزئینی هم خردیم ساعت ۲ رسیدم خونه دیدم ا/ت داره غذا درست میکنه بعدش منم با کمک اجوما خونه رو تزئین کردیم که بعد چندمین ا/ت هم اومد کمک ساعت ۵ بود همه چی آماده بود به بچه ها پیام دادم ساعت ۷ اینجا باشن که جشن داریم بعدش من و ا/ت رفتیم حموم
کوک: ا/ت باهم بریم؟
ا/ت: نوچ
کوک: چراااا
ا/ت: چون که زیرا الان من حاملم اگه یهو حوس کنی چی؟
کوک: عاااااا اره راست میگی 😁پس بزار من اول برم تو کارات ده ساعت طول میکشه
بعدش رفتم حموم ا/ت هم رفت و بعدش حاضر شدیم ساعت ۶:۳۰ بود که زنگ خورد و بله نامجون و جنی(اسم زنشه و بلک پینک نیستتت) اومدن
کوک: مثل همیشه زود اومدید خوش اومدید
نامجون: دیگه دیگه سلاممم
جنی: سلام ملیکم
ا/ت: جنیییی
جنی: ا/تتتتت وایی خیلی دلم برات تنگ شده بود
ا/ت: منم خوب بفرمایید
همینجوری گذشت که همه ی مهمون ها اومدن
لباس کار کوک: کاور
اسلاید ۲ لباس کوک وقتی برای خرید رفت بیرون
ویو کوک
صبح ساعت ۶ بیدار شدم امروز قرار بود با آقای جانگ یه معامله انجام بدیم دیدم هنوز ا/ت خوابه آروم بلند شدم رفتم کارهای لازمه رو کردم و رفتم پایین صبحونه خوردم رفتم بالا لباسم رو پوشیدم میخواستم برم پایین که یه چیزی یادم اومد یه برگه برداشتم توش یه چیزی نوشتم و بعدش رفتم به اجوما گفتم حدودا ساعت ۱۲ میام و رفتم
ساعت ۷ باید دنبال بچه ها میرفتم ساعت ۶:۳۰ بود رفتم سراغ تهیونگ و جیمین که ساعت ۷:۳۰ شد
کوک: بچه ها یه خبری دارم (ذوق)
تهیونگ: چیشده کوک؟
جیمین: بزار حدس بزنم ا/ت حاملست
کوک: عهههه چرا لو دادی آره ا/ت حامله است امشبم اگه بشه میخوایم جشن بگیریم به همه بگیم
تهیونگ: اخجونننن عمو شدمممم
جیمین: یسسس
کوک: خوب دیگه جدی شید رسیدیم ولی جیمین خیلی بدی لو دادی
جیمین:*خنده*
پیاده شدیم و وارد محل قرار شدیم با هم کلی کلکل کردیم که بلاخره تونستیم راضیش کنیم
و بچه ها رو رسوندم خونه و خودمم برگشتم دقیقا ساعت ۱۲ رسیدم خونه دیدم ا/ت داره کارتون میبینه
آروم رفتم از پشت چشماش رو گرفتم که ا/ت گفت
ا/ت: الکسسس بلاخره اومدی معلوم هست کجایی ۱۰ ساعته بهت زنگ میزنم جواب نمیدی (عصبی)
کوک: واییی الکس کیه؟(مسخره)
ا/ت:ک....کوک(ترس)
کوک: صبر کن چرا با لکنت حرف میزنی ا/تتتتت
ا/ت: 🤣🤣🤣🤣
کوک: میدونستم خوب بگو ببینم کی بیدار شدی چیکارا کردی؟
ا/ت: هیچی ساعت ۹ بیدار شدم میگم راستی نمیخواییم به بقیه بگیم که من*دستش رو گذاشت رو شکمش*
کوک: اتفاقا خودم میخواستم بهت بگم امشب قراره جشن بگیریم و به همه بگیم
ا/ت: ساعته؟
کوک: ۷ خوبه؟
ا/ت: عالیی پس من برم غذا آماده کنم
کوک: نوچ نوچ تو باید استراحت کنی فعلا
ا/ت: الان که نه راحت میتونم کار کنم بزار یه ماه رو بگذرونه دیگه باید استراحت حسابی کنم بیا بریم تو هم برو وسیله واسه تزئین و خوراکی بخر یه چی داشته باشیم جلوشون بزاریم
کوک: *خنده خرگوشی*باشه
پس من برم بای عشقم *از لب بوسیدش*
ا/ت: خداحافظ بای بای
بعدش رفتم بالا لباسم رو عوض کردم و رفتم کلی خوراکی خریدم هم واسه مهمونی هم واسه ا/ت و چندتا وسایل تزئینی هم خردیم ساعت ۲ رسیدم خونه دیدم ا/ت داره غذا درست میکنه بعدش منم با کمک اجوما خونه رو تزئین کردیم که بعد چندمین ا/ت هم اومد کمک ساعت ۵ بود همه چی آماده بود به بچه ها پیام دادم ساعت ۷ اینجا باشن که جشن داریم بعدش من و ا/ت رفتیم حموم
کوک: ا/ت باهم بریم؟
ا/ت: نوچ
کوک: چراااا
ا/ت: چون که زیرا الان من حاملم اگه یهو حوس کنی چی؟
کوک: عاااااا اره راست میگی 😁پس بزار من اول برم تو کارات ده ساعت طول میکشه
بعدش رفتم حموم ا/ت هم رفت و بعدش حاضر شدیم ساعت ۶:۳۰ بود که زنگ خورد و بله نامجون و جنی(اسم زنشه و بلک پینک نیستتت) اومدن
کوک: مثل همیشه زود اومدید خوش اومدید
نامجون: دیگه دیگه سلاممم
جنی: سلام ملیکم
ا/ت: جنیییی
جنی: ا/تتتتت وایی خیلی دلم برات تنگ شده بود
ا/ت: منم خوب بفرمایید
همینجوری گذشت که همه ی مهمون ها اومدن
لباس کار کوک: کاور
اسلاید ۲ لباس کوک وقتی برای خرید رفت بیرون
۱۷.۱k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.